ريشه‌هاي بنيادگرايي در انديشه غرب پساكاتوليك

کد خبر: 468304

در نقشه نظم نوين جهاني، بروز القاعده و تفكرات بنيادگرايانه افراطي و خشن، پازلي بود تا غرب كه پس از فروپاشي شوروي بهانه براي جهان‌گشايي و استعمار نداشت، بهانه ديگري براي دخالت‌هاي خارجي‌شان به‌خصوص در خاورميانه و حفظ استيلاي خود بيابند.

جوان: در نقشه نظم نوين جهاني، بروز القاعده و تفكرات بنيادگرايانه افراطي و خشن، پازلي بود تا غرب كه پس از فروپاشي شوروي بهانه براي جهان‌گشايي و استعمار نداشت، بهانه ديگري براي دخالت‌هاي خارجي‌شان به‌خصوص در خاورميانه و حفظ استيلاي خود بيابند. سياستمداران غربي چنان از بنيادگرايي اسلامي هيولايي براي جهانيان تصوير كردند، گويي نه اين‌كه اولين سرچشمه‌هاي بنيادگرايي ديني از عصر روشنگري در اروپا سر بر آورد، نه كسي سرنوشت جنگ‌طلبان مسيحي در جنگ‌هاي صليبي را به نومحافظه‌كاران حاكم بر دولت وقت ايالات متحده گوشزد كرد و نه كسي به سابقه افراط‌گرايي مذهبي در اروپاي كاتوليك و حتي پروتستان اشاره كرد. اسلام، دين خشونت و خاورميانه مهد تروريسم معرفي شدند و مرزهاي جغرافياي سياسي اسلام، به خون مردمان بي‌گناه افغانستان، عراق و سوريه رنگين شد. پهپادهاي امريكايي، با چشمان بسته، بر سر كودكان و زنان بي‌پناه، موشك ريختند و غرب چشم بر اين جنايات بسته بود. تا اين‌كه آنها خود طعم تلخ تروريسم را از دست تروريست‌هاي داعش كه مستقيم(به شكل كمك‌هاي نظامي و مالي) و غيرمستقيم(با سياست‌هاي حقوقي تبعيض‌آميز عليه مسلمانان اروپايي و مهم‌تر از آن با دخالت‌هاي متجاوزانه در خاورميانه) پرورده بودند، چشيدند و آن‌گاه به صرافت مبارزه با تروريسم افتادند. همه اين جنايات اما، خود ريشه در حاكميت نوعي تفكرات بنيادگرايانه در غرب مدرن و سياستمداران و تصميم‌سازان جهاني دارد كه كمتر كسي اين روزها از آن سخن مي‌گويد.
پروتستانيسم مسيحي مولد بنيادگرايي
ريشه مفهوم بنيادگرايي (fundamentalism) به دوران حاكميت كليسا در اروپا بازمي‌گردد. اين واژه اولين بار در فرهنگ‌نامه لاروس كوچك به سال 1966 به كار رفته و چنين معنا شده است: «موضع كساني كه سازگاري عقايد با شرايط جديد را رد مي‌كنند.» قاموس جيبي به سال 1979 اما اين واژه را با مذهب كاتوليك مرتبط مي‌داند: «استعداد فكري برخي كاتوليك‌ها كه از سازگاري با شرايط جديد اكراه دارند.» بنيادگرايي اما نه فقط در كاتوليسم كه از قضا در مورد تفكر پروتستانيسم، بيشتر كاربرد دارد. چنانچه برخي منابع فرهنگي، بنيادگرايي را اصلاً فرقه‌اي از پروتستانيسم مي‌دانند كه با اعتقاد به عصمت تمام كلمات كتاب مقدس، مدعي ارتباط بي‌واسطه با خداوند و تحميل عقايد ديني حتي با استخدام قدرت و خشونت هستند. در واقع، اگر حاكميت مطلق كليسا بر تمام شئون زندگي اروپاييان در قرون وسطا، راه آزادي‌هاي فكري و عقيدتي و حتي علمي را مسدود كرد و محكمه‌هاي تفتيش عقايد به راه انداخت و به بهانه حفظ اصالت مسيحيت و يگانگي دين و علم، راه تحولات علمي را بست، اما جنبش اصلاح ديني پروتستان‌ها، نه فقط به آزادي ديني(مترادف با همزيستي اديان) نينجاميد كه برعكس به يكي از مخوف‌ترين نمونه‌هاي استبداد ديني غرب منجر شد. استبدادي كه به مراتب، تماميت‌خواهانه‌تر از حاكميت كليسا در قرون وسطا بود. تا پيش از ظهور پروتستانيسم، حاكميت سياسي غرب مسيحي نوعي زيست دوگانه داشت. پاپ‌ها به حكومت مشروعيت مي‌دادند و در مقابل، سلاطين خطوط قرمز مذهبي و دايره نفوذ اجتماعي اسقف‌ها را رعايت مي‌كردند. هر‌چند در مواردي، كشمكش‌هايي نيز ميانشان پديد آمد، مانند تكفير لويي دوازدهم(پادشاه فرانسه) در جريان نبرد فرانسه و اتحاد مقدس روم 1512 ميلادي. پاپ‌ها تنها طي سال‌هاي 754 تا 1870 بر بخش كوچكي در ايتاليا تحت عنوان منطقه پاپي حكم مي‌راندند كه در سال 1929 به صورت حكومت بر واتيكان احيا شد و تا كنون تداوم داشته است. جز آن، پاپ‌ها تنها رهبر مذهبي اتحاد مقدس روم و حاكم كليسا تلقي مي‌شدند. با اين حال، حاكميت مطلق كليسا، به فسادي فراگير در اين نهاد ديني بدل شد. اسقف‌ها و كشيشان كاتوليك كه خود را تنها واسطه انسان و خدا عنوان كرده بودند، اقدام به فروش آمرزش مي‌كردند و با دريافت وجهي از متدينان مسيحي، شفيع آنان شده و گناهانشان را از صفحه كارنامه زندگي‌شان پاك مي‌كردند! مارتين لوتر، اصلاحگر مذهبي مسيحيت، اما از اين دين‌فروشي به تنگ آمده بود: «اگر هم بشود شفاعت و بخشايش گناهان را خريد و از عقوبت مجازات رهيد يقين است كه اين از آن كساني است كه به كمال نزديك‌ترند و اين را نيست مگر اندكي از مقدسان. باطل‌ترين دروغ اين است كه اميد داشته باشيم از طريق فروش شفاعت رستگار شويم حتي اگر پاپ روح خود را گروي اين كار گذارد.» لوتر درصدد برآمد مسيحيت به طور عام و نهاد كليسا به طور خاص را از حاكميت پاپ آزاد سازد. اينگونه بود كه با انكار شفاعت كليسا، آن را تنها حق خداوند دانست و در ادامه، حق انحصاري تفسير كتاب مقدس را نيز از راهبان مسيحي ستاند و بيان داشت كه هر مسيحي كه توان مطالعه كتاب مقدس را داشته باشد، مي‌تواند آن را معنا و تفسير نمايد.
اما در عمل پس از اصلاحات لوتر، آنچه حاصل شد اين بود كه نفي شفاعت كليسا براي پيروان لوتر، تدريجاً نوعي تقديرگرايي محض را به ارمغان مي‌آورد. بدين‌گونه كه سرنوشت فرد تنها در گروي اعمال او بود و اگر يك مسيحي مرتكب گناهي مي‌شد راهي به آمرزش از راه زاري و توبه به درگاه خدا نبود. اين عمل‌گرايي در مذهب پروتستانيسم، در عرصه اقتصادي، مبشر ارزش‌گذاري بر كار بود و ماكس‌وبر در اثر مهمش «اخلاق پروتستاني و روح سرمايه‌داري»، پروتستانيسم را موجب رشد ثروت‌اندوزي در غرب و مولد انديشه سرمايه‌داري مدرن مي‌داند كه اين سرمايه‌داري منبعث از اخلاق پروتستاني البته به زودي به ابزاري براي سيطره اقويا بر ضعفا تبديل شد. اما اين عمل‌گرايي در حوزه دينداري، نتيجه‌اي جز استبداد ديني نداشت. پروتستانيسم عملاً به بازتوليد كليسايي جديد ‌انجاميد كه حتي سخت‌گيرتر از كليساي كاتوليك بود. مصداق آن در حاكميت «ژان‌كالون» يار و همراه لوتر، نمود يافت. پروتستانيسم با شعار بازگشت به مسيحيت اوليه و پيرايش دين از كلام و فلسفه‌اي كه بر كاتوليسم مستولي بود، بر رجوع مستقيم و بي‌واسطه به كتاب مقدس پاي فشرد. حتي پيوريتن‌ها كه فرقه‌اي برآمده از مسيحيت پروتستان با هرگونه آداب و عبادتي كه مستند به متن كتاب مقدس نبود به شدت مخالفت مي‌ورزيدند و فراتر از آن كليساي پروتستان حتي در شيوه تفسير كتاب مقدس مقرر نمود كه هر نوع تفسير، بايد بر معناي ظاهري كلمات كتاب مقدس استوار باشد. پروتستان‌ها با عقل ارسطويي نيز مخالفت كردند و ايمان را محور دانستند. ايمان‌گرايي آنها به نوعي باطن‌گرايي منجر شد كه در صورت تشكيل حكومت ديني نه بر مبناي دستورات مشخص كه بر اساس سلايق حاكمان، به سنجش اعمال دينداران مي‌پردازد و برخلاف سخن منسوب به مسيح كه «كار خدا را به خدا و كار قيصر را به قيصر بسپار»، آخرت را در همين جهان محقق مي‌سازد. همان‌گونه كه كالون گفت: «حكومت آخرت در همين جهان فاني آغاز مي‌شود.» اولين و آخرين نمونه اين حكومت در جمهوري ژنو به تاريخ 1536 ميلادي رخ داد. بدين ترتيب اطاعت محض از فرامين الهي به اطاعت محض از استبداد مطلق پيروان كالون در ژنو منتهي گرديد. ژان كالون در ادامه مسير اصلاح مذهبي لوتر، هر‌گونه زيارت، دعا و مراسم مذهبي جز مراسم خاص يك‌شنبه را شرك و در نتيجه جرم تلقي نمود و دستور داد تنديس‌ها و نمادهاي ديني را جمع‌آوري نموده و در آتش بسوزانند. او اين قوانين را نه تنها در ملأ عام كه حتي در منازل و حريم خصوصي مردمان نيز جاري مي‌دانست. حكومت كالون، نمودي صريح از بنيادگرايي ديني در آيين مسيحيت و در قلب غرب بود. آنها به هنر روي خوش نشان نمي‌دادند و آن را مانعي براي تقوا و پرهيزكاري عنوان مي‌كردند. نمودي كه چنان بر اروپاييان سخت آمد كه در كنار 30 سال جنگ مذهبي، با انعقاد پيمان وستفالي و تأسيس دولت‌ملت‌هاي مدرن اروپا، كارنامه حضور اجتماعي دين را در قاره سبز و به خصوص در برخي كشورها همچون فرانسه براي هميشه مختومه اعلام كنند.
بنيادگرايي غرب نه تنها در ايدئولوژي‌هاي ديني كاتوليك و پروتستان كه در ايدئولوژي‌هاي سكولار نيز سر بر آورد. اولين نمونه آن در انقلاب فرانسه رخ نمود كه حاكميت عقلانيت خودبنياد انقلابيون به رهبري «روبسپير» كه خواهان بازگشت به انسان عاقل يونان باستان بود، منجر به حاكميت دوره‌اي از وحشت و اختناق شد. پس از آن نيز، بنيادگرايي ماركسيسم در روسيه جهت بازگشت به دوران پيشاسرمايه‌داري، حاكميت ايدئولوژيك حزب كمونيست و سال‌ها رنج و سختي مردمان شوروي و كشورهاي اقماري آن را در پي داشت. نازيسم، ديگر محصول فاجعه‌بار بنيادگرايي غرب بود كه براي بازگشت به انسان كامل و برپايي امپراتوري نژاد برتر، جناياتي بي‌نظير در جهان آفريد. اين ايدئولوژي‌هاي تماميت‌خواهانه هر يك به نوعي از بنيادگرايي سكولار انديشه‌هاي متفكران غرب را نمايندگي كردند.
پروتستانيسم اسلامي مولد فرقه‌گرايي
چند قرن پس از اصلاحات مذهبي اروپا، در برخي از كشورهاي اسلامي، زماني كه روشنفكرانشان رفته رفته با اروپا ارتباط برقرار كرده بودند و ثمرات و مظاهر تجدد به كامشان خوش آمده بود، تصور كردند كه اين رشد اروپا حاصل اصلاح در تفكر مذهبي مردمان است و تا زماني كه مردم درگير انديشه‌هاي كنوني مذهبي باشند، مدلسازي از تجدد اروپايي در كشورهايشان امكان‌پذير نيست.
در ايران نيز انقلاب مشروطه، در كنار گذار از استبداد شاهان قاجار و تأسيس مجلس شوراي اسلامي، موجب شد برخي روشنفكران براي پيمودن مسير تجدد عملاً به كنار گذاشتن دين از جامعه تأكيد نمايند و البته گروهي ديگر از روشنفكران را كه مي‌دانستند به واقع حذف دين از جامعه مذهبي ايران شدني نيست، برآن شدند تا با شعار «پروتستانيسم اسلامي» و مبارزه با خرافات، درصدد حذف فقه و شريعت اسلامي برآيند. حال آن‌كه نه سنت‌هاي اسلامي، مذهب كاتوليك بود و نه ايران، اروپاي گذركرده از قرون وسطا. در مذهب كاتوليك، راهبان، مردان خدا بودند و به واسطه تقوا و پرهيزكاري و رياضت‌هايي همچون اجتناب از لذات دنيوي مانند ازدواج، به مردان و ايضاً زناني معنوي و روحاني بدل مي‌گشتند و مورد رجوع و اطمينان مؤمنان مسيحي بودند، در حالي كه در اسلام و به خصوص تشيع، اجتهاد نه منصبي معنوي كه جايگاهي دنيوي بر اساس فراگيري علوم اسلامي بوده است. به اين ترتيب كه عالمان ديني(چنان‌كه از نامش پيداست) به واسطه آموختن فقه و سپس آموزش آن به ديگر مردمان كه موقعيت يادگيري آن را ندارند، به جايگاه اجتهاد نائل مي‌شدند و اين اجتهاد نيز نه چون پروتستانيسم بر مبناي تفسير شخصي از كتاب مقدس كه مبتني بر كتاب، سنت و عقل عمومي و خرد جمعي فقيهان يا اجماع آنان در يك مورد خاص بوده است. چنانكه نهاد دين در اسلام، حوزه‌هاي علميه و مدارس ديني هستند نه مساجد و حسينيه‌ها. حال آن‌كه در مذهب كاتوليك، اين كليساها و نيايش‌گاه هستند كه نمود مكاني دين مسيح هستند. اما تلاش برخي متفكران دين‌ستيز مشروطه مانند فتح‌علي آخوندزاده در حذف سنت فقهي به‌‌رغم عدم اقبال در اكثريت جامعه ديندار ايران ادامه داشت و در دوران پهلوي اول در چهره آثار و مواضع برخي بنيادگرايان مانند كسروي، شريعت سنگلجي و حَكمي‌زاده نيز متبلور شد. احمد كسروي كه از تاريخ‌نگاران دوره مشروطه بود، علت اساسي عقب‌ماندگي ايرانيان را اختلافات مذهبي دانسته و در همين راستا آثاري با عناوين انتشار «بهايي‌گري»، «صوفي‌گري» و «شيعي‌گري» در نقد اين مذاهب منتشر كرد. او با انتشار «ورجاوند بنياد» قصد تأسيس آييني با نام پاك‌ديني داشت و پيرواني گرد آورد. وي همچنين با توصيه به پاك‌زباني، به شاعران كلاسيك ايران اهانت كرد. چنانكه حافظ را ياوه‌گو و سعدي را مفت‌خور و آثارشان را مايه گمراهي مي‌دانست. وي بسياري از عقايد شيعه همچون شفاعت و زيارت قبور ائمه را شرك دانسته و برخي مسلمات اسلامي مانند حجاب را انكار مي‌كرد. شريعت سنگلجي نيز از ديگر مبلغان بنيادگرايي مبتني بر اصلاحات ديني معاصر به شمار مي‌آيد. سنگلجي ابتدا از طلاب ديني بود كه پس از تحصيلات فقهي، روي به نوعي اصلاح‌گري ديني آورده و منادي پيرايش اسلام از خرافات شد. وي با نداي بازگشت به قرآن، با نقد سنت ديرينه اسلامي، اعتقاد به توسل، شفاعت و ظهور را شرك تلقي و مذهب شيعه را مذهبي خرافات‌زده مي‌دانست. وي ظهور مهدي موعود(عج) را از يك رخداد عيني حتمي‌الوقوع، به يك نهضت جمعي تقليل داد و مؤلفه‌هاي انقلابي‌گونه آن را زدود كه در راستاي منويات سلطنت پهلوي مبني بر اسلامي خمود و راكد بود. حَكمي‌زاده نيز روحاني‌زاده‌اي بود كه ابتدا در سلك طلاب ديني درآمد ولي متأثر از كسروي، در رساله‌اي به نام «اسرار هزارساله» به انتقاد از اعمال و ادعيه شيعيان پرداخت. در اين زمان، امام خميني با انتشار كتاب «كشف‌الاسرار» پاسخ او و ديگر همفكرانش را داد. امام خميني با اشاره به شباهت بسياري از عقايد اين افراد با شبهات وهابيت مي‌نويسد: «بعضي از نويسندگان براي خودنمايي و اظهار روشنفكري از افكار جاهلانه ابن‌تيميه پيروي مي‌كنند. اينها به ادعاي خود منورالفكرند و مي‌خواهند از زير بار تقليد بيرون روند و چنين پنداشته‌اند كه از زير بار تقليد بيرون رفتن، از فرمان قرآن و اسلام سرپيچيدن و به بزرگان دين ناسزا گفتن است. غافل از آنكه ما مي‌دانيم كه اينها از وحشي‌هاي نجد و شترچران‌هاي رياض كه از رسواترين ملل جهان و از وحشي‌ترين عائله بشري هستند پيروي و تقليد كرده‌اند و از زير خراجات شاه و خدا گريخته، باركش غول بيابان نجد شدند.» تبيين دقيق امام از ريشه‌هاي عقايد سست اين روشنفكران، نشانگر ريشه‌هاي خطرناك تفكرات بنيادگرايانه‌اي بود كه آن زمان كمتر كسي بدان توجه كرد. تفكري كه مي‌كوشيد اصلاحات مذهبي اروپاي قرن 15 را كه ذكر آن رفت، در انديشه اسلامي و در قالب الفاظي مشابه نظير «پاك ديني» و امثال آن تحقق بخشند. نداي بازگشت به قرآن همچون شعار بازگشت به كتاب مقدس، نمودي از پروتستانيسم اسلامي بود كه از شريعت سنگلجي و كسروي آغاز شد ولي به آنها ختم نشد. پس از كودتاي 28 مرداد و در شرايطي كه ركود سياسي بر جوانان مذهبي پُرشور حكمفرما شده بود، سه تن جلساتي مذهبي بر پايه تفسير قرآن برگزار كردند كه در آن نوعي از نوگرايي ديني جذاب براي جوانان وجود داشت. آيت‌الله سيدمحمود طالقاني در تهران، استاد محمدتقي شريعتي در مشهد و حاج يوسف شعار در تبريز. سه مبلغ ديني كه از قضا تعاليمشان مورد توجه مؤسسان سازمان مجاهدين خلق قرار گرفت. جواناني كه خسته از ركود سياسي و محافظه‌كاري ملي‌گرايان، در پي راهي براي جمع اسلام‌گرايي و انقلابي‌گري بودند و علاوه بر تعاليم تفسيري مبلغان يادشده، رويكرد علم‌گراي مهندس مهدي بازرگان نيز در دوري آنان از تعاليم سنتي اسلامي و اتخاذ سلايق شخصي به مثابه تفسير ديني مؤثر بود. آنها كه در پي اثبات دين به واسطه علم بودند، مي‌خواستند براي آيات و احاديث ديني، مبنايي علم‌انگارانه بيابند. چنان كه بيشتر اين جوانان نيز دانش‌آموخته علوم فني و مهندسي بودند و با ذهني مهندسي‌شده و بسته، مقاصدي اجتماعي و سياسي در سطح كلان كشور پي‌ريزي كردند. مهندس لطف‌الله ميثمي(از اعضاي اوليه سازمان مجاهدين خلق) از محمد حنيف‌نژاد(مؤسس اين سازمان) نقل مي‌كند كه «بايد به خودمان تكيه كنيم، از روحانيان كاري برنمي‌آيد.» ميثمي همچنين از علاقه حنيف‌نژاد به آثار كسروي روايت كرده و بيان مي‌كند حنيف‌نژاد متأثر از كسروي از دعا اجتناب مي‌كرد. پروتستانيسم اسلامي، همچون همتايان مسيحي، با شعار بازگشت به كتاب مقدس و زدودن خرافات، پاي به ميدان گذاشت ولي در ادامه به بروز نوع خاصي از فرقه‌گرايي انجاميد كه در تاريخ معاصر ايران، يك فاجعه قلمداد مي‌شود. سازمان مجاهدين خلق كه با كنار گذاردن فقه از اجتهاد، اقدام به تفسير شخصي از قرآن مي‌كرد، در پي تفسيري ماركسيستي و ديالكتيك از قرآن بود و اين پارادوكس، در نهايت به تغيير ايدئولوژي منجر شد. ولي اعتماد به نفس بيش از حد مستولي بر رهبران سازمان و ارجاع تفسير و معناي هر پديده‌اي به رأس سازمان از آن فرقه‌اي سياسي ساخت كه هيچ مخالفي را تحمل نمي‌كرد. اين استبداد دروني و تكبر سياسي نه فقط در مقابله با مخالفان سازمان منجر به فجايعي چون موج ترورهاي پس از انقلاب اسلامي شد كه در مواجهه با اعضاي منتقد سازمان نيز به تصفيه‌هاي درون‌سازماني انجاميد كه نمونه‌هاي آن چه پيش و چه پس از انقلاب، مشخص است. فرقه‌گرايي، نتيجه مشخص بروز پروتستانيسم اسلامي در سياست بود. دقيقاً همان‌گونه كه در غرب، مشابه آن رخ داده بود. فرقه‌اي كه فقه را حذف و بينش و منش رهبرانش را منبع و مرجع آموزه‌هاي خويش قرار مي‌دهد و حاكميت اين سلايق و علايق، چيزي جز استبدادي ايدئولوژيك نمي‌آفريند. استبدادي كه اگر بر جامعه ايران حاكم مي‌شد، نتيجه‌اي بهتر از «جمهوري ژنو» ژان كالون نمي‌داشت.
داعش،پيوند بنيادگرايي غربي و عربي
پيروزي انقلاب اسلامي، از حاكميت داعش‌هاي وطني(مجاهدين خلق) جلوگيري كرد ولي حكومت بنيادگراي عربستان، اين فرقه‌گرايي خطرناك و جنايت‌آفرين را در سراسر منطقه خاورميانه بازتوليد نمود. اخيراً روزنامه نيويورك‌تايمز در گزارشي مادر داعش را حمله امريكا به عراق و پدرش را عربستان سعودي ناميد. اين تحليل، ضمن تبيين ريشه‌هاي ايدئولوژيك داعش در انديشه‌هاي وهابيت، عامل مؤثر دخالت خارجي در خاورميانه كه موجب رشد انگيزه‌هاي غرب‌ستيزانه بنيادگرايان شد را نيز در نظر دارد. در اين جا ذكر اين نكته نيز قابل تأمل است كه آغاز حمله امريكا به عراق، خود بي‌تأثير از حاكميت يا لااقل حمايت بنيادگرايان مذهبي امريكا نبود. بنيادگراياني كه در آن مقطع، از «بوش» يك منجي ساختند كه با حمله به عراق زمينه را براي ظهور مسيح موعود فراهم خواهد آورد و رئيس‌جمهور امريكا نيز بارها در قول و فعل نشان داد كه متأثر از اين آموزه‌هاي اوانجليستي بوده است.
علاوه بر اين از منظري ديگر، بنيادگرايي «ليبرال‌دموكراسي» غرب در اعمال محدوديت و تحقير مسلمانان از يك سو و حمايت بي‌دريغ از همپيمانان منطقه‌اي بنيادگراي خود، عملاً گروهي از مسلمانان را به سوي بنيادگرايي تكفيري داعش و امثال آن سوق داده است. چگونه مي‌توان تقويت تروريسم را در نتيجه دخالت غرب در خاورميانه ناديده گرفت. چنانكه توني‌بلر، نخست‌وزير اسبق بريتانيا نيز به آن اذعان كرد. روزنامه نيويورك‌تايمز در بخش ديگري از يادداشتش با بيان اين‌كه دولت اسلامي عراق و شام، داعش سياه و عربستان سعودي، داعش سفيد است، مي‌نويسد: «غرب در نبرد با تروريسم عليه يكي جنگ اما به سوي ديگري دست دوستي دراز مي‌كند. اين مكانيسم انكار است و انكار، بهاي گزافي دارد.» بهايي كه اخيراً به بهاي جان چند تن از شهروندان فرانسوي تمام شد. امروز ديگر تروريسم مرزي نمي‌شناسد؛ نه از نظر جغرافيايي و نه از لحاظ مليت. فراموش‌شدني نيست كه اكثر اين تروريست‌ها فرانسوي بودند نه افغاني، عراقي يا سوري. دولت‌هاي غربي به خصوص امريكا، بريتانيا و فرانسه آن روز كه براي براندازي دولت قانوني سوريه، از هيچ كمكي به مخالفانش دريغ نورزيدند، گمان نمي‌كردند روزي از قضا سركنگبين، صفرا فزايد. آن روز كه با دوگانه تروريسم خوب و بد، از كمك‌هاي مالي و نظامي برخي دولت‌هاي عربي به گروه‌هاي تكفيري چشمپوشي كردند، گمان نمي‌كردند اين غائله دامان آنها را نيز بگيرد. آنها نمي‌دانستند خون مردمان واشنگتن، لندن و پاريس از خون زنان و كودكان كابل، بغداد و دمشق رنگين‌تر نيست. اين جنايات، تاوان سياست‌هاي نابخردانه و استعمارگرانه دولت‌هاي اروپايي و امريكا در خاورميانه است و تا وقتي اين سياست‌ها تغيير نكند، خطر چنين حملاتي پابرجاست. تا وقتي عربستان به واسطه پشتيباني غرب و درآمدهاي نفت با پوشش خادم حرمين شريفين، خود را رأس جهان اسلام مي‌داند و چه با تزريق فكر و چه با ارسال پول، به تقويت گروه‌هاي تكفيري در منطقه مي‌پردازد، بنيادگرايي ديني پاياني ندارد. غرب اگر خواهان پايان غائله است، بايد دست دوستي به سوي ايران دراز كند. ايران الگويي از حكومت ديني است كه در عين ارزشمداري اسلامي، بر مردم‌سالاري و آزادي‌هاي مشروع نيز پافشاري مي‌كند. الگويي كه اگر در جهان اسلام فراگير شود، خطر ترويج و رشد انديشه‌هاي تماميت‌خواهانه را به شدت تضعيف خواهد كرد. چنانكه بسياري از رسانه‌هاي امريكا در روزهاي گذشته بر اين امر تأكيد داشته‌اند. از جمله فارين‌پاليسي از سياست اهمال‌كارانه واشنگتن در قبال رياض و تنش‌آفريني با ايران انتقاد كرده است. فارين پاليسي، وهابيت مورد تبليغ عربستان سعودي را ريشه اصلي اين درگيري‌ها دانسته و مي‌نويسد: «از دهه 1970 دولت عربستان و سازمان‌هاي مذهبي وابسته به آن نسخه افراطي ايدئولوژي خود را با پول نفت خود به سر‌تا‌سر دنيا صادر كرده‌اند. چرا ما با اين تبليغات خشونت‌آميز و قرون وسطايي عربستان سعودي كنار مي‌آييم؟ با دوستان اينچنيني، چه كسي دشمن مي‌خواهد؟ ما خودمان را محصور يك نسل ديوسازي از ايران و منزوي كردن آن كرده و نيرويي براي موازنه متقابل در برابر ايدئولوژي سني عربستان سعودي باقي نگذاشته‌ايم.» اين نشريه به خوبي مي‌داند كه تنها ايدئولوژي مردم‌سالاري ديني جمهوري اسلامي و اقتدار نظامي و ديپلماتيك ايران، قادر به مقابله با وحشي‌گري داعش و حاميان آن است كه در قالب بنيادگرايي اسلامي در حال تيشه زدن به ريشه بنيان‌هاي اصيل اسلامي است. تأملي در آنچه گفته شد نشان مي‌دهد كه اولاً انديشه بنيادگرايي در مسيحيت بسيار پيشتر از اسلام، نمود عيني گرفت و نتيجه بنيادگرايي در قالب اصلاحات پروتستاني، اعمال خشونت‌هاي جديد و نيز افزايش فرقه‌گرايي‌ها شد كه البته اين تمايل بنيادگرايانه نه فقط در قالب انديشه ديني كه حتي بعدها در قالب انديشه‌هاي نژادپرستانه و فاشيستي در بطن دولت‌هاي مدرن اروپايي نيز نمود يافت. ثانياً بخشي از ريشه اصلاحات بنيادگرايانه در اسلام كه با پرچم مبارزه با بدعت‌ها، شعار بازگشت به قرآن و سلف را مي‌داد، تحت تأثير همين انگاره‌هاي اصلاح‌طلبانه و پروتستاني تحقق يافته در عالم مسيحيت بود و دست آخر اينكه اروپا و امريكاي كنوني نيز به رغم ادعاي مبارزه با بنيادگرايي اسلامي، همچنان اسير تفكرات بنيادگرايانه‌اي هستند كه آنان را تشويق به ايجاد جنگ مذهبي و فرقه‌اي با ابعادي جهاني در آينده مي‌نمايد.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها