ماجرای خواندنی ازدواج حضرت امام خمينی

کد خبر: 53127

ايشان وارد اتاقي مي‌شوند كه سه سيد نوراني نشسته بودند. يك پيرزني آمد و من [خانم] از او پرسيدم كه اينها چه كساني هستند؟ او گفت: آن وسطي پيامبر(ص) است و آنكه سمت راست نشسته اميرالمومنين(ع) است و سمت چپي امام حسن(ع) است، اما تو كه از اينها بدت مي‌آيد! ...

شهروند امروز: خديجه خانم ثقفي معروف به «قدسي ايران» دختر ميرزامحمد بود كه «آيت‌الله سيدمحمد صادق لواساني» او را به امام خميني براي همسري پيشنهاد داد. دختر روحاني‌اي كه خود او درباره پدر مي‌گويد: «پدرم خوش‌تيپ، شيك و خوش‌لباس بود؛ مثلا در آن زمان پوستين اسلامبولي مي‌پوشيد و از خانه بيرون مي‌رفت و همه طلبه‌ها تعجب مي‌كردند.» از او درباره نام خانوادگي‌اش مي‌پرسيم، مي‌گويد: «ثقفي به نام عشيره‌اي از اجدادمان باز مي‌گردد كه در كربلا در ركاب سيدالشهدا(ع) جنگيده بودند.» اگرچه، پدر او عالم ديني بود، اما تا دبيرستان، به دخترانش اجازه داد تا در مدارس جديد تحصيل كنند. خديجه خانم مي‌گويد: «پدرم با دبيرستان رفتن من مخالف بود، چون روحيه‌اش متجددانه نبود. او مي‌گفت: چون در دبيرستان معلم مرد است، فراش مرد است و بازرس مرد است، نرو.» به هر حال او تا كلاس ششم تحصيل كرد؛ با چاقچور و لباس آستين‌بلند. پس از آن «از طرف خانواده مادري براي ايشان خانم معلم كليمي جهت تدريس زبان فرانسه استخدام كردند كه بين 6 ماه تا يك سال به ايشان فرانسه درس مي‌داد.» زماني كه پدر او به قم رفت، خديجه خانم با محيط قم آ‌شنا شد و آن را نمي‌پسنديد: «قم مثل امروز نبود، زمين خيابان تا لب ديوار صحن قبرستان بود و كوچه‌ها خيلي باريك بودند. به همين خاطر زود از قم مي‌آمدم و آن دو ماهي هم كه پدرم مرا به زور نگه داشت، خيلي ناراحت بودم.» چراكه او، از خانواده‌اي مرفه بود و با مادربزرگ مادري‌اش در تهران خو گرفته بود. مادرش هم دختر خزانه‌دار ناصرالدين‌شاه بود و به اين دليل «خازن‌الملوك» ناميده مي‌شد. پدرش هم اگرچه روحاني بود، اما از سوي ديگر، با سياست همراه نبود: «در خانواده همسر امام و بعد هم زماني كه اين خانواده با امام وصلت كرد تا آخر روابط سياسي برقرار نبود و به يك معنا اصولا سياسي نبودند، يعني هيچ وقت وارد مسائل سياسي نمي‌شدند و تنها در اين حد از سياست مي‌دانستند كه مثلا شاه عوض شد. خود پدر هم گرچه روحاني بودند؛ اما «روحاني صرف» بود؛ يعني نماز و درس و بحث و اصلا در مسائل سياسي دخالت نمي‌كردند.» اما آنچه مايه آشنايي حاج آقا ثقفي و حاج آقا روح‌الله بود، دين و ديانت بود. حاج سيدمحمد صادق لواساني، دوست مشترك ثقفي و خميني مايه آشنايي را پربار مي‌كرد و او بود كه به حاج آقا روح‌الله گفت: «چرا ازدواج نمي‌كني؟» كه او پاسخ داد: «من تاكنون كسي را براي ازدواج نپسنديده‌ام و از خمين هم نمي‌خواهم زن بگيرم. به نظرم كسي نيامده است.» در اين هنگام لواساني به او پاسخ مي‌دهد: «آقاي ثقفي دو دختر دارد، خانم داداشم مي‌گويد: خوبند.» اينگونه مي‌شود كه آقاي لواساني ماموريت خواستگاري از اين خانواده را برعهده مي‌گيرد،‌ اما پاسخ دختر مورد نظر «نه» است. او از قم بدش مي‌آمد و زندگي با طلبه را نمي‌پسنديد؛ چراكه «طلبه‌ها معمولا خشك بودند، وضعيت مالي خوبي نداشتند و گاهي برخي از آنها احترام به زن نمي‌گذاشتند. البته دليل اصلي عدم تمايل به سكونت در قم بود.» به هر حال يكي از نوادگان امام، ماجراي خواستگاري از «خانم» را «شيرين» توصيف مي‌كند: «10 ماه طول مي‌كشد تا خانم جواب مثبت دهند. 5 بار خواستگاري انجام مي‌شود كه آقاي سيدمحمدصادق لواساني تشريف مي‌آورند، نه آقاي كاشاني. البته پدر خانم اصرار داشتند.» ناگهان با اين سوال روبرو مي‌شويم كه چگونه خانم با اين همه مخالفت جواب مثبت مي‌دهند؟ او مي‌گويد: «حين همين جلسات كه آقاي لواساني مي‌آيند و مي‌روند، خانم خوابي مي‌بينند: «ايشان وارد اتاقي مي‌شوند كه سه سيد نوراني نشسته بودند. يك پيرزني آمد و من [خانم] از او پرسيدم كه اينها چه كساني هستند؟ او گفت: آن وسطي پيامبر(ص) است و آنكه سمت راست نشسته اميرالمومنين(ع) است و سمت چپي امام حسن(ع) است، اما تو كه از اينها بدت مي‌آيد! من پاسخ دادم كه از اينها بدم نمي‌آيد، اينها ائمه من هستند. چرا بايد بدم بيايد؟ خيلي هم دوستشان دارم. پيرزن بار ديگر اصرار كرد كه نه، تو از اينها بدت مي‌آيد!» از خواب بيدار مي‌شوند و براي خدمتكار منزل نقل مي‌كنند. او به ايشان گفت كه چون اين سيد [امام] را رد مي‌كني، اين خواب را ديده‌اي. در نهايت با توجه به اين خواب و نظر مثبت پدرخانم، ايشان جواب مثبت مي‌دهند. يك ماه ابتدايي پس از ازدواج تهران بودند و پس از آن به قم مي‌روند.»

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها