بیابان​ها را زیر ​خاک​رس پنهان ​کنیم

کد خبر: 361717

سرویس اجتماعی « فردا »: پروفسور پرویز کردوانی از افرادی است که بسیاری از دوستداران محیط زیست و حتی مردم عادی هم او را با نظریات جسورانه‌ای که در زمینه‌های مختلف زیست‌محیطی داشته است، می‌شناسند.

او فرزندی از دل کویر است که سال های طولانی در این زمینه به تحقیق و تحصیل پرداخته است. پرویز کردوانی سال 1310 در شهر گرمسار متولد شد.

او از فعالان حوزه کویر و بیابان و از چهره های سرشناس علمی است که با رسانه میانه خوبی دارد. وقتی برای مصاحبه به منزل ایشان رفتم مدال ها، تقدیرنامه ها و افتخاراتی که همه دیوارهای خانه استاد را پوشانده بود بیش از هر چیز دیگری توجهم را به خود جلب کرد. هر یک از آنها در دل خود داستانی داشت که استاد به دقت جزئیات آن را در ذهن داشت.

حتی وقتی استاد درباره سوابق علمی و داستان زندگی خانوادگی اش صحبت می کرد نیز کوچک ترین جزئیات را در ذهن داشت.​

اینها نشان می دهد او همه زندگی اش را عاشقانه دوست دارد و به همه اتفاقاتی که از کودکی تا به امروز برایش افتاده عشق می ورزد که می تواند با کلام شیرینش همه آنها را برای ما روایت کند. با پروفسور پرویز کردوانی گفت وگویی داشتم که بیش از چهار ساعت طول کشید؛ گفت وگویی صمیمانه که جنبه های دیگری از زندگی این محقق را به تصویر می کشد.

چه عاملی باعث شد به کویر و تحصیل در زمینه کشاورزی کویر علاقه مند شوید؟

همسر من داستان زندگی پدرم را در کتاب زندگینامه او نوشته است. مادرم همسر چهارم پدرم بود و زمانی که می خواست با او ازدواج کند برای او شرط هایی در نظر گرفتند. یکی از این شرط ها این بود که پدرم باید یک دانگ از ده را می خرید و قلعه ای برای مادرم می ساخت. جلوی این یک دانگ زمین یک کویر بزرگ بود. پدرم این شرط ها را پذیرفت و با مادرم ازدواج کرد. پدرم مالک هشت ده بود که این ده ها از او به ما به ارث رسیده است. ما در دهی که زندگی می کردیم مدرسه نداشتیم و در مکتب درس می خواندیم. من از هفت سالگی در کارها به پدرم کمک می کردم. برای زهکشی در کویر پدرم تعدادی کارگر استخدام کرده بود که تهیه فهرست و مشخصات این کارگرها به عهده من بود. به هر یک از این کارگرها روزی 18 ریال مزد می دادیم. کلاهی بر سرم می گذاشتم و بالای سر آنها بودم. سایه این کلاه از سایه خودم بزرگ تر بود. مادرم در شش سالگی برای من اسب خرید. سال بعد برای درس خواندن به مدرسه ای در ده ریکان می رفتم. آن زمان کسی درس نمی خواند. من همراه بچه های یکی از آشنایان، پسر دایی و خواهرم با یک مادیان برای درس خواندن به ریکان می رفتیم. آن زمان خرمن را باد می دادند و من به عنوان مباشر ارباب سر خرمن می رفتم و به این ترتیب در انجام کارها به پدرم کمک می کردم. وقتی باید به کلاس دهم می رفتم با توجه به این که مدرسه ریکان فقط تا کلاس نهم داشت به واسطه یکی از آشنایان پدرم که آن زمان در کارهای سیاسی فعالیت می کرد راهی تهران شدم و در مدرسه فرانسوی ها به تحصیل ادامه دادم. سه روز در هفته تعطیل بودیم. دیگر خواهر ها و برادرهایم فقط تا مقطع معادل راهنمایی درس خوانده بودند و من نخستین فرزندی بودم که برای گرفتن دیپلم به تهران آمده بودم. قلعه ای که در آن زندگی می کردیم بسیار بزرگ بود و همه مردم ده برای حل مشکلاتشان نزد پدرم می آمدند. تا وقتی در ریکان درس می خواندم وقت زیادی برای درس و مدرسه نمی گذاشتم. دبیران به خانه ما می آمدند و پذیرایی می شدند و در مقابل در مدرسه هوای پسر ارباب را داشتند. مادر من در چهارده سالگی با پدرم ازدواج کرده بود و در سن بیست و شش سالگی زمان تولد هفتمین فرزندش از دنیا رفت. روزی که مادرم از دنیا رفت من خانه نبودم و به ریکان رفته بودم. وقتی از مدرسه به خانه برمی گشتم، دیدم جمعیت زیادی در نزدیکی خانه مان جمع شده بودند. پس از فوت مادرم عمه ما سرپرستی از خواهر و برادرهایم را برای دو سال برعهده گرفت و پس از آن پدرم با پنجمین همسرش ازدواج کرد. ما ده برادر و هشت خواهریم که بسیار با هم صمیمی هستیم و هیچ گاه در این سال ها با هم مشکلی نداشته ایم و من وکیل همه خواهر ها و برادرهایم هستم. قرار بود به عنوان پسر اربابی که هشت روستا داشت وقتی پزشک شدم به آنجا برگردم، اما همان سالی که دیپلم می گرفتم پدرم از دنیا رفت. من تصمیم گرفتم کار پدر را ادامه دهم. هشت سال ترک تحصیل کردم. من سال 1329 یعنی یک سال بعد از فوت پدرم به ده برگشتم. تا سال 1337 در ده بودم و به امور و کارهای پدرم رسیدگی می کردم تا این که همه خواهر و برادرهای تنی خودم را سر و سامان دادم. یعنی به عنوان یک پدر به همه آنها کمک کردم. بعد از آن راهی خارج از کشور شدم تا تحصیلاتم را ادامه دهم. برادر کوچک ترم که اکنون جراح است قبل از من به آلمان رفته بود. او مقدمات لازم برای سفر من را فراهم کرده بود. تصمیم گرفتم در رشته مهندسی کشاورزی ادامه تحصیل دهم. وقتی در مقطع دکتری بودم درخواست کردم برای تحقیق یک تن خاک از ایران برایم ارسال کنند. پدرم عملا کویر را آباد کرده بود و من همین کار را از نظر علمی مورد بررسی قرار دادم. آن زمان می خواستند 15​​دانشجوی آلمانی و یک دانشجوی خارجی را از آلمان به آمریکا بفرستند و من برای این سفر انتخاب شدم. تابستان سال 1341 موفق شدم از 9 ایالت آمریکا دیدن کنم. در مطالعه چهار ساله روی خاک ایران برای شناسایی بهترین اثر کود انواع مختلف کودهای شیمایی و حیوانی روی نمکزارهای آباد شده ایران را مورد بررسی قرار دادم. با بهترین نمره قبول شدم. آلمانی ها تخت روانی درست کردند و من را به عنوان دانشجوی نمونه با این تخت روان در شهر گرداندند.

چطور شد ​​پس از پایان تحصیلات تصمیم گرفتید به ایران بازگردید؟

آن زمان یعنی وقتی رساله دکتری من در حال چاپ بود هیاتی از ایران به آلمان سفر کرده بود تا نخبگانی که در آلمان درس می خواندند، به ایران بازگردانند. آنها می گفتند اگر به ایران بازگردید هر جایی که بخواهید کار کنید چهار روزه حکم می گیرید. بعضی دانشجویان اعتراض کردند و گفتند اینها وعده و وعید است. آنها گفتند شما به عنوان یک محقق نمونه هر​کاری از ما بخواهید ما انجام می دهیم. آن زمان وزارت علوم نبود. در خیابان فردوسی تهران اداره ای با عنوان اداره کل تعلیمات عالیه به کار استادان رسیدگی می کرد. می خواستند در شهر ارومیه (رضاییه سابق) دانشکده کشاورزی و دامپروری تاسیس کنند. من می خواستم به آنجا بروم. گفتند این دانشگاه هنوز اعتبار ندارد و این درخواست شما امکان پذیر نیست. با اصرار من تصمیم گرفتند من به عنوان معلم طرحی و نه به عنوان استاد و با اعتباری که از دانشگاه جندی شاپور اهواز می گرفتم به ارومیه بروم. وقتی به دانشگاه ارومیه رفتم هیچ امکاناتی نداشت. 30 دانشجو گرفتم و به این ترتیب دانشگاه راه اندازی شد. پس از دو سال به تهران آمدم. آن زمان قرار بود وزارت علوم راه اندازی شود و من برای کمک در انجام کارها دعوت شدم. دکتر احمد مستوفی که پدر جغرافی ایران است آن زمان رئیس گروه جغرافی دانشگاه تهران بود و برای طرح مشترکی که برای شناسایی بیابان لوت با همکاری فرانسوی ها مطرح شده بود به کمک نیاز داشت. به تهران منتقل شدم و پنج سال در بیابان لوت کار کردم که گرم ترین نقطه زمین است. یک دانشمند اتریشی به نام زاور سال 1930 از جنوب بیابان لوت عبور کرده بود. او با یک محاسبه ساده اعلام کرده بود بیابان لوت گرم ترین نقطه زمین یا قطب حرارتی زمین است. از سال 1346 تا 1351 من سالی دو ماه که دانشگاه تعطیل بود به بیابان لوت می رفتم. سال 1372 در مقاله ای نوشتم لوت گرم ترین نقطه زمین است که دمای آن به 68 درجه سانتی گراد می رسد. ناسا اعلام کرده است دمای هوا در این منطقه حتی از این مقدار هم بیشتر است. در کتاب «اصول سنجش از دور نوین و تفسیر تصاویر ماهواره ای و عکس های هوایی» به این موضوع اشاره شده است که کردوانی سال 1372 دمای بیابان لوت را 68 درجه اعلام کرده است و ناسا دو سال بعد اعلام کرده است دمای این منطقه به 70.7 درجه سانتی گراد رسیده است. من مرکز تحقیقات بیابانی و کویری را راه اندازی کرده ام که از مجموعه های تحقیقاتی زیر مجموعه دانشگاه تهران است. به همه دانشگاه ها ابلاغ شده بود اگر دانشجویان مقطع دکتری و کارشناسی ارشد بخواهند در زمینه مناطق بیابانی و کویری تحقیق کنند همه امکانات مورد نیاز در اختیار آنها قرار می گیرد. در مدت زمان چهار سال بیش از صد پایان نامه در این زمینه تهیه شد.

چگونه شما که یک کویرشناس از فرنگ برگشته بودید با دختری که عاشق ادبیات و نویسندگی بود، ازدواج کردید؟

وقتی به تهران آمدم به عنوان پسر بلوکباشی گرمسار که شاگرد اول شده بود و بنز و تحصیلات عالی داشت بسیار مورد توجه بودم و هر شب به مهمانی دعوت می شدم تا تصمیم بگیرم با یکی از دخترهای دوستان و آشنایان ازدواج کنم. آن زمان خانه یکی از دوستانم در تهران بودم تا مقدمات کارهای انتقالی انجام شود. قرار شد به پیشنهاد همسر دوستم با یکی از دوستان آنها آشنا شوم. وقتی با فریده گلبو آشنا شدم متوجه شدم دختر بسیار متین و با سوادی است. فریده آن زمان در دانشگاه تهران در رشته خبرنگاری درس می خواند و در روزنامه کیهان کار می کرد و پاورقی می نوشت. او بسیار فعال بود و آن زمان کتاب «جاده کور» را نوشته بود. قرار شد به اصرار همسر دوستم با دوست فریده آشنا شوم. فردای آن روز به دانشگاه تهران رفتم و فردی را که همسر دوستم پیشنهاد کرده بود، دیدم اما پس از سلام و احوالپرسی از او خداحافظی کردم. به این نتیجه رسیدم فریده که از خانواده ای فرهنگی و متین بود از نظر من برای ازدواج بسیار بهتر است. ​ اگرچه وقتی این موضوع را با خانواده ام مطرح کردم با مخالفت روبه رو شد، اما به آنها گفتم من تصمیم خودم را گرفته ام. به همراه تعدادی از اعضای خانواده و آشنایانم که از گرمسار به تهران آمده بودند به خواستگاری فریده گلبو رفتم و با او ازدواج کردم.

اغلب استادان دانشگاه معمولا فقط درس می دهند. شما که از چهره های علمی هستید چه کاری انجام داده اید که به عنوان یک اثر ماندگار برای همه مردم قابل استفاده باشد؟

در کتاب منابع و مسائل آب ایران به موضوعاتی درباره بحران آب و پیامدهای ناشی از آن اشاره شده است. من 30 سال پیش درباره بسیاری از محدودیت ها در زمینه منابع آب ایران موضوعاتی را مطرح کرده بودم. آن زمان پیش بینی کرده بودم حفر بی رویه چاه و غارت آب می تواند پیامدهای گسترده ای را به همراه داشته باشد. اگر وزارت نیرو درباره چاه های بی رویه حفر شده در دشت رفسنجان چاره ای نیندیشد طلای سبز ایران که در این منطقه خوب به عمل می آید از بین خواهد رفت. 30 سال پیش این هشدار را داده بودم، اما متاسفانه به این هشدارها توجهی نشد. حدود 90 درصد چاه هایی که اکنون در دشت رفسنجان وجود دارد باید مسدود شود. اکنون 1650 چاه در این منطقه وجود دارد. آن زمان رفسنجان حداکثر ظرفیت 90 چاه را داشت، این در حالی است که تعداد چاه ها در دشت رفسنجان همان زمان به 321 چاه می رسید. من در حد توانم سعی کرده ام مانع از اجرای طرح هایی شوم که هیچ منفعتی برای کشور نداشته است. بر این اساس اجرای بسیاری از طرح های ملی متوقف شده است. در کتابی با عنوان «خشکسالی و راه های مقابله با آن در ایران» به این طرح ها اشاره کرده ام. این طرح ها محدوده زمانی وسیعی از زمان پیش از انقلاب تا سال های اخیر را شامل می شود. طرح انتقال آب و تغییر آب و هوا ازجمله این طرح هاست.

نخستین راهکاری که برای مقابله با خشکسالی به نظر می رسد این است که آب و هوا را تغییر دهند. در این زمینه در کشور ما طرح هایی ارائه شده است که من با توجه به بررسی این طرح ها از اجرایی شدن آنها جلوگیری کرده ام. نخستین طرح مطرح شده که پیش از انقلاب ارائه شد طرحی با عنوان «طرح بزرگ برای ایران بزرگ» بود. براساس این طرح گفته می شد می توان آب خلیج فارس را به سه نقطه پست ایران یعنی چاله جازموریان، بیابان لوت و دشت کویر پمپاژ کرد. بنابراین در این مناطق مانند دریا تبخیر و بارندگی اتفاق می افتاد و به جایی می رسید که می توانستیم از تهران تا قم با کشتی حرکت کنیم. من ثابت کردم این طرح اجرایی نیست.

طرح دیگر مطرح شده شکافتن کوه البرز بود تا به این ترتیب بتوان رطوبت را انتقال و آب و هوا را تغییر داد. زمان نخست وزیری آقای موسوی نامه ای نوشتم و ناموفق بودن طرح را با ذکر دلایل اظهار کردم تا مدیران فکر تغییر آب و هوا را برای همیشه از سر به در کنند. پس از آن طرح تغییر آب و هوا به سازمان آب استان کرمان واگذار شد و من به عنوان مشاور عالی برای این طرح برگزیده شدم. بعد از پنج سال که طرح در تهران ارائه شده بود. من بازهم ضمن ابراز ارادت به مجری طرح اعلام کردم تغییر آب و هوا در ایران هیچ نتیجه ای جز اتلاف هزینه و زمان ندارد. این طرح یک بار دیگر سال 1368 ارائه شد که بازهم من آن را رد کردم. طرح جنگل کاری و کمربند سبز از دیگر طرح های مطرح شده بود که ناموفق ارزیابی شده و اجرایی نشد. یکی دیگر از طرح های مطرح ایجاد آبراه بزرگ کشتی رو از خلیج فارس به دریای خزر بود. زمان پیش از انقلاب نیز می خواستند این طرح را اجرایی کنند که با مخالفت آمریکا روبه رو شد. آمریکا گفته بود با اجرایی شدن این طرح شوروی سابق به آب های گرم دسترسی پیدا می کند. زمان دولت آقای هاشمی رفسنجانی می خواستند این طرح را اجرایی کنند. بر این اساس سال 1377 در همایشی طی یک سخنرانی نظر خودم را درباره این طرح ارائه کردم. تحقیقات نشان داده بود این طرح نتیجه مثبتی ندارد و به همین دلیل پس از این سخنرانی مطالعات طرح مسکوت شد. پس از آن طرحی مشابه طرح مذکور با عنوان «ایرانرود» در زمان دولت آقای خاتمی مطرح شد. در این طرح این آبراه بزرگ از بندر ترکمن به بندر جاسک می رسید. زمان سفر خاتمی به آمریکا این طرح از سوی 50 ایرانی تحصیلکرده مقیم خارج ارائه شده بود. من مقاله ای درباره طرح مذکور نوشتم که سال 1379 در روزنامه همشهری به چاپ رسید. ​ من نظریه پرداز هستم و تاکنون براساس شواهد و دلایل علمی مانع​اجرایی شدن بسیاری از طرح هایی شده ام که اجرایی شدن آنها در نهایت هیچ تاثیری بر اهداف ذکر شده نداشته است. نظریه جدیدی که مطرح کرده ام در کتاب «کویرها نمکزار بزرگ مرکزی ایران» به چاپ رسیده است.

می گویند بیابان عروس طبیعت است. آیا همسر شما با عروس طبیعت کنار آمده یا به آن حسادت می کند؟

او همیشه می گوید شوهرم عاشق کویر است. در این 48 سال فقط چهار بار با هم سفر رفته ایم. او خودش همه دنیا را گشته است، اما در این سفرها یا با دوستانش بوده یا با بچه ها و خواهرهایش. دخترم 20 سال است در فرانسه زندگی می کند، اما من به علت مشغله های کاری تا به حال به خانه دخترم نرفته ام. البته او هر سال یک بار به ایران سفر می کند. بنابراین ما در این زمینه مشکلی نداشته ایم و هر دو در زندگی مشترک به فعالیت هایی که علاقه شخصی مان بوده است، پرداخته ایم.

حسینعلی بلوکباشی در تعیین مسیر زندگی فرزندانش نقش بیشتری داشته است یا پروفسور پرویز کردوانی که چهره سرشناس و معروفی است؟

بچه های من مسیر زندگی را خودشان انتخاب کردند. دخترم بسیار مستقل بود. پسرم در کودکی بسیار بازیگوش بود، اما امروز برای من بهترین پسر است. ما با هم حساب مشترک داریم و همه کارهای من و مادرش را انجام می دهد.

آیا در زندگی پرمشغله شما جایی برای ورزش وجود دارد؟

من روزی نیم ساعت صبح ها از ساعت 3.5 تا​ 4 ​و همینطور شب ها ورزش می کنم. همسرم هم روزی یک ساعت و نیم ورزش می کند. اگر مهمانی دعوت باشد ترجیح می دهد ـ اگر مسیر خیلی دور نباشد ـ پیاده برود. روزهایی که خانه هستم روزی پنج​ شش بار از 74 پله خانه بالا می روم. دانشگاه علوم و تحقیقات 120 پله دارد و من هرگز در دانشگاه از آسانسور استفاده نمی کنم.

آیا در زندگی شما اتفاقی افتاده که بخواهید آن را برای خودتان یک شانس بزرگ بدانید؟

من خودم را خوشبخت ترین آدم دنیا می دانم. همسر خوب و مهربان و فرزندان خوبی دارم. شهرت دارم. موفقیت های علمی بسیاری داشته ام. چهره ماندگار شده ام. به عنوان محقق برگزیده و استاد نمونه انتخاب شده ام. همه دانشجویانم مرا دوست دارند. عاشق کلاس و دانشگاه هستم. بعضی روزها از صبح تا بعدازظهر در دانشگاه علوم و تحقیقات کلاس دارم و اصلا احساس خستگی نمی کنم. هیچ دانشجویی حق ندارد بعد از کلاس به من بگوید خسته نباشید. کسی که عاشق کارش باشد احساس خستگی نمی کند. من عاشق کارم هستم. هرگاه هر درخواستی برای مصاحبه مطرح شده موافقت کرده ام و اصلا نپرسیده ام برای چه موضوعی قرار است با من مصاحبه کنند.

کاری بوده است که بخواهید انجام بدهید و تا کنون موفق به انجام آن نشده باشید؟

تنها آرزوی من مرگ است. معتقدم آدم باید تا وقتی روی پای خودش است زنده بماند. دوست ندارم روزی مزاحم خانواده ام باشم. همسرم معتقد است من بهترین پدر دنیا هستم. بچه هایم را لوس بار نیاورده ام. دانشجویانم را هم مانند بچه هایم دوست دارم و اولین روز کلاس شماره تلفن همراه و تلفن خانه را به همه دانشجویانم می دهم تا هر زمان کاری داشتند در دسترس باشم.

منبع: جام جم آنلاین

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها