پا جای پای حاج حسن مقدم
از ادعایشان که بگذریم میرسیم به اینکه ماجرا را تا آخر ندیدهاند. اینکه برای بعضی مفاهیم واژه ندارند و معادلاتشان را ناقص مینویسند. مثلا در همین مورد. آنها بعد از "حاج حسن" مینویسند "یکی به نفع ما" و ما مینویسیم به برکت خون شهید "هزارتا به نفع ما".
احسان ترابی در وبلاگش نوشت:
صدای انفجار آمد. خبرهای ریز و درشت پشت سرش. بعدتر فهمیدیم خیلیهای پر کشیدهاند. حاج حسن مقدم هم بینشان بوده.
بعضیها دارند ذوقمرگ میشوند و انواع بدل و شیرینکاری را به خودشان نسبت میدهند و اصرار دارند بگویند دستشان توی کار این انفجار بوده. موساد میگوید و سکه قلابی به اسم خودش میزند و عرضهی نداشتهاش را عرضه میکند. تایم تکرار میکند، هاآرتص در تلآویو قیافه میگیرد که یعنی کار ما بود و این حرفها.
از ادعایشان که بگذریم میرسیم به اینکه ماجرا را تا آخر ندیدهاند. اینکه برای بعضی مفاهیم واژه ندارند و معادلاتشان را ناقص مینویسند. مثلا در همین مورد. آنها بعد از "حاج حسن" مینویسند "یکی به نفع ما" و ما مینویسیم به برکت خون شهید "هزارتا به نفع ما".
***
عبدالرضا، از بچههای یکی از بهتریندانشگاه های تهران است و تا همین چند وقت پیش میشد گفت نه حزباللهی و نه معاند است. سرش به کار خودش بود. همین. ریاضی محض میخواند. میتوانست دو رشته همزمان بخواند ولی نمیخواست. بس که عاشق سر و کله زدن با عددها بود. عددهای تنها. توی دانشکدهشان به IQ معروف است. صفت نه. IQ اسم خاص عبدالرضا شده است. از یک دانشگاه اسم و رسمدار خارجی پذیرش هم دارد . قرار بود تا عید برود.
حسن مقدم که رفت و خبرش آمد عبدالرضا را دیدم نشسته پای خبرهای اینترنت. زیر و رو میکرد و عکسها را تماشا. روز تشییع دانشگاه نیامد. رفته بود برای تشییع شهدا.
نمیدانم چه گذشت. ولی فکر کنم " خون شهید" و " برکت" و مفاهیم همقدشان را بشود لابلای اینجور ماجراها پیدا کرد. نميشود توضیح داد. از عبدالرضا هم که میپرسم خودش درست نمیداند چه خبر شده. همینقدر معلوم است که دلش را حاجحسن برده.
همراهش بودم که رفت فرم تقاضای تغییر رشته را پر کرد. می خواهد هوافضا بخواند. فقط هوافضا. همینجا توی تهران. میگوید دلش میخواهد استعداد حساب و کتابش را ببرد خرج موشک کند. می پرسد چطور میشود بروم توی سپاه؟
***
پشت سر قدمهای رفتن حاج حسن چند نفر عبدالرضا شدهاند؟ چند چند به نفع ما؟
دیدگاه تان را بنویسید