خاطرهنگاری زن موتورسوار از سفر به ایران+عکس
یک زن نویسنده انگلیسی تنها همراه با موتورسیکلت خود به ایران سفر کرده، به نظر شما، او ایران را چطور دیده است؟
یک ماشین خوشحال! تجربه جالبی از خواندن نوشتههای پشت ماشینها
«شما موتورسیکلت دارید، درسته؟»
این را یک زن مسن که روی صورتش چروکهایی داشت و چادر سفید و سیاهی بر سر داشت، از من پرسید. من در خط مهاجران ترکیه-ایران هستم و تا زمانیکه پاسپورتم را برای ورود به ایران مهر کنند، تپش قلب دارم. با حرکت سرم میگویم بله، من موتور دارم. البته از اینکه یک زن تنها با موتورسیکلت و پاسورت بریتانیایی میخواهد به ایران برود هم نگران هستم که جلوی مرا بگیرند!
اما برخورد جالب این زن مرا متعجب کرد، وقتی دوباره از من درباره موتورسیکلت پرسید و با دستانش گازهای خیالی را چرخاند و حتی صدای ووم ووم موتور را درآورد، مرا در آغوش گرفت و محکم فشار داد، سپس بلند گفت: «خیلی خوب، خیلی خیلی خوب!» و برایم آرزوی خوششانسی کرد.
در کاخ شاه ایران، تنها کفشهایش باقی مانده
میخواستم ایران واقعی را پیدا کنم
این استقبال مشتاقانه در ابتدای سفرم به من نیروی زیادی داد تا بتوانم ۳۰۰۰ مایل را از شمال غرب ایران تا دریای خزر و رشته کوههای البرز و در نهایت در خیابانهای پر از دود تهران را بروم.
نقاشیهای روی دیوار تصاویری از شهدا را دارند
انگیزه من؟
انگیزه من از این سفر این بود که همیشه میخواستم بدانم مردمانی که در این منطقه زندگی میکنند، چطور هستند. چیزهایی که از غربی ها و دیگران شنیده بودم برایم کافی نبود.
البته در اغلب اوقات تصویری که رسانهها از ایران نشان میدهند، خیلی دوست داشتنی نیست و معمولا آنها را آدمهایی افراطگرا معرفی میکنند، این در حالی است که کسانیکه به ایران سفر کردهاند، نظرات دیگری دارند و ایرانیان را بسیار گرم و خوش برخورد میدانند. از همین رو من میخواستم خودم این کشور و مردمانش را کشف کنم. بعد از گذراندن مدت زمان زیادی در پایتخت، جایی که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن پیدا میشد، راهم را به سمت رشته کوههای زاگرس ادامه میدهم و به شهرهای تاریخی اصفهان و شیراز میروم و همچنین دیداری با کویرهای جنوب این کشور دارم.
بر اساس گفتههای خبرنگاران من فکر میکردم توریستها را به دلایلی مانند جاسوسی دستگیر میکنند و در ایستگاههای مرزی انتظار چنین چیزی را داشتم که البته اتفاقی نیفتاد.
فروشندگان خیابانی
ایرانیهای مهمان نواز
مهماننوازی ایرانیها از موضوعاتی است که درباره آن زیاد صحبت میشود و من هم با آن روبرو شدم و خودم را میان سخاوت و محبت زیاد ایرانیان دیدم و این اتفاق باعث شد ایرانیها از تصاویر منفی که در ذهن داشتم فاصله بگیرند. این محبتها از راننده کامیونی که انار میبرد تا افراد کاملا غریبهای که اصرار به پرداخت هزینه هتل من را داشتند، ادامه داشت. البته داستان تمام نشدنی تعارف چایی هم همیشه وجود داشت.
پیکان از ماشینهای قدیمی و محبوب ایرانیها
هر روز در میدان جنگ
در ایران انواع مختلفی از پلیسها وجود دارند و هر کدام وظیفه مجزایی را هم انجام میدهند. بنا به گزارشهایی که ایران منتشر کرده است، بیشترین میزان تلفات تصادفات جادهای در این کشور به موتورسواران اختصاص دارد، از همین رو هر روز صبح فکر میکردم قرار است وارد میدان جنگ بشوم.
نمایی از باغ فین در کاشان
کنجکاوی
در ایران مسافران خارجی زیادی دیده نمیشود و حضور یک زن خارجی موتورسوار برای آنها جذابیت زیادی داشت. از همین رو با گوشیهای همراه و در حالی که صورتهای متعجبی داشتند از من فیلم یا عکس میگرفتند. نکته جالبی که من دریافتم این بود که با مردم غریبه ایران خیلی زود میتوانستم دوست شوم و خیلی زود میان جامعه ایرانیها قرار گرفتم.
میزبان من در ایران عیسی امیدوار بود، کسی که خودش در دهه ۵۰ میلادی سرتاسر دنیا را با موتورسیکلت گشته است. در ایران و نزدیک مناطق نظامی ایستادن و عکس گرفتن ممنوع بود، البته من برای پروژه خودم سعی میکردم از برخی مناطق خیلی سریع عکس بگیرم. نکته جالب اینکه نقاشیهای زیادی روی دیوار ساختمانها و شهر دیده میشد.
نقاشیهای روی دیوار
مهمانی ایرانی
در شهر کویری یزد یک فرمانده بازنشسته ارتش از من دعوت کرد که به خانهشان بروم. این فرمانده در جنگ ایران و عراق حضور داشته و پاهای خودش را از دست داده بود. در ابتدا من نگران این بودم که این دعوت را قبول کنم، چون فکر میکردم من چه وجه اشتراکی با یک فرمانده جنگی میتوانم داشته باشم، اما بعد از اینکه وارد خانه آنها شدم، فهمیدم این نگرانی بیهوده بوده و او بسیار فرد شوخی بود و حتی سعی کرد به من برخی اصطلاحات فارسی عامیانه را آموزش دهد.
نقطه اوج سفر من به ایران زمانی بود که با فرمانده سوار آسانسور بودیم و من که اعداد فارسی را یاد گرفته بودم، میتوانستم طبقهها را بشمارم، «سه، دو، یک!» اینجا بود که فرمانده به انگلیسی گفت: «اینهم از شمارش معکوس!» بعد از آن هیچکداممان چیزی نگفتیم و یکدیگر را نگاه کردیم و خندیدیم! همان لحظه بود که من فهمیدم کار خوبی کردم به حرفهای دیگران توجه نکردم و خودم برای شناخت ایران واقعی دست به کار شدم.
نمایی از بازار تهران
نه شرقی و نه غربی
«نه شرقی و نه غربی» این جمله معروف ایرانیهاست. از نظر جغرافیایی این کشور میان دو فرهنگ قرار گرفته است و هرگز خودش را هماهنگ با هیچکدام از این فرهنگها ندانسته و برای هویت پارسی تلاش کرده است. متاسفانه تصویری که از ایران در جهان امروز وجود دارد، پر از شعارهای سیاسی است و مردم این کشور را تروریست میخوانند. در صورتیکه این موضوع حقیقت ندارد و در سفری که من به این کشور داشتم، آنها را مردمانی پیچیده، خوشقلب و علاقهمند به ارتباط با جهانی گستردهتر یافتم.
عیسی امیدوار که خودش جهان را با موتورسیکلت طی کرده است
چادر یکی از پوششهای معمول زنان ایرانی است
بیشتر تابلوهای بین جادهای ایران تنها به زبان فارسی هستند
در رشته کوههای البرز
دیدگاه تان را بنویسید