مراسم جشن تولد شهید مسلم در مزار شهدا+ تصاویر

کد خبر: 154552

نمی‌دانیم دیدگاهش دگرگون شده بود یا اینکه... اما هر چه هست در وصیت نامه‌اش نوشته و هیچ منصفی را یارای نادیده گرفتن این واقعه نیست «اما برایم عزاداری نکنید تولد بگیرید و بگذارید صدای دست‌هایتان تا عرض آسمان بلند شود تا بدانیم خوشحالید.»

مراسم جشن تولد شهید مسلم در مزار شهدا+ تصاویر
سرویس اجتماعی فردا : انقلاب اسلامی تازه برخاسته بود تا گرد از دامن بزداید و عرق از جبین پاک کند و تن جوان خود را به سایه ساری بکشاند. می‌خواست خستگی فتح نخستین را دمی بیاساید تا مگر مانع دیگری را از فرا راه انسان دلمرده عصر ماشین برگیرد. انبوه خفاشان؛ هدم خورشیدی را که بر می‌خاست، دل بستند و در این میان لاشخوری به وهم افتاده، ‌تبر برداشت تا ریشه‌ای دامن افشانده را که خاک به خاک پیوند داده بود بگسلد. این رخداد نه حادثه‌ای دل خواسته و نه حاصل گنگی و گیجی باده پیمایی مست از خم غرور بود. شاید این جنگ باید اتفاق می‌افتاد تا بدانیم فرق سره را از ناسره. بدانیم و بشناسیم مدعیان را از فروخورده‌های سکوت کرده...
رفتند جوانانی که بیداری اسلامی در چشمهای هوشیارشان رنگ زد و مردانی پولاد پیکر از جای جای زمین خدا برخاستند.
«مسلم» از آن‌ها بود. مسلم شاید هنوز باید برایمان جوانی بود که در خیابان فوتبال بازی می‌کرد و صدای قهقهه شادی‌اش تا آسمان برمی خاست؛ شاید او باید می‌ماند تا طعم تولد دسته جمعی را در حضور دوستانش تجربه کند در مراسم روز به دنیا آمدنش.
اما او نیست، ‌ او آن چنان با خدایش عاشقی کرد که هنوز طعم ۱۷ سالگی را تجربه نکرده ٰ‌پرواز کرد. او رفت تا بلوغش غمی قدیمی و شکوفایی‌اش بغضی اصیل و چروکی چشمگیر بر چهره خانواده‌اش بگذارد.
نمی‌دانیم دیدگاهش دگرگون شده بود یا اینکه... اما هر چه هست در وصیت نامه‌اش نوشته و هیچ منصفی را یارای نادیده گرفتن این واقعه نیست «اما برایم عزاداری نکنید تولد بگیرید و بگذارید صدای دست‌هایتان تا عرض آسمان بلند شود تا بدانیم خوشحالید.»
حالا «مسلم فراهانی» هر ساله متولد می‌شود و نشان می‌دهد که واژه «فراموش شده» با سنگ قبر او و قطعه شهدا قهر کرده است. مادر و پدر مسلم برایش تولد می‌گیرند تا ببنیم بعد از گذشت این همه سال هنوز هم همه می‌آیند، یار و دیار و پار و پیرار.
تولد امسال «مسلم» هم خیلی‌ها آمدند. این‌ها هیچ کدامشان نه وزیر بودند و نه وکیل. نه دولتی بودند و نه سمتی را یدک می‌کشیدند این‌ها تنها همین مردم بودند که لبخند را مه‌مان چهرهٔ پدری تنها و مادری خسته کردند.
آری خیلی‌ها آمدند تا سن بودن مسلم را بشمارند و بگویند پدر و مادرش را فراموش نکرده‌اند و مادر فانوس امید را هنوز بر قاب خسته در آویخته تا انتظار بازگشت پسر قطعه قطعه شده‌اش را پاس بدارد.
در این قطعه وقتی مادر مسلم کیک تولد او را برش زد در چهره‌اش بغضی تبدیل به فریاد شد که ضرورت دفاع از خود، تلقی از جنگ، تلقی از جنگجو، پاس داشت شجاعت‌ها و دلیری‌ها، صبر بر ماتم او و چگونگی بردباری در ناملایمات را رخ نمایید.
او به مانند پرستاری بر عکس شهیدش دست می‌کشید و آن را بر روی هدایای خریداری شده‌اش می‌چسباند که انگاری بر پیکر زخمدار آن گرد بی‌همتا دست می‌کشد؛ عین یک لالایی غمبار.
پدر اما صبور‌تر است و خطوط پیشانی و گونه‌هایش همانند فنری که مدت‌ها بشدت فشرده مانده و ناگهان از زیر وزنه خلاص شود به یکباره باز شد، ‌وقتی دید دور و برش پر است از کسانی که برای مسلم دست می‌زنند.
آهای مسلم صدایمان را می‌شنوی از بهشت! هنوز هم نامت ورد زبانشان است، ‌ هنوز یادت در دل‌هایشان و البته دل‌هایمان. تو بار‌ها برایشان متولد شدی. تو فقط جنگیدی و جنگیدی. اکنون بگو به این پدر و مادر که چگونه از خاک به افلاک رسیدی! چگونه از همه چیز چشم بستی و به او پیوستی. بگو چگونه حمله کردی؟ چگونه زخم خوردی؟ آری اکنون بگو برای همه کسانی که به وصیتت عمل کردند و به مراسم تولدت آمدند و با روی گشاده خانواده‌ات روبرو شدند.
نگاه پدرت بر روی سنگ قبر قفل می‌شود و سپس در حالیکه سرش را به پایین خم می‌کند با لحنی که تواضع و اخلاص بسیار از آن مشهود است زیر لب زمزمه می‌کند. «خداوندا تو را سپاس می‌گذارم که بار دیگر فرزندم را به من بازگردانیدی» و من چکیدن قطره اشکی را از چشمانش مشاهده کردم.
عکس: اسرافیل محسنی
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها