سوژه مستندی که مهمان مخصوص سیدحسن نصرالله شد

کد خبر: 610731

بی‌بی‌ خیرالنساء فقط یک الگوی درخشان برای سبک زندگی نیست. او جایی ایستاده و زندگی کرده که حالا فراتر از یک «الگوی مادری» است. پشیمان شدن یا نشدن از انقلاب را باید از همین شخصیت‌هایی پرسید که انقلاب کرده‌اند.

خبرگزاری فارس: از همان ماه‌های اول انقلاب، یکی از مواضع ثابت و پررنگ رسانه‌های دشمن و رادیوهای بیگانه، القای این مطلب به مخاطبان بود که: مردم از انقلاب کردن خسته و پشیمان شده‌اند، متأسفانه یا خوشبختانه، برخلاف آنچه در ابتدا به نظر می‌آید، دشمنان اسلام و انقلاب خیلی هم خوش‌فکر و خلاق نیستند! مثلاً همین خط تبلیغی، امروزه هم در شبکه‌های اجتماعی پررنگ است و نمونه آثاری از این دست که در همین راستا تولید شده و می‌شوند، پرتعداد است. از عکس‌نوشت و شعر و طنز و.... برای راحتی کار و صرفه‌جویی در وقت، اجازه دهید دو گزاره خبری را ذکر کنیم. نخست: مردم از انقلاب اسلامی خسته و پشیمان شده‌اند. گزاره دوم: آن طیف از آدم‌های جامعه هیچ‌وقت وارد عرصه‌های انقلاب نشده، با اسلام و انقلاب موافق نبوده... و اصلاً هنوز هم جز به منافع شخصی و آلاف و علوف خود نمی‌اندیشند.... یا دشمن انقلاب و اسلام بوده‌اند، حالا دیگر از انقلاب اسلامی پیشمانند! به نظر شما کدام گزاره و گزینه صحیح یا دست کم صحیح‌تر است؟ شاید بگویید: گزاره دوم اصلاً از نظر منطقی مهمل و فاقد معناست! می‌خواهم این سخن شما را تأیید کرده، اما بدون مقدمه بگویم که اصل ماجرا دقیقاً همین است. یعنی آدم‌هایی ادعای خستگی و پشیمانی از وقوع انقلاب اسلامی می‌کنند که بالای نود درصد اهل فعالیت و حضور اجتماعی، نه تنها درباره انقلاب، بلکه در اکثر قریب به اتفاق موارد نبوده‌اند و نیستند. بسیاری از طیف‌های سیاسی و رسانه‌هایشان تلاش کرده‌اند گروه اخیر را تحریک کرده و تا حدّ نقش‌پذیری و مخاطره در حضور اجتماعی فعال کند؛ اما هنوز هم در حساس‌ترین مقاطع تاریخی نتوانسته‌اند و دست‌شان خالی مانده است. حالا هنوز هم ادعا می‌شود که این طیف از افراد از انقلاب کردن و انقلابی بودن خسته و پشیمان‌اند! چطور ممکن است آدم از کاری که هیچ‌وقت نکرده، خسته شود؟ باز اگر این‌قدر عقل‌شان می‌رسید که ادعا کنند، این طیف مردم، از اینکه از وقوع انقلاب جلوگیری نکرده‌اند پشیمانند، یک چیزی! اما دشمن مادرزاد شما چطور می‌تواند از دوستی و حمایت شما پشیمان شود؟ نگارنده معتقد است، این سوتفاهم و این ادعای مهمل عجیب، برای این هنوز رواج دارد که رسانه‌های انقلاب هیچ‌گاه نتوانسته‌اند مردم انقلابی و اسلامی واقعی را به تصویر بکشند و به گروه قبلی نشان بدهند. اگر ذره‌ای از این تیپ و این جنس از افراد انقلاب کرده را از بین همین توده‌های مردم عادی به تصویر می‌کشیدیم و در طول این سال‌ها نشان می‌دادیم، این سوتفاهم مضحک این همه سال طول نمی‌کشید. بنابر اجمال داریم و برویم سراغ اصل مطلب: «خیرالنساء» «صد خَروی» یکی از همین‌هاست.... این بی‌بی بزرگوار امروز نود سال سن داشته و هنوز ساکن روستای صدخرو، در 55 کیلومتری جاده سبزوار به شاهرود است. در طول چند باری که فیلم مستند مربوط به ایشان را دیده‌ام هنوز نتوانسته‌ام به ساختار روایی و تکنیک‌های فیلم‌سازی در مستند مذکور دقت کنم و آن‌ها را ببینم. چرا که سنگین‌ اثر، اجازه چنین کاری را نمی‌دهد. گاهی محتوا و مضمون درونی یک اثر هنری به قدری جذاب و پررنگ است که اجازه بروز و ظهور فرم و ساختار را نمی‌دهد. مثل برخورد با صندوقچه گنجی بزرگ و افسانه‌ای که ارزش هنگفت و کلان سکه‌های طلا و قطعات جواهرات و زیورآلات عتیقه داخل آن (و فکر و خیال درباره این که اگر متعلق به من بود با آن چه می‌کردم؟!»، نقوش زیبا و ساختار شکیل صندوقچه را بی‌فروغ و بی‌اهمیت می‌کند. شاید یکی از دلایلی که در سینمای روشن‌فکری (و آن طیف از آثاری که در درجه نخست محصول بی‌دردی سازندگان و نتیجه حرفی برای گفتن نداشتن‌‌هاست...) این قدر به صورت افراطی به ساختار و مسائل فرمی و تکنیکی دقت شده و در این راستا اعلام‌نظر می‌شود، همین بی‌محتوایی و پوچی و پوچ‌‌انگاری‌های این طیف از آثار است! چطور ممکن است در جهانی که خالقی وجود نداشته و محصول یک سری از اتفاقات کور و بی‌دلیل باشد، معنا و محتوایی یافت؟ وقتی جهان غیب خرافه است و تکذیب می‌شود، کل این دنیای ظاهری به کجا بند است؟ بارها وقتی فرصتی بوده، عرض کرده‌ام که تفکر و اندیشه‌ورزی می‌تواند انواع گوناگون و روش‌های مختلف و متکثری داشته باشد که فقط یک نوع آن از جنس تفکر انتقادی است. اما چرا امروزه تفکر انتقادی تنها نوع ممکن تفکر معرفی می‌شود؟ در درجه نخست به این دلیل که خود این متفکران (بعد از انکار رب و رسول و رستاخیز و هدفمندی آفرینش و...) معنا و حرفی برای گفتن ندارد. بنابراین کل کار فکری‌شان خلاصه شده در اینکه مثل لاشخور کمین کنند و انتظار بکشند که کمی چیزی بگوید و نقدش کنند و گرنه مثلاً یکی از اصلی‌ترین اهداف و کارکرد تفکر و اندیشه‌ورزی، رسیدن به «تدبیر» و آینده‌نگری است. و یکی از حتمی‌ترین و قطعی‌ترین و رویدادهای آینده «کل نفس ذائقه الموت»» است. پس تفکر ذاتاً باید آینده اندیش و مرگ آگاه باشد. کدام واقعیت و پدیدار هستی شناسانه را سراغ داریم که در برابر عظمت «مرگ» و «معاد»، فروغی داشته باشد؟ تفکر انتقادی همیشه از نظر اهمیت و ارزش، ثانویه و درجه دوم است. نه به این معنا که جای خودش اهمیت ندارد. بگذریم. بی‌بی‌ خیرالنساء فقط یک الگوی درخشان برای سبک زندگی نیست. او جایی ایستاده و به نوعی زندگی کرده که حالا فراتر از یک «همسر الگو» یا «الگوی مادری» یا الگوی زن در خانواده، زن در اجتماع و این حرف‌هاست. چیزهایی مثل رانندگی ماشین‌های سنگین و تفنگ دست گرفتن و شلیک آرپی‌چی یا سینه خیز رفتن در میدان‌های مین و سیم خاردار را کنار بگذاریم، اصلاً چه کسی گفته زن‌هایی امثال بی‌بی‌ خیرالنساء فقط یک الگوی زنانه و مادرانه‌اند؟! اتفاقاً بسیاری از موارد در نوع زیستن و سلوک فردی و اجتماعی او وجود دارد که شاید در درجه نخست برای مردان جامعه الگو و سرمشق باشد. این زن در خانه‌ای مهمان بوده که امام راحل از تبعید نجف به خانواده خواهر گرامی‌اش تلفن می‌زده است. این پیرزن امروز، خانه‌اش روزهای بسیاری مقر فرماندهان سپاه و بسیج و جهاد سازندگی بوده، بی‌آنکه یک سمت رسمی ارگانی داشته باشد این زن سالها یک روستا را برای پختن خاور خاور نان رزمندگان، بسیج و فرماندهی میدانی می‌کرده است. او این اواخر حتی مهمان مخصوص سیدحسن نصرالله در لبنان هم بوده؛ اما با نود سال سن و دست‌هایی فرتوت و چروکیده، حتی امروز هم برای حسینیه و مسجد و هیأت‌های مذهبی نان و نذری می‌پزد. میزان حرارتی که دست‌های نحیف و لرزان او تا به امروز و در کنار و درون تنورهای نان به خود دیده را اگر یک جا جمع کنی، هزاران کیلوگرم آهن و فولاد را ذوب می‌کند. خدا می‌داند این دست‌ها چقدر از آتش دوخ را می‌تواند ساکت و خاموش کند؟! چرا هنوز کسی جرأت نمی‌کند که از این پیرزن سؤال کند، آیا از انقلاب خسته، یا پشیمان شده‌ای؟ پشیمان شدن یک سیاستمدار ورشکسته و آرمان‌باخته و تا خرخره فیش‌های نجومی گرفته از سفره انقلاب که عددی به حساب نمی‌آید! معلوم است که این آدم مفت‌خور و فرصت‌طلب برای تداوم لفت‌ولیسش از ثروت و شهرت و غرور و... اگر ببیند پشیمانی از انقلاب مد روز است، معطل نمی‌کند! بی‌بی در جایی از فیلم تعریف می‌کند که یک خاور از کمک‌های مردمی و برای اعزام مستقیم به جبهه‌های جنگ پر کرده بودیم. راننده گفت:‌هنوز دو سه کیسه نان یا پسته و... جا دارم، بی‌بی می‌گوید حیف است این تریلی یا خاور چند کیسه جای خالی داشته باشد و چند هزار کیلومتر راه برود! از همان روز است که به قول خودش، گدایی کردن برای رزمندگان و امام را هم یاد گرفتم و ادامه دادم. سپاه منطقه با خاور از مرکز، آرد تحول می‌گرفته و با یک راننده می‌فرستاده به صدخرو. می‌گفته ببر در خانه حاج‌عباس و به محض اینکه نا‌ن‌ها پخته شد و بار زده شد، برگرد که دیر نشود! دیگر خبر نداشته که لااقل این همه آرد که هفته به هفته و گاهی حتی روزانه به یک تعداد روستا می‌فرستد، آیا برای پخته شدن به چند خاور هیزم نیاز داشته است؟ مگر چقد رهیزم از اطراف کوه و دشت‌های یک روستا می‌توان جمع کرد و سوزاند؟ مگر چقدر هیزم از اطراف کوه و دشت‌های یک روستا می‌توان جمع کرد و سوزاند؟ خیلی وقت‌ها ممکن بود، آن فرمانده یا مسئول قبلی، عوض شود، شهید شود و کسی دیگر تازه به آنجا بیاید. اما فقط به گزارش‌های روزانه نگاه می‌:رده و همان کارها را ادامه می‌داده. شاید اصلاً این بی‌بی‌خیرالنساء بوده که نگران می‌شده، نکند آرد تمام شود و دوباره نیاید؟! فقط به این دلیل که آن فرمانده و مسئول می‌دانسته، بیشتر از خیرالنساء و اهالی روستای صدخرو صاحب و مسئول امورات این انقلاب نیست. وگرنه کدام مردمی، وقتی دست‌شان خالی‌ست، دو سه سیر خاک قند و یک مشت کنجد را به خیرالنساء یا فرستاده او می‌دادند و می‌گفتند: شرمنده که چیزی نداریم. اما با کار کردن و کمک در جمع‌آوری هیزم و خمیرگیری نان و غیره، جبران می‌کنیم، تمامی این‌ها معمولاً به مرکزیت خانه حاج‌عباس بود. کارگردان و عوامل مستند‌ساز برای گرفتن و ساختن فیلم از این همه حکایت، ترفند جالب و مفیدی می‌زنند، آن‌ها وقتی به این روستا می‌روند که دوباره بی‌بی‌ بناست برای مراسم محرم نام بپزد. برخی از آن زنان همسایه که قبلاً در این ستاد مردمی نا‌پزی و تدارکات بوده‌اند و امروز دیگر همه بالای شصت - هفت سال سن دارند، دوباره جمع می‌شوند. از حکایت‌های این‌هاست که می‌فهمیم در این خانه کارهای زیادی برای جبهه و جنگ و مراسم مذهبی انجام می‌شده است؛ از پختن مربای سیب گرفته (در حد صد کیلو) تا دوخت و دوز و.... الغرض پشیمان شدن یا نشدن از انقلاب را باید از همین شخصیت‌هایی پرسید که انقلاب کرده‌اند. باید از این‌ها شنید که برای چه انقلاب و جنگ کرده‌اند؟ وقتی انقلاب کردند چه داشتند و امروز چه دارند؟ چیزی اضافه کرده‌اند، یا کم کرده‌اند؟ اصلاً آن چیزی که برایش انقلاب اسلامی شده، از جنس مواردی هست که بشود روزی از آن‌ها پشیمان شد؟ گاهی این بحران معناها خودشان هم بی‌معناست. وقتی کسی عوضی و برعکس نشسته باشد، خیال می‌کند دنیا به او پشت کرده است... مستند خیرالنسا یکی از مستندهای جذاب و دیدنی امسال جشنواره عمار است که اکران آن بازتابهای فراوانی داشته است.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها