آن حریف عروسک های دیگر.... آن مولای BBC فارسی جناب جیگر!!!

کد خبر: 219734

نقل است روزی مولانا طهماسب به خانه آمد و دید که مولانا بستنی را لای نون سنگک ریخته است!!! پس حیران او را پرسید: «چی کار می کنی؟» فرمود: «بستنی می خورم!!» مولانا طهماسب با حیرت پاسخ داد: «می دونم بستنی می خوری اما چرا ریختی لای نون؟!!» فرمود: «آخه بستنی کیم بود!! از سیخ کشیدمش دارم می خورم!!! جیگرم!!»

آن حریف عروسک های دیگر.... آن مولای BBC فارسی جناب جیگر!!!

سرویس خواندنی های «فردا»: مطلب پیش روی از سری مطالب ستون ویژه "تذکرة الرجال " فردا است. که این بار «تذکره الحمار شده است! "رفیق بی کلک" و "پ.خالتور" نویسندگان این بخش هستند که با نگاهی متفاوت و طنزگونه به بررسی احوالات چهره های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و .. می پردازند. در این مطلب «پ.خالتور» به سراغ «جیگر»رفته‌ است.

************************************

آن جنابِ خرِ فهمیده، آن که هر که او را دیده از خنده تِرکیده، آن که نمی خواست خر باشد، آن که عرعر نمی کرد ولی همش داد می­زد، آن عروسک محبوب، آن برپا کننده آشوب،آن که گفتند: «شده ممنوع التصویر»، آنکه داشت ظاهر خر با دل شیر،آن عروسک تازه و نو، آن که با همه می کرد یکی به دو، آن دارای زلف چتری، آنکه در بازپخش ها گویا سرما خورد و شد بستری!!!، آن عروسکی که داشت بدآموزی، آن که تا قبل اجلاس کسی او را نمی گرفت به بازی، آن که داشت با ببعی کَل کَل، آنکه زورش زیاد بود بدون تناسب هیکل، آنکه ماشین آقای همساده برده بود به طبقه سه، آنکه سه متر می پرید وقتی می کرد عطسه، آن حریف عروسک های دیگر، آن مولای بی بی سی فارسی جناب جیگر!!!

نقل است روزی پسر عمه زا او راگفت: «می تونی یَه جملَه یَ فلسفی بَگویی؟ هووو...» پس مولانا فرمود: «جیگرم!! جیگرم!!! جیگرم!!!!» باز پسر عمه سوال خود تکرار نمود. پس مولانا جناب پاسخ داد: «خر ترین افرادكسانی هستندكه به همه چیز اطمینان كامل داشته باشند.»پس مولانا پسر عمه به طریق مسئلت فرمود: «مطمئنی؟ هو...»مولانا فرمود: «صددرصد!!! جیگرم!! و ادامت داد دایره زندگی مربعی است که سه ضلع دارد عشق و محبت!!»بدین حد متفکر بود!!

نقل است روزی مولانا طهماسب به خانه آمد و دید که مولانا بستنی را لای نون سنگک ریخته است!!! پس حیران او را پرسید: «چی کار می کنی؟» فرمود: «بستنی می خورم!!» مولانا طهماسب با حیرت پاسخ داد: «می دونم بستنی می خوری اما چرا ریختی لای نون؟!!» فرمود: «آخه بستنی کیم بود!! از سیخ کشیدمش دارم می خورم!!! جیگرم!!»

نقل است روزی کلاه قرمزی جناب ببعی را پرسید:«اگه بخوای به انگلیسی به کسی بگیب یااینجاچی میگی؟» پس ببعی فرمود: « Come Here » پس روی به مولانا جناب جیگر کرد و گفت: «اِهِین!! اِهِین!! جیگر اگه بخوایم به انگلیسی بگیم برو اونجاچی باید بگیم؟»جیگر لختی بیاندیشید و پس فرمود:«میرم اونجا میگیم: « Come Here !!!»

نقل است روزی فامیل دور را گفتند:«یا شیخ توانی نام چندپرنده باز گویی؟»گفت: «کلاغ،عقاب، پرستو وخر!!!» او راگفتند:«خرکه نمی پرد!!» گفت: «ای بابا خر است دیگر یهو دیدی پرید!!!» این سخن تا به گوش مولانا جناب جیگر رسید فریاد برآورد که: «جیگرم!! جیگرم!!! جیگرم!!!!» پس سخن بالا گرفت و حرارت هر دو فزون گشت وبعدازکلی بحث فامیل دور به طریق طعنت گفت: «گیر عجب خری افتادیما!!پس جنابجیگر فرمود: «خودت گیرعجب خری افتادیما!!! جیگرم!»

او را پرسیدند جیگرا، شمابه قرمزکمرنگ چه میگویید؟ فرمود: «قرمزآسمانی!!!» تا این حد نمکین بود!

نقل است او را روزی خوشحال و سر خوش دیدند که بالا و پائین می پرد و به این سوی و آن سوی می پرد!! او را گفتند: « این چه حالت است!! که شما را فرا گرفته است و شادمانی بر شما فائق آمده است!!» فرمود:«بالاخره پازلم را بعداز ۲ سال حل کردم!!پس مرید با حیرت پرسید: «جیگرا، ۲ سال برای حل یک پازل زمان زیادی نیست؟» پس با خوشحالی و شور و افتخار فرمود: «نه بابا!!رو جعبه اش نوشته بود ۷ تا ۱۰ سال!!!»

برخی منجّمان آورده اند که جناب جیگر رفت تا لاية اوزن را بدوزد،رفت و باز نگشت!! پس از باز بینی تصاویر ماهواره ای دریافتند که جناب اش لایه اوزون را دوخته است لیک خود آن سوی لایه مانده است!!!» جل المخلوقات!!!

پ. خالتور

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها