سقراط بودن کار هرکسی نیست

کد خبر: 336413
سرویس فرهنگی « فردا »:

از دریچه دوربین عکاسی به دنیای تئاتر نگاه کرد. او که سال‌ها در سانفرانسیسکو، بوستون، برلین و واشنگتن دانشجوی فیلمسازی بود و زندگی می‌کرد در تمام مدت با عکاسی زندگی‌اش را می‌گذراند، اما برای مادرش دلتنگ بود. همین شدکه با همسرش مائده طهماسبی به ایران بازگشت تا همراه و همنشین مادرانشان باشند. حالا دیگر جهت‌یابی زندگی‌اش را فهمیده بود. کار آن کوه‌های سر به فلک کشیده در شمیران بود که او را به ایران کشانده بود. بوی خاک وطن، زبان پارسی و دنیای تئاتر ایرانی همه و همه فرهاد را آورده بود تا کوه تئاتر ایران را بتراشد. فرهاد آئیش، بازیگر، کارگردان، طراح صحنه، عکاس، مدرس دانشگاه سال 1331در شمیران متولد شد. پس از سال‌ها فعالیت عکاسی حرفه‌ای درخارج از کشور درسال 1376 به ایران بازگشت و پس از آن در عرصه تئاتر فعالیت خود را به زبان فارسی پی گرفت. او در سال‌های اخیر بیشتر به عنوان بازیگر، نویسنده و کارگردان تئاتر فعالیت داشته و در آثار تلویزیونی قطار ابدی، بدون شرح و باجناق‌ها، بازی کرده است. او همچنین نمایش‌های پنجره‌ها، شام اول، شام آخر، تقصیر و 32 دقیقه، زن در خانه، یک رابطه ساده، چمدان، هفت شب با مهمانی ناخوانده در نیویورک، کرگدن، دختر گلفروش و... را کارگردانی و بازی کرده است. وی این ‌روزها در نمایش سقراط به کارگردانی حمیدرضا نعیمی در تالار وحدت نقش‌آفرینی می‌کند. چه شد که پذیرفتید در نقش سقراط بازی کنید؟ به نظرم این سؤال را باید این طور پرسید که آیا دلیلی وجود دارد که بازیگر را تحریک کند تا بازی در این نقش را نپذیرد. چون بعضی از نقش‌ها لذت خاص، شعف و چالش برانگیزی دارند. من بسیارخوشحالم زمانی که آقای نعیمی به من پیشنهاد بازی درنقش سقراط را داد فرصت بازی در این نقش را داشتم. سقراط یکی از فیلسوفانی است که اندیشه‌هایش در دیدگاه‌های دیگر فلاسفه دردنیای تئاتر تأثیر‌گذار و مؤثر بوده است از جمله ارسطو. شما پس از خواندن متن چه تحلیلی از شخصیت سقراط داشتید و آیا دیدگاه‌تان درباره سقراط به آنچه کارگردان نمایش در اثرش پرداخته بود، شباهت داشت؟ از بسیاری جنبه‌ها نزدیک بود، چون به هرحال سقراط در ویژگی‌هایی همچون نوع حرف زدن، نوع زندگی و برخوردهایش مشهور است و در زندگی جز آن‌که افکار فلسفی داشته، نحوه زندگی‌اش نیز فلسفی بوده است. بخشی از زندگی‌اش را می‌شناختم، اما بخشی از آن برایم ناشناخته بود.اینکه من نمی‌دانستم سقراط برای خودش رسالت قائل است یا خود را متعهد می‌داند. من فکر می‌کنم سقراط در زندگی غوطه‌ور بود. او فیلسوفانه همچون یک نابغه در هستی سیال بوده است، اما فهمیدم این نگاه اگرچه درست بوده اما سقراط در بخش‌هایی به نتیجه افکارش فکر کرده و به نوعی خود را متعهد می‌دانسته است. به هر حال پس از مطالعات یکی دو ماهه نگاه نعیمی را به سقراط پسندیدم و درحین کارنیز لذت بردم. شما یک نمایش فلسفی با نام«هفت شب با مهمان ناخوانده»را پیش از این کارگردانی و بازی کرده بودید. هردو نمایش مسأله مرگ را مطرح می‌کرد. نمی‌توانیم این دو نقش را قیاس کنیم، زیرا دو کارگردان مختلف دارد؛ امااز این جهت که هر دو به مسأله مرگ توجه داشتند و کاراکترمحوری هر دو اثر دیدگاه پس از مرگ یک شخصیت را بررسی می‌کند. زاویه نگاه شما به مرگ در این دو نقش و موضوعیت مرگ در نقش سقراط چیست؟ به هر حال مرگ برای من همواره مقوله جذابی است و در اکثر کارهایی که داشتم، به این موضوع پرداختم. معمولاً کارهایی که با مرگ یا زمان و هستی سر و کار داشته، نیز برایم جذاب است. در نمایش سقراط نقشی را بازی می‌کنم که لااقل در اواخر عمرش به نوعی با مرگ آشتی بوده. بنابراین برایم بشدت جذاب بود. گفتید دیدگاه نعیمی را در نگاهش به زندگی سقراط پذیرفتید. چرا؟ زیرا سقراط را با شناختی که در نوشته‌های دیگر فیلسوفان همچون افلاطون، گزنفون و... همچنین مطالعات کوتاهی که داشتم، شناخته و به نتیجه‌ای رسیده بودم. در متن نعیمی نتیجه مطالعاتم را با دیدگاه او بسیار نزدیک و مشابه یکدیگر دیدم. بنابراین خیلی سریع توانستیم همدیگر را درک کنیم.حال این‌که اگرچه از نظر سلیقه با او تفاوت دارم و از نظر نگاه به زندگی متفاوت است؛ اما برای من نه تنها جذاب بود بلکه قابل تفهیم و تعجب برانگیز نیز بود. به خاطر این‌که من فکر نمی‌کردم یک جوانی با سن و سال او، بخوبی جوانب مختلف کار خود را بسنجد. بخصوص در نویسندگی یکدست بتواند کار را انجام دهد. من در مصاحبه‌های دیگر نیزگفته‌ام که نعیمی بخصوص در مطرح کردن جایگاه زنان درجامعه چه در تاریخ و چه در دوران معاصر بشدت موفق بوده شاید جزو نخستین دفعات بود که یک نگاه فمنیستی بسیار معقول، عمیق و نه فقط ظاهری و شعارگونه را شاهد بودم؛ به نوعی که می‌توان حدس زد دیدگاه درونی حمیدرضا نعیمی نسبت به زن، در ناخودآگاهش ته‌نشین شده است . در آثار پیشین نعمیی توجه به جایگاه زن همراه با دیدگاه‌های طنز وجود داشت. این‌که نگاه طنز داشته یا خیر، مسأله دیگری است، اما این‌که نعیمی توانسته، یکی ازمهم‌ترین و مطرح‌ترین مقولات قرن ما؛ به جز مقولاتی همچون محیط‌زیست و‌ نژاد‌پرستی و... یعنی موضوع حساس جایگاه زن را بخوبی در متن بپروراند قابل تأمل است، زیرا در آثار نویسندگان ایرانی این مقوله کمرنگ، شعاری وگه‌گاه اشتباه تصویر می‌شود. منظور شما از نگاه اشتباه چیست؟ برای نمونه نگاه قهرمان‌سازی به زن نگاه اشتباهی است. یعنی آن سوی سکه را نشان دادن. تمام سختی‌های کار از اینجا شروع می‌شود که شما زن را در کلیشه مادرخوب، همسر خوب و... روی سکو قرار بدهید. درکشور‌های مختلف و در سطوح مختلف فکری، این مسأله بسیار مطرح شده و در ایران بسیار جدید است. من بسیار خوشحالم و به آن افتخار و احساس غرور می‌کنم که در این نمایش به زن و جایگاهش درجامعه پرداخته شده است. چه فصل مشترکی میان شما و نقش سقراط باعث شده تا در این نقش موفق باشید؟ به هر حال من همیشه فصل مشترکی میان خودم و آن نقش پیشنهاد شده پیدا می‌کنم و روی آن مقوله سرمایه‌گذاری می‌کنم. خواه ناخواه هرچه به شخصیت نزدیک باشم بهتر می‌توانم روی آن مانور بدهم. من در جوانی همواره با کاراکتر سقراط احساس نزدیکی می‌کردم. حال می‌توانم ادعا کنم که حالا هم سقراط و هم خود را بیشتر می‌شناسم، اگرچه هرگزکسی نمی‌تواند خود را در قیاس با یک نابغه قراردهد. برایم جالب بود که این شباهت را حمیدرضا نعیمی هم دیده بود. یعنی با این که سقراط چندان شباهتی به من نداشته، زیرا سقراط از من قدش کوتاه‌تر بوده، دماغ پهن و موهای فرفری داشته،من در تعجب بودم که چرا از لحاظ فیزیکی مرا انتخاب کرده، اما کارگردان گفت که من می‌خواهم سقراطی که ارائه می‌شود، هم سقراط و هم آئیش باشد. او گفت:«دلم نمی‌خواهد به صورت تکنیکی تاریخ نگاری کنیم.» بلکه بیشترنگاه ذهنی و سوبژکتیو خودش مهم بوده، گرچه توانسته خیلی راحت درحاشیه شخصیت سقراط بچرخد و به تصویر تاریخی سقراط هم لطمه نزند و وفادار بماند. با توجه به این‌که دیدگاه‌های مدرنیستی نیز دراین اثر وجود داشت، ازچه تکنیک‌های بازیگری استفاده کردید؟ چون این اثر مربوط به یک شخصیت تاریخی بود، باید وفاداری به شخصیت تاریخی موجود را انجام می‌دادم. به همین دلیل هم از پذیرفتن نقش تاریخی ابا دارم، زیرا ممکن است از آن شخصیت تاریخی دور باشم و این برایم دردآور است. اما سقراط خوب بود، زیرا خودم به آن نزدیک بودم. اما ممکن است نقشی تاریخی به من پیشنهاد شود که من نپذیرم، چرا که نتوانم آن بخش‌هایی را که باید به تاریخ وفادار بود زنده کنم. نظر شما درباره بازی در نقش منفی چیست؟ من اصولاً ترجیح می‌دهم نقش آدم‌های خوب را بازی کنم، زیرا وقتی مدتی با آدم‌های بد یا به جای آدم‌های بد زندگی کنم، اذیت می‌شوم. اگر درنقش بد هم بازی کنم آن‌ها را تطهیر می‌کنم. به همین دلیل است که ترجیح می‌دهم درنقش بد بازی نکنم. پیش از آن‌که وارد دنیای تئاتر شوید، عکاسی می‌کردید، چه فصل مشترکی و چه دلیلی وجود داشت که به دنیای تئاتر وارد شوید؟ من استادی داشتم به نام «ویلن کریز» ما بجز رابطه استاد و شاگری، رابطه مریدی و مرادی نیز داشتیم. او در گروه سوررئالیست‌ها با سالوادور دالی و لوئیس بونوئل و... بود. درواقع جوان‌ترین عضو آن گروه بود. از سوی دیگر او عکاسی کار می‌کرد و من هم چون بسیار زیاد عکاسی می‌کردم از جمله عکاسی خبری، عکاسی چهره، ورزشی، عروسی و... عکاسی ممر درآمدم بود. روز اولی که وارد دانشگاه شدم، دانشجوی بهتری بودم، تا بعدتر که مدام کار عکاسی می‌کردم. او به من گفت که دیگر نمی‌توانی عکاس خوبی باشی. همین مسأله باعث شد، علاقه‌ام به عکاسی کم شود و درباره عکاسی بیشتر به حرفه و درآمدم فکر کردم.ازآن پس یعنی حدود 38 یا 39 سال پیش وارد دنیای تئاتر شدم و هنوز آماتورم. بنابراین خود را حرفه‌ای نمی‌دانم. برخوردم با نویسندگی، کارگردانی و بازیگری بیشتر یک طریقت و روند معنوی خودشناسی است تا این‌که آن را یک شغل بدانم. در آثار برجسته و بزرگ دنیا که بیشتر ترس و تردید بوده، آن هنرمندانی که کاملاً می‌دانند چه می‌کنند؛ در پروسه تاریخ کمرنگ می‌شوند و آنهایی که دست‌شان می‌لرزد و نمی‌دانند، برجسته و بزرگ می‌شوند. این آماتور بودن در بزرگ شدن هنرمند تأثیر دارد و هنوز به هر طرحی که قدم می‌گذارم نمی‌دانم چه می‌خواهد بشود. مهم‌ترین چیزها وکلید واژه‌هایی که از استاد عکاسی آموختید یا جهان بینی که از او دریافتید چیست؟ آن چیزی که از درون‌مان به وجود می‌آمد از لایه‌های درونی ناخودآگاهش بود و اتفاقاً در عکاسی بسیار سخت است. این‌که یک عینیت را در عکس ثبت می‌کنید و ذهنیت خود را در این عکس جا بدهید؛ شاید بتوان گفت به نوعی نبوغ یا یک مرحله خوب تکنیکی است. این‌که بین خوب بودن و عالی بودن فاصله بسیار زیادی وجود دارد. فراتر از خوب بودن، رفتن با شناخت نیست، بلکه با به سرمایه گذاشتن وجود خود آدمی شکل می‌گیرد. در تجارب تله تئاتری‌تان به عنوان کسی که دنیای تئاتر را بخوبی می‌شناسد، هم در دنیای عکاسی بسیار فعال بوده. چه تفاوتی میان بازی دریک تله تئاتر یا بازی زنده در روی صحنه وجود دارد؟ برای یک بازیگر، بازی درتله تئاتر می‌تواند بسیار سودمند باشد، ولی من به عنوان یک هنرمند هرگز از بازی در تله تئاتر راضی نشدم، زیرا مدیوم تله تئاتر هنوز برای خود من خیلی شفاف نیست. این‌که اصلاً چرا باید انجام بدهیم و اصلاً چه لزومی دارد که تله تئاتر را بازی کنیم. نمی‌گویم نباید انجام بدهیم. من خودم حدود 10 یا 12اثر تله تئاتری دارم و هم در این حوزه نویسندگی داشته‌ام و هم کارگردانی و بازیگری. اما همواره با تردید و با دست لرزان به سوی آن رفتم و هرگز از بازی در تله تئاتر راضی نشدم. نگاهی که در گذشته داشتم، این بود که من تئاتر را همچون یک موجود زنده می‌دانم که به وجود می‌آید، زندگی می‌کند و می‌میرد. من در جوانی فیلمبرداری آثار تئاتری را محدود کردم. بنابراین 15و16 اثر را کارگردانی کردم که اجازه فیلمبرداری ندادم، زیرا فکر می‌کردم که هیچ کس این فیلم‌ها را نبیند. وحال دیگر آن آرمانگرایی را ندارم، ولی هنوز هم بازی زنده را در تئاتر می‌پسندم و در تئاتر زنده مخاطب هر لحظه می‌تواند تصمیم بگیرد که کل یا جزئی خاص را ببیند. در نتیجه خودش مونتاژ می‌کند و او تصمیم می‌گیرد که صورت من را ببیند یا دکور را. این انتخاب به دست مخاطب است. اما در تله تئاتر کارگردان انتخاب می‌کند که کدام بخش را ببیند. در واقع، گویی در تله تئاتر، ما ترجمه می‌کنیم. در این پروسه ترجمان، شما بسیاری از چیزها را از دست می‌دهید. اما در سینما، فیلمنامه‌نویس بر اساس ساخت یک فیلم سکانس‌ها را می‌نویسد. آیا با این دیدگاه که دور شدن از واقعیت و رها شدگی از واقعیت روزمره در هیچ کدام از هنرهای دیگر به جز تئاتر وجود ندارد، موافقید؟ من فکر می‌کنم یک نقاش یا مجسمه‌ساز سحری دارد و ممکن است اینقدر شعف داشته باشد که ناگهان سکته کند.حتی در دوربین و سینما هم می‌بینم که لذت دنیای تئاتر را دارد. من هیچ کدام از هنرها را ترجیح نمی‌دهم. واگرچه حسادتم به سمت نقاشی و موسیقی است. اما درست می‌گویید فرصتی که تئاتر ایجاد می‌کند؛ شما در موقعیت دیگری زندگی می‌کنید و گاهی آن دنیایی که درآن تئاتر بازی می‌کنم با دنیای خودم پیشی می‌گیرد. در نتیجه من در یک لحظه بین دنیای هنری و دنیای واقعی که به اصطلاح زندگی می‌کنم، حیرانم و نمی‌دانم کدام لحظه را زندگی می‌کنم. خیلی وقت‌ها دنیای نمایش و دنیای هنری کاملاً از زندگی خصوصی‌ام پیشی می‌گیرد. برای این‌که ما در زندگی افسردگی‌ها و دیپریشن‌های پنهان داریم. وقتی ما با هنرسر و کار داریم، افسردگی‌ها در فضای هنری له و خرد می‌شود و وقتی به زندگی خود باز می‌گردیم آن التهابات اگزیستانسیالیستی بشری بیشتر خود را نشان می‌دهد. آیا می‌توان گفت دیدگاه گزنفون و افلاطون با دیدگاه سقراط تلفیق شده؟ آقای نعیمی می‌گفت نگاهی که به سقراط دارد نگاهی بین افلاطون و گزنفون است و برای من هم خیلی ملموس بود و نگاهمان بسیار مشترک است. آیا می‌توان گفت دیدگاه روشنفکران آن زمان را با دیدگاه روشنفکران این دوران مقایسه می‌کند و سقراط را به دوران معاصر بسط می‌دهد؟ در کنار هم گذاشتن ویژگی‌های این نمایش نوعی کلاژ است، ولی خوشبختانه شاخصه‌های مختلفی که در این اثر کلاژ شده، از دنیای آن فراتر رفته و دنیای مجازی خاص خود را ایجاد کرده است. شما نمی‌توانید رقص را از موسیقی، از طراحی صحنه، نور را از بازی و... را از کارگردانی و بازیگری جدا کنید و به آن نگاه کنید. این مقولات در وجود نعیمی ته‌نشین شده و به صورت یک واحد نشان داده می‌شود. یکسری اجزا را نمی‌بینید. هیچ کدام از اجزا مرئی نیستند. بازی‌ها، کارگردانی، دکور، نور، صدا، موسیقی و... همه خوشبختانه بیرون نمی‌زنند. چطور آثارتان از شعارزدگی و کلیشه‌ای بودن مبراست؟ من معمولاً کاری را انجام می‌دهم و از آن فاصله می‌گیرم.کمتر اتفاق می‌افتد که دوباره آن را اجرا کنم. یک مسأله جالب این‌که نمایش‌های من همواره مخاطبان بسیاری دارد. از نظر کیفی، کمی و همیشه معترضان بسیاری هم دارد. دلیلش این حس سقراطی من است و این‌که من شخصیت سیاسی ندارم، اما زمانی که آثارم از فیلتر زمان می‌گذرد، اعتراض‌شان کمرنگ می‌شود. از سوی دیگر هرگز نمایش‌های من با مسائل، موقعیت اجتماعی و سیاسی روز همگام نیست، زیرا مسائلی که می‌نویسم شخصی و درونی است و معمولاً شور و شعف‌های آنی اجتماعی من را تحریک به نوشتن نمی‌کند، بنابراین آثارم شعاری نیست. اگر قرار باشد بهترین نوع و سبک موسیقی و نقاشی را بگویید، چه سبکی را معرفی می‌کنید؟ من نو‌آوری را همیشه دوست داشتم و دارم؛ چه در موسیقی چه در نقاشی و چه در هر هنر دیگری که باشد. نظر شما درباره شمیران زادگاهتان چیست؟ شمیران درحال حاضریکی از آلوده‌ترین آب وهوا‌ها را دارد، ولی من مانند اکثر شمیرانی‌ها حالت ناسیونالیستی دارم وحتی این کوه که درنزدیکی تهران است را بسیار دوست دارم. این علاقه خود را در نمایش «هفت شب با مهمان ناخوانده» نشان دادم. این‌که در کودکی وقتی گم می‌شدیم، جهت‌یابی خود را در کوچه باغ‌های شمیران با چپ، راست و پایین و بالا رفتن نسبت به این کوه، خانه را پیدا می‌کردیم. در سال‌هایی که در خارج از کشور بودم، ناخودآگاه کمبود این کوه را احساس می‌کردم و وقتی به ایران بازگشتم، متوجه شدم نه تنها جهت‌یابی جغرافیایی، بلکه جهت‌یابی فلسفی‌ام را تأمین می‌کرد و حالا نیز زنده بودنم در نزدیکی کوه شمیران بیشتر معنادار است و کمتر گمگشتگی در آن می‌بینم. یعنی وقتی در کوچه پس‌کوچه‌های تجریش راه می‌روم کمتر گمگشته هستم تا مواقع دیگر وگرچه که این گمگشتگی را همواره دوست داشته‌ام و مرکب هستی‌ام بوده است. داشتن یک همسر هنرمند در جریان‌های هنری‌تان چقدر مؤثر بوده؟ ببینید من و مائده نوع برخورد، آشنایی و زندگی کردنمان بسیار متفاوت و غیرکلیشه‌ای بود. نوعی منحصر به فرد بودن در این رابطه وجود دارد. من هنوز که هنوزه مائده را نمی‌شناسم و هنوز به جایی نرسیده‌ام که قضاوتش کنم. انسان با عشق کمتر قضاوت می‌کند. آدم وقتی عاشق کسی است او را قضاوت نمی‌کند و وقتی قضاوت می‌کند، عشق رنگ باخته است. اجازه بدهید که نوع دیگری بگویم، زیرا کلمه عشق دست خورده شده. احساس می‌کنم مائده و من دو انسان گمگشته بودیم و وقتی به هم رسیدیم، فهمیدیم که در یک مسیر حرکت می‌کنیم و هیچ وقت هم وابستگی به هم نداشته‌ایم. منظور شما از وابستگی نداشتن چیست؟ همبستگی داریم، ولی وابستگی نداریم، یعنی با مائده فضای آزادی حرفه‌ای بسته نمی‌شود. من احساس می‌کنم من و مائده در یک جاده حرکت می‌کنیم و مائده همیشه معلم من بوده و هست. حال اگر بازگردیم به سقراط، باز هم خوشحالم که همیشه معلم من بوده و من همواره از او درس می‌گیرم. جایی خواندم که گوشت نمی‌خورید، چرا؟ اگر مجبور شوم و اگر در غذایم گوشت باشد می‌خورم. این هم یکی از مواردی است که مائده معلم من بوده. او را می‌توانم بگویم گیاهخوار است، اما به‌طور کلی برای سلامتی و به خاطر آرامشی که از نخوردن گوشت به دست می‌آوریم؛ به خاطر یک میلیمتر وجدان درد کمتری که از کشتن حیوانات می‌توانی داشته باشی. شما چند سال از ایران دور بودید و درسال 1376به ایران بازگشتید، چرا؟ اول آن‌که مادرانمان مسن شده بودند و ما باید بازمی‌گشتیم تا درکنارشان بمانیم. مادر من که فوت کرد و مادر مائده که خدا هزار سال نگهدارش باشد، ولی خب به هرحال مقایسه می‌کردم من در آنجا تئاتر به زبان فارسی و انگلیسی کار می‌کردم. من هر روز بیشتر از تئاتر به زبان فارسی و مخاطب ایرانی که وجودش و تاریخش را می‌شناسم لذت می‌بردم تا مخاطب امریکایی؛ از جایی به بعد فهمیدم که اگر بخواهم تئاتر به زبان فارسی را دنبال کنم، دیگر در خارج از ایران نمی‌توانم اجرا کنم، اما تئاتر به زبان فارسی تأثیرات شگرفی در روح و روانم خواهد داشت. گرچه در ایران از شجاعت و نو‌آوری که پیش از آن داشتم، کاسته شد. بخشی از آن به خاطر سن و بخشی به خاطر مسائل اجتماعی بود. به هرحال کلیتی که در ایران بود به تنبلی من میدان داد، ولی خب نو‌آوری در هنر بخشی از خواسته‌های من بود. از سوی دیگر زندگی کردن در ایران برای من از بعضی جهات جذاب‌تر بود و بیشتر از هر چیز مادرم اهمیت داشت. منبع: روزنامه ایران

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها