قول می‌دهم ام‌اس درمان می‌شود!

کد خبر: 543071

«تو کی می‌خوای خوب بشی؟» دقیق به یاد دارم که این جمله را چه کسی ٣٢ ماه پیش به من گفت. هنوز طنین صدایش در گوشم می‌پیچد.

روزنامه شرق: «تو کی می‌خوای خوب بشی؟» دقیق به یاد دارم که این جمله را چه کسی ٣٢ ماه پیش به من گفت. هنوز طنین صدایش در گوشم می‌پیچد. حتی یادم است که وقتی این جمله را شنیدم، برخلاف عادت، پاهایم را کنار هم جفت کردم. همکارم در همان لحظه با جیغ وارد اتاق شد. تصویر دقیقی است؛ جمله‌ای که تنها مکث شیرینی را در ضمیر ناخودآگاه من ایجاد کرد. چه لبخند عجیبی بر صورتم نقش بسته بود. خودم می‌دانستم این تلنگر شوخی نیست، اما بارها وقتی این جمله خواسته بود به خودآگاه من غلبه کند، با سماجت آن را به عقب رانده بودم همان‌قدر که الان برای آگاهانه عمل‌کردن به آن اصرار دارم. پاسخم این‌بار روشن است: «همین الان».
چندسالی هست که درس و کلاس را رها کرده‌ام و فقط می‌خوانم برای دل خودم و دنبال پاسخ پرسش‌های ساده ذهنم هستم. برای بعضی، این پرسش‌ها جذابند و دنبال پاسخ‌های صرفا علمی به آنها هستند. اما من دنبال پاسخ حقیقی به خودم هستم. بعد از گشت‌وگذار در اندیشه‌ها و نوشته‌های چند روان‌شناس سرشناس، فقط یک گزاره دارم؛ «بیماری ساخته خودم است»؛ با خودم فکر می‌کنم که بزرگ‌ترین کار یونگ، درمان بیمارانش با توجه به تخصص و تجربه‌اش نبود، بلکه کار شگرف او، شفای خودش از بیماری صرع در ١٢ سالگی بدون هیچ تخصص و تجربه‌ای در علم پزشکی و روان‌شناسی بود. مردی که در خاطراتش گفته است بیماری برای او حکم زندان را دارد و نتوانسته از افسردگی شکستگی پاهایش در طول سه هفته خودش را در میان‌سالی نجات بدهد.

همه آنچه می‌دانم و نمی‌دانم را روی هم می‌گذارم و سعی می‌کنم به یاد بیاورم که اولین‌بار چگونه خواستم بیمار باشم و بعد از آن چرا خواستم سال‌های زیادی بیماری را همراه خودم داشته باشم. دوست روان‌شناس عزیزی به اعتراض می‌گفت که تو از این بیماری درآمد هم داری. با خودم تأمل می‌کنم؛ نیاز به توجه در کودکی، به‌دنبال خاص‌بودن در میان اطرافیان و زمینه‌های جسمی دست به دست هم دادند و من به آرزویم رسیدم و بیمار شدم. برای کسب محبت و جلوگیری از بی‌توجهی اطرافیان آن را نگه داشتم و امروز به‌خاطر خودم می‌خواهم خوب‌خوب خوب باشم. اما باید دید امروز آن‌قدر صادقانه و خالصانه به همان اندازه که روز اول خواستم که بیمار باشم، این آرزوی جدید را دارم که بیمار نباشم. احمد متوسلیان دست در بالای سرش است و می‌دود. اشک در چشم‌هایم حلقه می‌زند. او ایستاده است، در غباری که همه از آن وحشت دارند و هنوز سرگذشتش هم در غباری از ابهام است. اما من نمی‌گذارم داستان زندگی من در غبار بماند و با کوچک‌ترین غم‌ها، بزرگ‌ترین تجربه و نعمت جهان و کائنات را از دست بدهم یا به سخره بگیرمش؛ حیات بزرگ‌ترین نعمت است و من آن را در سلامت از این پس طی خواهم کرد. قول می‌دهم سال دیگر میزان داروهای مصرفی من حداقل نصف داروهای امسال باشند و هرکسی با دیدن من باور خواهد کرد که ام‌اس کنترل و درمان‌شدنی است. آن‌هم توسط خود بیمار و همراهی پزشک، نه ‌تنها با داروها و روش‌های نوین اکتشافی پزشکی!

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها