قصه یک عکس ماندگار؛ عکس را گرفتم و تا خود روزنامه دویدم!

کد خبر: 626486

چون هنوز دولت بختیار سر کار بود، نگران خانواده‌هایشان بودند که شناسایی شوند و دولت مجازاتشان کند. عکس را گرفتم و تا خود روزنامه دویدم و عکس در صفحه اول روزنامه چاپ شد.

قصه یک عکس ماندگار؛ عکس را گرفتم و تا خود روزنامه دویدم!
سرویس سبک زندگی فردا؛ اعظم ایرانشاهی: بعضی حرکت‌ها، بعضی اتفاق‌ها، بعضی قدم‌ها وقتی به موقع و به جا برداشته شوند می‌توانند به بخشی از تاریخ ماندگار یک ملت تبدیل گردند. نوزده بهمن ۵۷، یادبود تصمیمی‌ست که به وقت گرفته شد و قدم‌هایی که به موقع برداشته شدند.
قصه یک عکس ماندگار؛ عکس را گرفتم و تا خود روزنامه دویدم!
«آن روز قرار بود به نفع دولت بازرگان راهپیمایی شود و هر کدام از همکاران به طرفی رفتند. من مامور شدم به مدرسه علوی و تا رسیدم، دیدم آنجا خلوت است و یک نفر از دفتر امور مطبوعات دستور خروج همه عکاسان را اعلام کرد و گفت که همه عکاس‌ها را از اینجا بیرون کنید. متوجه شدم که باید خبری باشد و دیدم درب کناری مدرسه باز شد و تعدادی افسر نیروی هوایی با لباس فرم وارد حیاط شدند. به من تاکید کردند که اجازه نداری عکس بگیری! گفتم که بگذارید بدون اینکه چهره‌ای از کسی معلوم باشد عکس بگیرم وگرنه اگر این سند نباشد چگونه می‌خواهید ثابت کنید که این‌جا چه گذشته است. بالاخره قبول کردند و مرا تحویل دو نظامی دادند تا اگر کسی رو به دوربین کرد این دو نگذارند که من عکس بگیرم و... چون هنوز دولت بختیار سر کار بود، نگران بودند که شناسایی شوند و دولت مجازاتشان کند. عکس را گرفتم و تا خود روزنامه دویدم و عکس در صفحه اول روزنامه چاپ شد»
قصه یک عکس ماندگار؛ عکس را گرفتم و تا خود روزنامه دویدم!
این را عکاس روزنامه کیهان درباره این عکس ماندگار گفته است. همافرها اول با لباس شخصی به مدرسه علوی آمده بودند و لباس‌های فرم‌شان را همانجا پوشیده بودند، و بعد با رژه وارد شدند. خواسته بودند که عکسی از چهره‌هایشان گرفته نشود تا شناسایی نشوند، گفته بودند «برای ما مهم نیست که ما را بشناسند اما زن و بچه‌‌ٔ ما را اذیت می‌کنند و این برایمان سخت است؛ چنان‌چه می‌خواهید عکس بگیرید، از پشت سر بگیرید».
قصه یک عکس ماندگار؛ عکس را گرفتم و تا خود روزنامه دویدم!
همه آنهایی که آن روز آنجا حضور داشتند از این بیعت، به عنوان یک اتفاق طلایی در روزهای انقلاب یاد می کنند، آقای ناطق نوری در خاطراتش نوشته: «ما بی اختیار اشک می ریختیم و بعضی از همافرها هم در همان حال رژه، صورتشان خیس اشک بود» آیت‌الله خامنه‌ای از این اتفاق به عنوان یک رخداد عجیب و هیجان انگیز یاد می‌کند، می‌گوید: «همه عکس این را انتظار می‌بردند، همه غیر از این را تصور می‌کردند؛ خیال می‌کردند که نظامى‌ها در مقابل مردم، در حساس‌ترین لحظات و آخرین لحظات، خواهند ایستاد اما آنها به آغوش گرم مردم پناه آوردند» آیت‌الله هاشمی رفسنجانی هم می‌نویسد:«این حرکت، کمر فرماندهان بالای ارتش و آنهایی را که می‌خواستند کودتا کنند، شکست. چون صحبت‌ها این بود که کودتا از نیروی هوایی شروع می‌شود و حالا آنها می‌دیدند که مهمترین تکیه‌گاه شان، به امام و انقلاب پیوسته است».
زنده باد همه قدم‌های به وقت، همه تصمیم‌هایی که نه دیرند و نه دور؛ همه نوشداروهایی که به وقت می‌رسند.
روایت‌های قبلی: روایت اول: دریایی که اسمش خمینی(ره) بود روایت دوم: زن‌ها شاه را بیرون کردند روایت سوم: هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد... روایت چهارم: به همدلی آن روزها نیازمندیم روایت پنجم: بگشای لب که قند فراوانم آرزوست... روایت ششم: انقلابی میان کاغذهای خاکی روایت هفتم: سطر اول زندگی آفتاب
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها