فارس: ميرجلالالدين كزازي، احمد جلالي و سيدمحمد بهشتي به افغاني ناميدن مولانا واكنش نشان دادند؛ كزازي تأكيد كرد كه در عصر مولانا، كشوري به نام افغانستان در جغرافياي جهان وجود نداشته است. گاردين چندي پيش فهرست صد اثر داستاني برتر تاريخ را كه شامل نام نويسنده و اثرش بود، منتشر كرد كه در ميان آثار فارسي، بوستان و گلستان سعدي، هزار و يكشب و مثنوي مولانا به چشم ميخورد. اما گاردين مثنوي مولوي را بهترين اثر داستاني ادبيات افغانستان ذكر كرده بود. * افغاني يا ترك ناميدن مولانا از سر شوخي است ميرجلالالدين كزازي، پژوهشگر و استاد بازنشسته دانشگاه علامه طباطبايي در اينباره ميگويد: بدان سان كه پيشتر هم بارها گفتهام، افغاني خواندن مولانا مگر رفتار يا ترفندي سياسي از سر دشمنكامي و آزارگري نيست؛ زيرا كه در آن هنگام كه مولانا در بلخ (كه امروز شهري است در افغانستان) زاده شده است، كشوري به نام افغانستان در جغرافياي جهان وجود نداشته است. وي ادامه ميدهد كه افغانستان از سرزمينهاي ايراني است كه از ديرزمان، در فرهنگ و ديگر ويژگيها با ايران يكي است. بعدها پس از مولانا در
پي نبردها و بازيهاي سياسي، افغانستان از ايران زمين جدايي ميگيرد. مؤلف «نامه باستان» با طرح اين پرسش كه چگونه ميتوان مولانا را افغاني ناميد، بيان ميكند: اگر ما بينگاريم در اين روزگار به ناگاه مولانا زنده شود و كسي او را افغاني بخواند، سخت شگفتزده خواهد شد، هاج و واج گوينده را خواهد نگريست. حتي به خشم خواهد آمد كه او را جز ايراني خواندهاند. هر كس كه اندك آگاهي دارد به هيچ روي نميپذيرد كه مولانا جز ايراني باشد. كزازي افغاني يا ترك ناميدن مولانا را بيشتر سخني از سر شوخي و بذله و مزه و مزاح ميداند كه نميتوان آن را به جد گرفت و بر آن بنياد كرد. به گفته او اين مايه شگفتي است اكه شاهكاري ادبي مانند شاهنامه فردوسي در شمار اين صد اثر نيامده است. بيگمان شاهنامه از مثنوي يا بوستان و گلستان ارزشمندتر است و بيشتر شايسته گزينش شاهكاري ادبي و فرهنگي در فرهنگ و ادب جهان است.
مترجم «ايلياد» و «اوديسه» و «انه ايد» اظهار ميكند كه بيگمان وقتي «ايلياد» و «اوديسه» اثر «هومر» و يا «انه ايد» نوشته «ويرژيل» و يا «مسخ نوشته «اويد» در شمار آن 100 شاهكار آمده است، يعني به ادب باستاني توجه شده و بيگمان جاي شاهنامه در اين ليست تهي است. * سوي مشرق نرويم و سوي مغرب نرويم همچنين احمد جلالي رئيس پيشين كتابخانه مجلس شوراي اسلامي، نماينده سابق ايران در يونسكو و رئيس بنياد شمس تبريزي كه در اين باب مطالب زيادي نوشته است، گفت: خود مولانا ميگويد: «هان و هان ناقه حقيم تعرض مكنيد/ تا نبرد سرتان را سر شمشير اجل/ سوي مشرق نرويم و سوي مغرب نرويم/ تا ابد گام زنان جانب خورشيد ازل»؛ مولانا ميگويد به آن چيزي كه پيام را منتقل كرده، توجه كنيد و اگر ما به آن مقصود توجه كنيم به عمل ميآيد. چون هر كس بخواهد ثقل پيام را درك كند ناگزير بايد به معناي آن راه يابد. * اين وطن جايي است كاو را نام نيست سيدمحمد بهشتي از اعضاي بنياد شمس تبريزي، نيز گفت: من اين دعوايي را كه بين كشورهاي حوزه فرهنگ ايران وجود دارد كه هر كدام از مفاخر متعلق به كجاست را دعواي خوبي ميدانم. چون بالاخره ممكن است ما ايرانيها را سر غيرت
بيندازد كه همت و توجه كنيم. چون اگر دعوايي نباشد، غفلت ميكنيم و ممكن است هزار سال بگذرد. وي افزود: واقعيت اين است كه اين شخصيتها، شخصيتهايي هستند كه مرزها را به ما نشان ميدهند. اينها متعلق به هيچ جايي نيستند. فرهنگ ايراني و جغرافيايي فرهنگ ايراني را امثال مولانا مشخص ميكند؛ با موطنش و محل دفنش. فردوسي اين مرزها را مشخص ميكند. مثلا در گرجستان كه ممكن است كسي توجه نداشته باشد ميبينيد ردپاي فردوسي هست تا تاجيكستان و خيلي جاهاي ديگر. حافظ همين طور و ديگران نيز. بهشتي با بيان اينكه اتفاقا اينها شخصيتهايي هستند كه وجودشان بر يك جبر يگانگي فرهنگي دلالت ميكند؛ تصريح كرد: وگرنه اينكه دعوا كنيم كه مثلا مولانا افغاني بوده، ترك بوده يا ايراني، اگر مقصود مرزهاي سياسي باشد، اصلا مولانا ميگويد: «اين وطن جايي است كاو را نام نيست»؛ او اهل چنين وطني است و اين وطن، فرهنگ ايراني است. عضو بنياد شمس تبريزي عنوان كرد كه اگر ما اهل فرهنگ ايراني باشيم، هر جاي دنيا كه باشيم، هموطن مولانا هستيم؛ ولي اگر اهل چنين فرهنگي نباشيم، حتي اگر در قونيه و بلخ هم باشيم، هموطن مولانا نيستيم.
دیدگاه تان را بنویسید