غزل‌آلا یعنی کشف، یعنی شعر

کد خبر: 717312

می‌گفت شعر کشف است و شهود! شعر چیزی جز این نیست که آن‌چه را دیگران می‌بینند، ببینی و از بین دیدنی‌هایت کشف کنی. وزن و قافیه هم بهانه است. اصلا زبان بهانه است. مثلا شعر را اگر ببینی هم شعر است. فقط باید کشف شود.

غزل‌آلا یعنی کشف، یعنی شعر
اردوی جهادی
سرویس اجتماعی فردا؛ مرتضی درخشان:
یک

می‌گفت شعر کشف است و شهود! شعر چیزی جز این نیست که آن‌چه را دیگران می‌بینند، ببینی و از بین دیدنی‌هایت کشف کنی. وزن و قافیه هم بهانه است. اصلا زبان بهانه است. مثلا شعر را اگر ببینی هم شعر است. فقط باید کشف شود. مثلا نگاه کن به این برگ‌های آخر تابستانی که آرام دل می‌کنند از درخت! وقتی کشف کنی که درختی از چشم برگی می‌افتد این شعر است. حالا یکی می‌نویسد، یکی می‌بیند. اگر کسی ننویسد یعنی شعر اتفاق نیفتاده؟ غزل اتفاق نیفتاده؟ من زل زده بودم به چنارهای بیرون پنجره کافه که با قامت بلند ایستاده بودند. از آن بالا لابد شهر خیلی فرق می‌کند. دو لیوان آب خنک را که سر کشیدم رو به ضریح سلام دادم. طبعا سلام دادن به ضریح با سلام از راه دور خیلی فرق می‌کند! مثل این است که سلام کنی یا سلام برسانی. اسماعیل لیوان‌ام را می‌گیرد، می‌اندازد توی سطل مخصوص و مثل من تکیه می‌دهد به سنگ‌های دیوار حرم و می‌نشیند، خودش عاشورا‌ها را آب نمی‌خورد. از صبح صدای طبل و شیپور و دنگ دنگ آهن توی حرم پیچیده و همه دارند عزاداری می‌کنند. اسماعیل می‌پرسد: حالا که راه کربلا باز شده و هرکسی با یک بلیط می‌تواند این مسیر را طی کند، کربلایی شدن توفیق است یا توانمندی؟ یعنی ما چه فرقی با بقیه داریم؟ حسابی فکری‌ام می‌کند! این همه آدم می‌آیند کربلا، این همه ما می‌رویم! آن همه آدم دل‌شان این‌جاست، ما چه کرده‌ایم که توی لوح محفوظ ثبت شده باشیم؟ یک جای کار می‌لنگد. شاید ما کربلا نیستیم! شاید یک نفر دیگری جای ما این‌جاست. سه به ساعت‌ام نگاه می‌کنم و تا هفت و نیم را می‌بینم از توی پنجره به سمت راه‌آهن دست تکان می‌دهم. اتاق من در محل کار هیچ اشرافی به راه‌آهن ندارد، اما قطار بچه‌های جهادی که این بار بدون من سکو را ترک می‌کند، احتمالا بار این تکانه‌ها را حس می‌کند. حس می‌کند که یکی که همیشه بوده و حالا یک بار نیست چقدر دلش توی این قطار است. حس می‌کند که وزن قطار به قاعده یک دل سنگین‌تر از وزن مجموع مسافران و بارهاست. شاید لیست را که ببیند من را به خاطر نیاورد، اما من که حالا در سفر نیستم او را خوب به خاطر می‌آورم. آدم همین است، وقتی توی سفر است خیلی چیزها را نمی‌فهمد، وقتی برگشت یادش می‌افتد که خیلی چیزها را جا گذاشته است. مثل کربلا! وقتی آنجاست نمی‌فهمد، انگار یک جای دیگر است، از کربلا که بر می‌گردد تازه می‌فهمد دل اش کربلاست. اصلا یادش می‌رود که سفر یعنی مسیر و مقصد جای دیگری است. چهار ما اهل شهودیم! ما کشف نمی‌کنیم. مثل آنهایی که جهاد می‌کنند و شهادت را کشف نمی‌کنند! اینطور یکی شاعر می‌شود و یکی فقط می‌نویسد. یکی شعر می‌شود و یکی خاطره می‌ماند، یکی شهید اردوهای جهادی می‌شود و ما که فقط بیل می‌زنیم. فرق ما و سیدمحمد حسینی و امین شیرازی در همین است. درست مثل فرق ما و جلال ملک محمدی! کسی که شاهد است هی به در و دیوار می‌زند که تازه به مسیر برسد، بعضی‌ها در و دیوار را می‌شکافند و به مقصد می‌رسند. مثل ماهی غزل‌آلا! ماهی‌های غزل‌آلا رودخانه را می‌شکافند که به مقصد برسند، رودخانه‌ای که برای خیلی‌ها مقصد است و این راز ماهی‌های عاشق است. همین است که محلی‌ها به غزل‌آلای رودخانه می‌گویند عاشق ماهی! اصلا غزل‌آلا از دو کلمه تشکیل شده، غزل که غزل است و آلا که یعنی نعمت، نعمت راهنما که بالادست رودخانه را نشان می‌دهد! یا نه، یعنی غزل آلوده! یعنی ماهی‌هایی که به شعر آلوده اند، یا نه، ماهی‌هایی که حتی غزل، آلوده آنهاست، نمی‌دانم، فقط می‌دانم آنها ماهی‌هایی هستند که از رودخانه‌ای که همه ماهی‌های دنیا می‌بینند راه رستگاری را کشف می‌کنند. پنج حس می‌کنم تا حالا اردوی جهادی نرفته‌ام. باید از اول ثبت نام کنم! پی نوشت: می‌بینی؟ تو از آن سوی عینک‌ات داری فکر می‌کنی چرا قزل‌آلا را با "غین" نوشته‌ام! حال آن‌که ماهی‌ها یک عمر است از توی رودخانه به ما نگاه می‌کنند که چرا غزل‌آلا را با "قاف" می‌نویسیم.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها