تاریخ دیده، مردهایی را که با کاروان نیستند و دست‌هایی که همه‌چیز را بردند

کد خبر: 580624

تاریخ بند بند نوحه‌ها را یادش هست. از بى‌وفایى روزگار که دستش به خون بنى‌هاشم رنگین شد، از مردهایى که همراه کاروان بودند و نیستند، از دست‌هایى که همه چیز را از خیمه‌ها بردند، از چشم‌هایى که اهل بیت پیامبر را مى‌شناختند، از شترهایى که برهنه بودند و ساربان‌هایى که آهسته مى‌رفتند.

سرویس سبک‌زندگی فردا؛ محمدرضا جوان‌آراسته: تاریخ شب اول را در قادسیه از اسب پیاده شده، گوشه‌اى را براى اسیران فراهم کرده و کنارشان نشسته. هم غذاى زنان شده و خستگى از جان کودکان گرفته. تاریخ در میانه جمع، ام‌کلثوم را دیده که سر به دیوارى، زیر لب نوحه مى‌خوانده و درد دل پیش پیامبر مى‌برده. صدا را دیده که تا مدینه مى‌رفته.
تاریخ بند بند نوحه‌ها را یادش هست. از بى‌وفایى روزگار که دستش به خون بنى‌هاشم رنگین شد، از مردهایى که همراه کاروان بودند و نیستند، از دست‌هایى که همه چیز را از خیمه‌ها بردند، از چشم‌هایى که اهل بیت پیامبر را مى‌شناختند، از شترهایى که برهنه بودند و ساربان‌هایى که آهسته مى‌رفتند.
تاریخ اما لحظه‌اى میان روضه‌هاى ام‌کلثوم، پر شده از حضور پیامبر، وقتى ام‌کلثوم را دیده که خطاب به پیامبر سلام مى‌داده و مصیبت‌ها را به او تسلیت مى‌گفته.
تاریخ قادسیه را منزل اول مسیر کوفه تا شام نوشته، نمى‌دانسته اما راه تا شام پر از منزل‌هایى سخت‌تر بوده، پر از چشم هایى که دنبال تماشا بوده، پر از زبان‌هایى که به نفرین باز بوده.
تاریخ شب اول را تا صبح کنارى ایستاده و پاسبان اسیران حرم پیغمبر بوده.
با نگاهی به فيض الدموع
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها