قوانین کسب و کار علیه کارآفرین‌هاست/ منِ کارآفرین چطور رویایم را با بهره ۲۴ درصد عملی کنم؟/ راز موفقیت چینی‌ها، حمایت از کارآفرینان است

کد خبر: 632856

کارآفرین های زن منابع الهام و انگیزه اند. آن ها زمین ما را با مهر بارور می کنند، زنانی که در آن واحد می توانند مسئولیت های خانوادگی و مادری شان را به جا بیاورند و هم عهده دار نقش های جدی اجتماعی شان باشند.

قوانین کسب و کار علیه کارآفرین‌هاست/ منِ کارآفرین چطور رویایم را با بهره ۲۴ درصد عملی کنم؟/ راز موفقیت چینی‌ها، حمایت از کارآفرینان است
هایده شیرزادی
سرویس اجتماعی فردا؛ آیدین تبریزی: کارآفرین های زن منابع الهام و انگیزه اند. آن ها زمین ما را با مهر بارور می کنند، زنانی که در آن واحد می توانند مسئولیت های خانوادگی و مادری شان را به جا بیاورند و هم عهده دار نقش های جدی اجتماعی شان باشند و رویاهایی که در سر دارند بسته به تخصص، گرایش و علاقمندی هایشان دنبال کنند. کار برای آن ها به مثابه تفریح است، دویدن دنبال رویاست. انگار که کودکی دنبال پروانه هایش بدود. به خاطر همین است که چالش های ویران کننده، لطافت روح آن ها را از بین نمی برد و با این که زن هستند و زن می مانند اما گاه فراتر از توان یک انسان حتی فارغ از مرزهای جنسیتی ظاهر می شوند، با این همه به واقع دید ما چقدر درباره آن ها واقع بینانه است؟ رسانه های ما تا چه اندازه توانسته اند تصویری با مختصات درست از کارآفرین ها ارائه کنند؟ اگر وضعیت کارآفرینی و اکوسیستم کارآفرینی کشور با چالش ها و بحران هایی مواجه است، این چالش ها معطوف به کدام مولفه ها و عواملی است؟ گفتگوی ما با دکتر هایده شیرزادی، منتخب جشنواره رهبران کارآفرین، عضو انجمن زنان کارآفرین و بنیانگذار بازیافت پسماند در ایران تلاشی برای پاسخ به این پرسش هاست.
فردا: امروز در جامعه ما تب رویدادهای کارآفرینی بالا گرفته و مثل همیشه که افرادی از تب های اجتماعی استفاده و موج سواری می کنند، هر جا را که می بینی رویدادهای کارآفرینی البته از نوع وارداتی آن در حال برگزاری است که نمونه بارز آن برگزاری همین استارت آپ ویکندها هستند. می خواهم از شما بپرسم آیا آدم ها با رفتن و شرکت در این دوره ها می توانند تبدیل به کارآفرین شوند یا نه داستان چیز دیگری است؟
کارآفرینی بر اساس مستندات علمی یکی از هشت هوش ذاتی انسان است. شما می دانید که برخلاف گذشته که تصور می شد و اغلب هم در همین باره تبلیغ می شد که هوش فقط آی کیو است اما تحقیقات گسترده ای که در این باره صورت گرفت نشان داد که آی کیو یا هوش ریاضی یکی از هشت هوش بشر است و در کنار این هوش، هوش هیجانی، هوش ورزش، هوش هنری، هوش مدیریتی و کارآفرینی و هوش های دیگر هم دیده می شود. پس این که آقای جهانگیری، معاون رییس جمهور در سخنرانی شان می گویند هر کسی که فارغ التحصیل می شود خودش باید دنبال کسب و کار خودش باشد این سخن مبنای علمی ندارد چون بسیاری از آدم ها این هوش ذاتی کارآفرینی را در خود ندارند و نمی توانند برای خود و دیگران کاری ایجاد کنند. البته ما افراد را باید در محیطی قرار دهیم که از نزدیک با تجارب کارآفرین ها آشنا شوند، در این صورت ممکن است فردی در درون خود این توانمندی را کشف کنند. اساسا ما و سایرکارآفرین ها به همین دلیل به دانشگاه ها دعوت می شویم و در کلاس ها و مجامع از دستاوردها و تجارب خود سخن می گوییم. خب از مستمعین کسانی هستند که وقتی سخنان ما را با ایده ها و تجارب خود تطبیق می دهند، می بینند آن ها هم افکار مشابهی دارند و این نوع زندگی و نگاه را جدی تر می گیرند اما کسانی هم هستند که این استعداد و این نوع ظرفیت و مواجهه با چالش ها در آن ها نیست و اگر خود هم بخواهند نمی توانند کارآفرین باشند.
در آلمان به کارآفرین ها لقب «قهرمان های پنهان» را داده اند
فردا: شاید زندگی استیو جابز یک نمونه روشن از آن چیزی باشد که شما به آن اشاره می کنید. این که جابز با این که دانش فنی زیادی ندارد اما از مهندسان خود بهترین استفاده را می کند تا رویاهایی که در سر دارد به واسطه آن ها عملی شود. در واقع او خوب رویا را تصویر می کند و بعد این رویا برای جامه عمل پوشاندن به سمت مهندسان سوق داده می شود و مدیریت پروژه ها هم به عهده جابز است.
همین طور است. قرار نیست که کارآفرین ها در همه رشته ها متخصص باشند. آن ها اما این هنر را دارند که بتوانند توانمندی و ظرفیت افراد را کشف کنند و از آن بهره ببرند. در آلمان به کارآفرین ها لقب "قهرمان های پنهان" را داده اند. شما می دانید که آلمان در مقایسه با سایر کشورهای اتحادیه اروپا بالاترین رقم کارآفرینی را دارد یعنی به ازای هر یک میلیون نفر 35 نفر کارآفرین، چون سطح تکنولوژی میانه در آلمان بالاست. در فرانسه این رقم به 3 تا 4 نفر کارآفرین در هر یک میلیون نفر می رسد. این ها کسانی هستند که به مثابه قهرمان هایی پنهان، اقتصاد جامعه را پیش می برند و پویایی جامعه وابسته به آن هاست. آن ها هستند که می توانند با سرمایه گزاری هایی که انجام می دهند، نرخ بیکاری را در جامعه پایین بیاورند و امید به زندگی و پویایی و تحرک در جامعه بالا برود، بنابراین کارآفرین ها می توانند مظهر بسط انرژی مثبت در جامعه باشند.
هایده شیرزادی
ما باید الگو داشته باشیم
فردا: نظر آلمانی ها را درباره کارآفرین ها گفتید. آیا خودتان هم بر همین دیدگاه قائل هستید؟
به این معنا نه. من با قهرمان پروری مخالفم و قائل به نظر آن نویسنده هستم که می گوید وای به ملتی که به قهرمان نیاز داشته باشد قائل به این هستم که ما باید به آدم ها یاد بدهیم که مسئول و قهرمان زندگی خودشان باشند و منتظر نباشند که کسی دیگر آن ها را نجات دهد اما با این موافقم که ما باید الگو داشته باشیم. الگو یعنی شما کسانی را می بینید که توانسته اند به طرازهای بالای انسانی و اخلاقی و فعالیت های خیرخواهانه و همنوع گرایانه برسند. شما از تجارب این افراد الگوگیری می کنید، این هیچ ایرادی ندارد. از این منظر کارآفرین ها می توانند الگوهایی برای ما باشند چون آن ها همچنان که اشاره شد انرژی بالایی در تحولات اجتماعی دارند و هر کجا که حاضر می شوند می توانند موج هایی در غلبه بر فقر و رکود ایجاد کنند.
فردا: فکر می کنید رسانه های ما چقدر توانسته اند این الگوها - کارآفرین ها - را به جامعه بشناسانند و ظرفیت های آنها را در اختیار عامه قرار دهند تا آن الگوگیری که اشاره می کنید اتفاق بیفتد؟
خیلی کم. در چند سال گذشته تحرکاتی در این زمینه اتفاق افتاده اما بسیار اندک و ناکافی بوده است. ببینید ما کشوری هستیم در حال گذار به بهره وری و کاری که نهادهای کشور می توانند انجام دهند قابله گری است.
در ایران قوانین و رخدادهای مالی، کاملا علیه کارآفرین هاست
فردا: منظورتان از قابله گری چیست؟
یعنی همچنان که یک قابله امر زایمان و زایش را تسهیل و کمک می کند تا آن نوزاد به دنیا بیاید، بهترین کاری که نهادهای ما از نهادهای اقتصادی و فرهنگی و رسانه ای می توانند انجام دهند، تسهیل در زایش کارآفرینی کشور است. قرار نیست که این نهادها خود متولی امر زایش شوند، این زایش در بطن جامعه و در میان کسانی که این ظرفیت و توانمندی را دارند وجود دارد و آن ها در واقع حاملان این ظرفیت ها هستند و در این میان نهادهای اجتماعی و اقتصادی، نظارتی و مالی و رسانه ای باید با قابله گری سعی کنند تسهیل در امر زایش اتفاق بیفتد تا آن ها بتوانند ایده های خود را بر روی زمین بگذارند و این ایده ها را برای انتفاع عموم پیاده کنند.
اما گام بعد که در ایران رها شده، ایجاد یک فضای گلخانه ای در آغاز برای کمک به رشد این نوزاد است. شما وقتی نوزادی به دنیا می آید در همان روز اول نمی توانید او را سر سفره بیاورید و همان لقمه هایی که برای خودتان می گیرید برای او هم بگیرید یا مثلا نوزاد یک روزه را بفرستید که برایتان خرید کند، بلکه تا مدتی او را در یک شرایط حفاظتی کنترل شده در یک چتر گلخانه ای قرار می دهید و مراقبت هایتان از او هشیارانه تر و دقیق تر است تا او آرام آرام بتواند روی پای خود بایستد. درباره کارآفرین ها هم داستان همین است. ما بعد از این که قابله گری کردیم باید آن شرایط گلخانه ای را هم ایجاد کنیم، یعنی شما به عنوان دولت به بازار فروش کمک کنید و وام های کم بهره در اختیار کارآفرین ها قرار دهید، این همان کاری است که دولت چین انجام می دهد. ببینید آن ها چه سوبسیدهایی به تولیدکننده ها می دهند که کالاهای خود را با قیمت کم تر به بازارهای جهان بریزند و بتوانند در جهان رقابت های فشرده امروز، رقابت پذیر باشند. امروز چین را متهم به دامپینگ می کنند اما همین چین اگر این سیاست ها را اجرا نمی کرد چطور می توانست بازارهای جهان را فتح کند. پس ما هم نیاز داریم که دوره گذاری را در کشور طی کنیم و در این دوره گذار با ایجاد شرایط گلخانه ای باعث شویم برندهای ما توان رقابت پذیری در بازارهای جهانی را به دست آورند. متاسفانه این برنامه ها در کشور ما کم است. شما حساب کنید که بسیاری از این قوانین و رخدادهای مالی کاملا علیه کارآفرین هاست.
فردا: مثال می زنید؟
من از کار خودم مثال می زنم. آیا ما با بهره های 24 درصد می توانیم کارمان را توسعه بدهیم. من خیلی مشتاق هستم که پروژه بازیافت پسماندهای زباله را در ایران توسعه بدهیم. مطابق با برآوردهایی که ما دارم فقط 10 درصد از پسماندها در ایران بازیافت می شود، این یعنی یک فاجعه. فاجعه ای که ما هنوز باور نکرده ایم. ما روزانه 50 هزار تن پسماند مواد غذایی تولید می کنیم و این پسماندها بدون این که بازیافت و تبدیل به کود عالی و هوموس شوند، فقط منابع خاک و سفره های زیرزمینی ما را آلوده می کنند، حالا پسماندهای صنعتی و پلاستیکی و نظایر آن بماند. خب من کارآفرین می خواهم کارم را توسعه بدهم و برای حفاظت از منابع آب و خاک این کشور کاری کنم که مدیریت پسماند و بازیافت جدی گرفته شود اما آیا من با نزول 24 درصدی که بانک ها پیشنهاد می دهند می توانم کارخانه خودم را در شهرهای دیگر توسعه بدهم؟ بنابراین این جا نقش دولت مهم خواهد بود که بدون آن که رأسا وارد کار شود و شرکت های دولتی در این زمینه ایجاد کند که من کارآفرین توان رقابت پذیری با آن کارخانه ها را نداشته باشم، با ارائه تسهیلات اجازه بدهد که من کارآفرین ایده ام را در این زمینه پیاده کنم.
به کارآفرین ها و ان جی او ها نیاز داریم
فردا: البته درست است که ما امروز همچنان از ضعف سیستمی و برنامه ریزی در حمایت از کارآفرین هایمان رنج می بریم اما واقعا اوضاع دست کم در تصویری که ما از کلمه کارآفرین داریم در قیاس با سه دهه پیش بسیار متفاوت است. قبول دارید؟
بله، این را می پذیرم. ما روزگاری شعارهای بسیار تندی درباره بخش خصوصی مطرح کردیم و همه را به یک چوب راندیم. هر کسی که سرمایه ای داشت، به اسم سرمایه داری کوفتیم و از در مخالفت برآمدیم اما حالا تازه متوجه شده ایم که ما به بخش خصوصی نیاز داریم. ما به کارآفرین ها و ان جی او ها نیاز داریم و دولت نمی تواند همه کارها را انجام دهد و به فرض که این کار صورت بگیرد، مطلوب نخواهد بود و اوضاع بدتر خواهد شد. شما امروز ببینید تا چشم کار می کند دولت، نهادهای دولتی ایجاد کرده و تا چشم کار می کند کارمندان در این نهادها نشسته اند اما هیچ اتفاق تازه ای نمی افتد. ایده ای به ثمر نمی رسد کاری پیش نمی رود، فقط این وسط فرهنگ کارمندی تقویت می شود.
من یک مثال در این باره می زنم. شما امروز یکی از نگرانی های عمده تان این است که مهاجرت از روستاها به شهرها به طرز ویران کننده ای بالا رفته است. در این چهار دهه مدام روستاهای ما از جمعیت خالی شده اند و بر آمار شهرها و جمعیت شهرنشین ها افزوده شده است. من کشاورز زاده ام و کشاورزی بین الملل و اکولوژی محیط زیست خوانده ام و می دانم یکی از مهم ترین شاخص ها سوسیال اکولوژی است. من دو دهه است که این ها را دنبال می کنم که اگر ما می خواهیم روستاهایمان خالی از سکنه نشود، راهی نداریم جز این که به سمت روستاهای پایدار برویم. پرسش این است که چه کنیم روستای ما پایدار باشد و پاسخ این است که اولا آن روستا باید درآمد داشته باشد و در ثانی درآمدهایش جای دیگری نرود و صرف خود روستا و روستانشین ها شود. ما کارآفرین ها ایده های قابل دفاعی در این زمنیه داریم که می تواند یکی از بزرگ ترین و بحرانی ترین مسایل اجتماعی ما را که حاشیه نشینی است حل کند
فردا: در حال حاضر 20 میلیون نفر حاشیه نشین در کشور وجود دارد یعنی تقریبا از هر چهار ایرانی یک نفر حاشیه نشین است و به نوعی در خط فقر.
بله خب شما کی و چه زمانی می توانید حاشیه نشینی را حل کنید؟ این حاشیه نشین ها عمدتا از روستاها به امید کار و زندگی و درآمد به شهرها آمده اند. اما اگر روستاهای آن ها روستاهای پایدار بود این اتفاق برایشان می افتاد؟ چه کسی حاضر است از خانواده و وطن و سرزمین خود دل بکَند؟ از آن خانه های بزرگ و مناظر طبیعی و هوای خوب، آدم ها مجبور به مهاجرت شده اند چون سیاست های ما سیاست های درستی نبوده و با تمرکز ثروت و موقعیت شغلی در یک یا چند نقطه در کشور آن ها را به مهاجرت و حاشیه نشینی سوق داده ایم و بعد هم این افراد به حال خود رها شده اند. خب این وسط من کارآفرین و امثال ما می توانیم برنامه هایمان را برای احیای روستاهای پایدار با احیای کشاورزی مدرن، صنابع دستی و صنایع تبدیلی در روستاها اجرا کنیم این اتفاق نشاط اجتماعی را در جامعه ما بالا می برد. روستایی که در منطقه خود درآمد دارد و در هوای خوب با تغذیه سالم و درگیری های کم تر که خاص شهرها و کلانشهرهای بزرگ است زندگی می کند، این فرد بهترین فرصت برای ما و خودش برای بالا بردن نشاط اجتماعی و غرور ملی ایجاد کرده است. هرچقدر شما در شهرها حاشیه نشینی کم تری داشته باشید غرور ملی را بالا برده اید. هرچقدر بیکاری در شهرها و روستاهای ما کم باشد، فرصتی برای افزایش امید به زندگی و ارتقای سلامت و نشاط اجتماعی است.
به نظرم می رسد ما دو سطح متفاوتی از نشاط اجتماعی را می توانیم تجربه کنیم. یک سطح که همان سرگرمی های رایج است. مثلا شما وقت می پرسید چرا این قدر منابع عمومی صرف فوتبال می شود می گویند به خاطر این که آن ها نشاط و سرگرمی اجتماعی تولید می کنند و جوان ها به این سرگرمی ها نیاز دارند. گو این که وقتی یک جوان بیکار برای چند ساعت با تماشای فوتبال یا رفتن به ورزشگاه و قرار گرفتن در جادوی توپ گرد، مشکلات خود را فراموش می کند اما به محض تمام شدن مسابقه بالاخره او و چالش زندگی اش با هم مواجه خواهند شد. اما سطح دوم نشاط اجتماعی همان است که شما هم اشاره می کنید یعنی امید به زندگی را به صورت واقعی بالا ببریم و سطح پایداری از نشاط اجتماعی را ایجاد کنیم.
فردا: دیدگاه تان در این باره چیست؟
فردوسی بیتی در این باره دارد و می گوید "چو شادی بکاهی بکاهد روان / خرد گردد اندر میان ناتوان." شادی پایه اول و مهم زندگی اجتماعی است. شادی پایدار زمانی محقق می شود که یک فارغ التحصیل دانشگاهی ببیند که هم رشته ای های او به راحتی در بازار کار جذب می شوند، بنابراین او هم تلاش می کند که خود را برای ورود به بازار کار مجهزتر کند و ظرفیت های خود را بالاتر ببرد اما وقتی او ببیند فارغ التحصیلان پیشین بیکار هستند یا در زمینه ای مشغول به کار شده اند که هیچ ارتباطی با تخصص شان ندارد، انگیزه و امید به زندگی در او هم کم رنگ خواهد شد.
مسئولان آلمانی مرتب در حال رصد بازار کار و پیش بینی مشاغل مورد نیاز برای ارائه به مراکز آموزشی هستند
شما وقتی در کشوری مثل آلمان نگاه می کنید می بینید که آن ها مرتب در حال رصد بازار کار و پیش بینی مشاغل مورد نیاز برای ارائه به مراکز آموزشی هستند تا آن دانش آموز جهت تحصیلی خود را درست انتخاب کند اما ما چقدر روی این موضوعات کار کرده ایم؟ چقدر برای ما مهم است که ببینیم تناسب میان ظرفیت های بازار کار و تحصیل ما چگونه است؟ اصلا این محتوایی که ما در دانشگاه ها عرضه می کنیم چه نسبتی با نیازهای بازار دارد؟ آن ها با داده های دقیق می آیند و می گوید پیش بینی شان برای ده سال آینده بازار کار این گونه است و بر اساس این داده ها دانش‌ آموزان مسیر زندگی خودشان را انتخاب می کنند. خب اگر ما می خواهیم که نشاط اجتماعی و امید به زندگی در جامعه ما افزایش یابد، راهش این است که نهادهای دولتی در این باره برنامه های دقیقی داشته باشند، نه این که سخنرانی کنیم نه!
نهادهای دولتی بیایند و این تناسب میان بخش های گوناگون را در پازل جامعه به وجود بیاورند و البته در این میان ایده های کارآفرین ها می تواند گره گشا باشد. اصلا قرار نیست همه وارد دانشگاه شوند شما ببینید، همین هیاهوی اعصاب خردکنی که ما بر سر کنکور ایجاد کرده ایم که روان جامعه و والدین را فرسوده می کند و آن ها وارد نزاع ها و کشمکش ها می شوند که آن ها را فرسوده می کند، به اقتصاد خانواده آسیب می زند، رابطه شان را با همدیگر مخدوش می کند به خاطر این است که می خواهیم همه وارد دانشگاه شوند، در حالی که در کشورهای صنعتی نظام آموزش را به گونه ای تنظیم می کنند که فقط 25 درصد از دانش آموزان که توانمندی بالاتری دارند وارد دانشگاه شوند.
در نظام آموزشی آلمان این طور است و کسانی که استعدادهای کم تری دارند، می روند مدارس فنی و تبدیل به فروشنده های خوب، قصاب های درجه یک، خدمتکاران عالی و حرفه ای می شوند، دانش آموزانی که در سطح بالاتری هستند در مدارسی دیگر و با آموزش های دیگر تبدیل به کارمندان و تکنسین های خوب می شوند و صرفا 25 درصد که استعدادشان از دو گروه اول بالاتر است، به دانشگاه ها راه پیدا می کنند در حالی که کسی هم در این میان احساس حقارت نمی کند و از توانمندی همه در جای خود استفاده می شود. یعنی آن دانش آموزی که تبدیل به یک قصاب خوب می شود احساس اعتماد به نفس دارد چون او آموزش دیده است و به او این حس را داده اند که کار او اتفاقا برای جامعه بسیار مهم است. اما مشکل ما در ایران است که می خواهیم همه را وارد دانشگاه کنیم، پدر و مادرها به زور بچه هایشان را وسط کلاس های تقویتی می کشند و مقایسه های ویران کننده ای در این باره اتفاق می افتد و چقدر تنش اقتصادی و خانوادگی به وجود می آید که نهایتا همه این ها از شادی های اجتماعی ما می کاهد و ما را عمیقا درگیر بحران های فرسایشی می کند، در صورتی که در بازار کار به همه حرفه ها در سطوح مختلف نیاز داریم و البته ما در این زمینه کارگران حرفه ی کم داریم.
فردا: مثلا یک آبدارچی حرفه ای که بداند چطور چایی را بیاورد و جلوی مهمان بگذارد یا چطور در را ببندد؟

دقیقا در همه عرصه ها این اتفاق می افتد و شما می بینید که همین آموزش ندیدن ها باعث می شود تنش ها و درگیری ها اوج بگیرد، چه بر سر مسایل و موضوعات کلان و چه حتی بر سر جزئیات کوچک، مثل یک راننده مسافرکشی که هیچ آموزشی به او در برخورد با مسافران داده نشده است، یعنی آن وجه انسانی و عاطفی ماجرا که نیاز به آموزش دارد متولی ندارد و اگر این ها جدی تر گرفته می شد ما وضعیت و کارنامه بهتری در این زمینه داشتیم.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها