خاطرات کوتاه و خواندنی مردم از کشف حجاب رضاخانی

کد خبر: 430315

این آقا را به نام اکبر شمر می شناسند چون کشف حجاب می کرده است . به عنوان مامور رضاخان وقتی می خواستند بروند خانه اقوام و پدر و مادر خود برای صله رحم از ترس این فرد از روی پشت بام ها تردد می کردند...

سرویس فرهنگی فردا - خاطرات کشف حجاب رضاخانی هنوز در حافظه بسیاری از مردمان این سرزمین زنده است. خاطراتی از زمانی که به ضرب چماق و به اسم روشنفکری چادر از سر زنان این سرزمین می کشیدند. در یک سال گذشته دبیرخانه طرح ملی گوهرشاد نهضت جمع آوری خاطرات مردمی از وقایع مرتبط با این اتفاقات را در سایت گوهرشاد راه اندازی کرد و هنوز به کار خود ادامه می دهد. سایت فردا قبلا نیز در گزارشی با عنوان «خاکسترزدایی سایت گوهرشاد از یک حماسه مردمی» به معرفی بخشی از فعالیتهای این دبیرخانه پرداخته بود.

به گزارش «فردا» امروز به مناسبت هشتادمین سالگرد واقعه مسجد گوهرشاد که مظهر مقاومت مردمی در برابر کشف حجاب است گزیده هایی این خاطرات را می خوانیم که از شهر های مختلف جمع آوری شده است:

اکبر شمر

1- آقایی در شهر ما بود به نام علی اکبر، این آقا را به نام اکبر شمر می شناسند چون کشف حجاب می کرده است . به عنوان مامور رضاخان وقتی می خواستند بروند خانه اقوام و پدر و مادر خود برای صله رحم از ترس این فرد از روی پشت بام ها تردد می کردند. یکی از خانم ها که از خانه می خواسته بیرون برود تا علی اکبر شمر را می بیند جا در جا از ترس می میرد و در فیروزآباد دفن هستند. برای حمام رفتن مردان خانه دور ما را حلقه می کردند تا به حمام برویم و تا تمام شدن استحمام زن ها دم در حمام می نشستند تا خانم ها را تا درب منزل همراهی کنند تا از دست علی اکبر شمر در امان باشند.(فارس)

استقبال با زور ماموران

2- رضا خان که می خواسته از تهران به تخت جمشید بیاید از شهرها و روستاهای بین راه هم بازدید می کرده که ببیند وضعیت طرح کشف حجاب به چه صورت پیش رفته. به روستای ما هم آمده بود و مردم روستا را جلوی روستا به صف می کردند و مردم هم با پالتو و کلاه برای احترام و بازدید می ایستادند با زور ماموران.(فارس)

زن حبیب!

3- پدربزرگ ام کارمند دادگاه بودند، آن زمان کارمندان جایگاه خاصی داشتند، نام ایشان حبیب بود، همکاران زن به منظور جلوگیری از کشف حجاب هرکدام به پاسبان‌ها می‌گفتند: "من زن حبیبم!". پاسبان‌ها می‌گفتند مگر حبیب چند زن دارد؟!(فارس)

از ناراحتی فوت کرد

4- مادر بزرگ مادرم خیلی مقید بوده و از خانه بیرون نمی رفتند. حدود 4 ماه از خانه بیرون نمی رفتند. شوهرشون هم اجازه نمی دادند دخترها قرار می گذارند که مادر را ببرند حمام، از خانه خارج می شوند مامورها آن ها را دنبال می کنند. قزاق ها می ریزند و چادر را از سر زن و دخترانش می کشند. موهایش معلوم می شود و بیهوش می شود. او را به خانه می آورند و پس از مدتی فوت می کند و شوهرش هم مدتی پس از او فوت می کند.(کرمان)

اعتکاف برای رسیدن مرگ

5- از مادر بزرگ شنیدم حاکم شهر بابک آدم سالمی نبوده، اما زنش سالم بوده. قرار بوده در مراسمی، کدخداها و سران کشف حجاب کنند . قرار بوده به صورت نامحرم، یک در میان بنشینند. زنش در مسجد معتکف می شود و از خدا مرگ می خواهد تا به چنین ذلتی تن ندهد و فردای آن روز می میرد. از آن طرف هم مردم با مواجهه با این موضوع دست به اعتراض می زنند و این طرح برداشته می شود.(کرمان)

بایگانی

6- کارمند دادگستری سیرجان هستم. یک پرونده مال 1321 در بایگانی دیدم. به خاطر پوشش چادر یک خانم را محاکمه و مجازات کرده بودند.(کرمان)

روشنفکری بهایی

7- ما سر پل ذهاب هستیم. دیدیم وزیر آموزش و پرورش که یک خانم بهایی بود برای مراسم آمد. تمام آموزش و پرورشی های شهر آن جا حضور داشتند. یک خانومی که سابقه کار بالایی داشت در آموزش و پرورش آن جا حضور داشت که سرش را با یک شال پوشانده بود. وزیر آموزش و پرورش وقتی از جلوی او رد می شد به او می گوید این چیه که سرت کردی .خجالت نمی کشی، تو باید مروج فرهنگ روشن فکری باشی بعد خودش با دستش شال را از سر زن می کشد. طوری که زن تعادلش به هم می خورد و زمین می افتد. تا مدت ها گریه می کرد و در شهر ناراحت بود که من و با این سابقه کار بی آبرو کردند.(کرمانشاه)

چادر پیازی

8- یکی از خانم ها چادری زیر چادر اصلیش پوشیده بود. پاسبان چادرش را می کشد و می بیند که یک چادر دیگر هم زیرش دارد. می گوید که پیاز درست کرده ای؟!(گیلان)

مانعی از جنس زغال

9- مادر بزرگ ام تعریف می کنند در زمان کشف حجاب خانمی به نام شاه پسند بوده ایشان برای جلوگیری از تعرض به ایشان به صورت خودش زغال می زند و صورتش را کامل سیاه می کند. حتی مامورین هم از کار ایشان تعجب می کنند.(لرستان)

روسری ات را بردار و عکس بگیر

10- در روستا به مدرسه می رفتیم. اون موقع من 11 یا 10 سالم بود. تمام دانش آموزان مدرسه بدون حجاب می آمدند مدرسه ولی من با حجاب بودم و روسری سر می کردم. آخر سال پس از امتحان می خواستیم عکس دسته جمعی بگیریم چون من حجاب داشتم اجازه ندادند من عکس بگیرم. من هم کلی گریه کردم و اون ها گفتند روسری ات را بردار و عکس بگیر. من هم قبول نکردم. چون در روستا بودم به حجاب ما خیلی گیر نمی دادند . البته بگویم 3 تا معلم داشتیم دوتای اون ها محجبه بودند که روی من خیلی تاثیر گذاشتند.(مازندران)

شلاق کدخدا

11- پدر بزرگم که رئیس 40 تا 50 تا کدخدای روستا بود و کدخداهای روستاها زیر دست ایشان بودند. تعریف می کردند که زمانی که فرمان کشف حجاب صادر شد ایشان اجازه ی کشف حجاب به کدخداها نداده بودند و وقتی مامورین حکومتی اعتراض کردند که چرا حکم حکومتی را اجرا نمی کند یکی از ماموران را در وسط میدان شلاق زد. وقتی خبر به گوش رضا شاه می رسد او حمایتش را از این پدربزرگ ام بر می دارد و زمانی که خبر به روستا می رسد افرادی که با ایشان مشکل داشتند به خانه ی اش یورش می برند و تمام زندگیش را بهم می ریزند. ایشان کلاً متحول شده و زندگی شان عوض می شود و جزء مبارزین علیه حکومت می شود. (مازندران)

دفاع پدر از حجاب مادر

12- پدرم تعریف می کردند که در زمان کشف حجاب مادرم و خودشان با هم در یکی از جشن هایی که برگزار شده بود حضور داشتند که مکان این جشن ها در خیابان شهرداری آمل و دبیرستان پهلوی بوده است که هنگام برگزاری جشن به یک باره تمامی روشنایی های سالن خاموش می شود و در همین حین خاموشی ماموران حمله می کنند برای تعرض به حجاب خانم های داخل سالن و پدرم که متوجه این قضیه شد جلوی مادرم ایستاد که هر ماموری بیاید برای تعرض او را مورد حمله قرار بدهد و جلوگیری کند از تعرض به حجاب مادرم که بعداً مشخص شد که قضیه ی جشن هم ساختگی بوده است برای جمع کردن مردم در یک فضا و حمله یک باره به مردم داخل جشن و پدرم و مادرم به سختی از جشن خارج شده و به خانه بر می گردند. و بعد از این قضیه هم مادرم مدت های زیادی که این قانون اجرا می شد برای محافظت از حجابشان به بیرون از خانه نمی رفتند.(مازندران)

روسری ها در آب

13- در ییلاق ما خانی زندگی می کرد که حدود 100 سال سن داشت. زمان کشف حجاب از روستای آفن سر به روستای فیروز کلاه آمل برای دیدار با خواهرشان می رفتند، همراه ایشان مادرشان هم بوده است. نزدیکای آمل ماموران رضا خان با سر نیزه این ها را اجبار می کنند که روسری را از سرشان بر می دارند. و از پل رد می شوند. روسری را ماموران داخل رودخانه می اندازند. این هم به دلیل این که حجابشان رعایت شود کیسه ها و بقچه هایی که همراهشان بوده را خالی می کنند و به جای روسری استفاده می کنند.(مازندران)

فرار با الاغ

14- پدر بزرگم یکی از روستاهای ساوه زمان آباد زندگی می کردند چند نفر جمع می شوند که برای زیارت حضرت معصومه به قم بروند. بعد از بازگشت به ساوه ورودیه شهر ساوه سربازهای رضاخان می ریزند سرشان که چادر و روسری های زنان را از سرشان می کشند. به مادر بزرگم که می رسند پدر بزرگ الاغی که مادر بزرگم سوار بده را فراری می دهد و دست ماموران رضا شاه به مادر بزرگم نمی رسد.(مرکزی)

شما هم برای ثبت خاطرات مربوط به آشنایان خود می توانید به سایت گوهرشاد مراجعه نمایید.یا اگر کسانی که در بین خانواده و آشنایان خود از سراسر کشور افرادی را می‌شناسید که از دوران تغییر اجباری لباس و کلاه و کشف حجاب خاطراتی دارند یا از شهدای این دوره اطلاعاتی دارند، می‌توانند کلمه «حجاب» را به شماره 3000330003 پیامک کنید تا برای ثبت اطلاعات و خاطرات، با آنان تماس گرفته شود.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها