باشگاه خبرنگاران: ترور در لغت به معنای ترساندن و دهشتافکنی است، تروریسم به معنای ارعاب و تهدید، ایجاد ترس و وحشت در مردم و تروریست به طرفدار ارعاب و تهدید گفته میشود. در قطعنامهای که در مجمع عمومی سازمان ملل و در سال 1972 میلادی صادر شد، تعریف تروریسم چنین آمده است: «تلاش با هدف ایجاد تحولات در حکومت، اخلال در ارائه خدمات عمومی، مسموم کردن روابط بینالملل، قتل روسای دولتها یا نمایندگان حکومتها، تخریب ابنیه، تسهیلات و ارتباطات عمومی، ایجاد آلودگی در غذا یا آب و تحریک بیماریهای واگیردار». از سوی دیگر، کمیسیون حقوق بینالملل در ماده 24مقررات مربوط به جرایم بینالمللی، این تعریف را ارائه کرد که: تروریسم عبارت است از روادانستن اقداماتی که دارای یک ماهیت برای ایجاد وحشت در اذهان عامه و گروههای انسانی است. بینظیر بوتو، نخستوزیر پاکستان بینظیر بوتو، رهبر پیشین «حزب مردم پاکستان» ، روز بیست و هفتم دسامبر ۲۰۰7 در گرماگرم مبارزه انتخاباتی در شهر راولپندی به قتل رسید. در جریان ترور او ۲۰ نفر دیگر نیز کشته شدند. وجهه او باعث قدرتگیری شوهرش آصفعلی زرداری شد که به دلیل فساد مالی شهرت خوبی نداشت. بینظیر
بوتو سال 1953 در کراچی از مادری ایرانی به دنیا آمد و تحصیلات دانشگاهی خود را در دانشگاههای هاروارد آمریکا و آکسفورد انگلستان انجام داد. وی دختر ذوالفقار علی بوتو، نخستوزیر پیشین پاکستان و بنیانگذار حزب مردم پاکستان بود که بعدها خود نیز رهبر این حزب شد. حزب مردم پاکستان حزبی سوسیال دموکرات با گرایش چپ میانه است و بینظیر بوتو سال 1982 و در بیست و نه سالگی رهبر این حزب شد. بوتو با وجود این که در ابتدا تمایل چندانی به فعالیت سیاسی از خود نشان نمیداد، اما بهتدریج به عرصه سیاسی پاکستان کشیده شد و دو بار به عنوان نخستوزیر این کشور انتخاب شد، هرچند هر دو بار به اتهام فساد از سوی رئیسجمهور برکنار شد. بوتو طی دو دوره از سالهای ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۰ و ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۶ نخستوزیر پاکستان از حزب مردم بود؛ وی اولین زن مسلمان در تاریخ جهان اسلام بود که به مقام نخستوزیری در یک کشور اسلامی رسید. وی پس از آن که سال 1988 به نخستوزیری رسید، اقدامات متعددی برای ارتقای اقتصاد و امنیت ملی پاکستان انجام داد و سیاستهای سرمایهداری اجتماعی را برای توسعه صنعتی و رشد اقتصادی پاکستان به اجرا درآورد. بوتو در طول دوران فعالیت سیاسی خود
بارها به اتهام فساد مالی مواجه شده بود و به همین دلیل از مقام نخستوزیری برکنار شد. بینظیر بوتو و شوهرش بارها توسط دادگاهها و دولتهای پاکستان و کشورهای مختلف به فساد مالی متهم و با حکم دادگستری پاکستان به زندان محکوم شدند. ترور بینظیر بوتو، نخستوزیر پیشین پاکستان با واکنشهای گستردهای در سطح دنیا مواجه شد. یکی از متهمان اصلی ترور بوتو، پرویز مشرف رئیسجمهور پیشین پاکستان است. آژانس تحقیقات فدرال پاکستان علاوه بر پرویز مشرف، سعود عزیز افسر پیشین پلیس پاکستان و خرم شهزاد رئیس پلیس پیشین شهر راوال را نیز درباره پرونده ترور بینظیر بوتو به عنوان متهم معرفی کرده است. از سوی دیگر، سازمان اطلاعات پاکستان 17 روز پیش از بیست و هفتم دسامبر 2007، روزی که بینظیر بوتو ترور شد، در نامهای فاش کرده بود گروههای افراط گر مرتبط با القاعده برای ترور وی در بیست و یکم دسامبر 2007 برنامهریزی کردهاند. نکته جالب توجه این که چودری ذوالفقار علی، دادستان پرونده ترور بینظیر بوتو نیز ترور شد. فرانتس فردیناند، ولیعهد اتریش تا امروز فقط دو رئیس کشور در حالی که در خودروی خود سوار بودهاند ترور و کشته شدهاند؛ یکی جاناف
کندی، رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا و دیگری فرانتس فردیناند، ولیعهد اتریش. جالب آن که هر دو آنها پیرو مذهب کاتولیک به شمار میآمدند. سیام ژوئن 1914 این خبر به صفحه یک روزنامههای معتبر جهان راه یافت: قتل ولیعهد اتریش و همسرش در سارایوو. در آن روزگار که هنوز وسایل ارتباط جمعی به گستردگی امروز نبود، گاه مدتها طول میکشید تا مردم دنیا از رویدادهای کشورهای دیگر باخبر شوند و به همین دلیل خبر ترور ولیعهد اتریش نیز دو روز پس از کشته شدن وی و همسرش در سراسر جهان انتشار یافت. فرانتس فردیناند، برادر زاده فرانتس یوزف اول امپراتور اتریش بود که سال 1863 متولد شد و پس از خودکشی ولیعهد یعنی رودولف و مرگ پدرش کارل لودویگ در سال 1896 بهعنوان ولیعهد امپراتوری اتریش و مجارستان به صورت رسمی معرفی شد. ویژگی بارز فرانتس فردیناند محافظه کار یهودی ستیزی بود و نفرت شدید از مجارها داشت و همه از عقاید وی اطلاع داشتند. فرانتس فردیناند بیش از همه از تحولات بالکان احساس نگرانی میکرد و در نظر او صربها دشمن اصلی تاج و تخت اتریش و خطری جدی برای طرحهای او جهت تشکیل صربستان بزرگ محسوب میشدند. بیست و هشتم ژوئن 1914 قیصر فرانتس
فردیناند برای شرکت در مانور و رژه نظامیان آماده میشد. این تاریخ برای صربها از اهمیتی ویژه برخوردار بود و به نوعی یک عزای ملی به شمار میرفت؛ زیرا در چنین روزی در سال 1389 نبردی سخت میان نیروهای امپراتوری عثمانی با صربها آغاز شده بود. در آن روز (سال 1914) اما گروههای مختلفی از مردم در انتظار ورود فرانتس فردیناند بودند که خبر رسید آجودان ویژه ولیعهد بر اثر انفجار بمبی بشدت مجروح شده است. فرانتس فردیناند و همسرش برای عیادت از آجودان خود که در بیمارستان تحت مداوا بود، سوار بر خودروی سلطنتی شدند؛ اما در میانه راه بود که گلولههای مردی به نام گاوریلو پرنسیپ به سوی ولیعهد و همسرش سوفی باریدن گرفت. کاملا مشخص بود و هنوز هم از آثار بر جای مانده بر اونیفرم ولیعهد در موزه وین کاملا چنین برمیآید که ضارب از مدتها پیش برای این حمله تروریستی مرگبار در خاک صربستان آموزش دیده بوده است. گرچه نه آن زمان و نه تا به امروز مدرکی دال بر دخالت دولت صربستان در حمله و قتل ولیعهد اتریش به دست نیامده است، اما دولت اتریش از فرصت پیش آمده برای آغاز یک جنگ بزرگ جهانی کمال استفاده را برد و پس از هشدار به دولت صربستان، متحدان
اروپایی اتریش نیز دست به کار شده و به این ترتیب نخستین جنگ جهانی تاریخ آغاز شد. به این صورت آن قدرت نمایی فرانتس فردیناند که در شکل آن سان و رژه خود را نشان میداد نهتنها با مرگ وی پایان یافت، بلکه جنگی را آغاز کرد که حاصل آن قربانی شدن بیش از ده میلیون انسان بود. ماهاتما گاندی، رهبر اسطورهای هند موهنداس کرُمًچند گاندی در دوم اکتبر ۱۸۶۹ در پوربندر هند به دنیا آمد. پدرش کارمند دولت و مادرش زنی نجیب و فداکار بود. گاندی به پیروی از خانواده، به آیین هندو ـ بودایی گروید. گاندی تا زمان دانشگاه در هند بود و هنوز 13 سال بیشتر نداشت که ازدواج کرد. در حالی پا به نوزده سالگی گذاشت که با چهار فرزند راهی انگلستان شد و در رشته حقوق ادامه تحصیل داد. در بیست و چهار سالگی مدتی بعد از فوت مادرش به آفریقای جنوبی رفت و بعد از سه سال تجربه روزنامهنگاری و وکالت، با اندیشه مبارزه با ظلم و بیعدالتی به هند بازگشت. او در این دوران مقالههایی درباره آنچه استعمار به جهان سوم تحمیل میکند، نوشت که باعث شد بارها به زندان برود و خشم استعمارگران اروپایی را برانگیزد. گاندی سال ۱۹۲۱ رهبری کنگره ملی هند را به دست گرفت. او در این دوران
توانست اندیشه مبارزه بدون سلاح خود را به مردمش بیاموزد و سلاح استقلال و خودکفایی در سایه حقیقت را به جامعهاش هدیه دهد. یک سال بعد اولین نشانههای اندیشه مبارزاتی خویش را که تحریم کالاهای خارجی بود، بروز داد و در برابر همه اتهاماتی که به او وارد بود، سکوت اختیار کرد و با در پیش گرفتن مقاومت منفی، به شش سال زندان محکوم شد. از زمانی که وی مسئولیت رهبری نبرد برای آزادی و کنگره ملی هند در سال ۱۹۱۸ (۱۲۹۶) را به عهده گرفت، به عنوان نمادی ملی شناخته شد و میلیونها نفر از مردم او را با لقب ماهاتما یا روح بزرگ یاد میکردند. هر چند که او از القاب افتخارآمیز بیزار بود؛ ولی امروز هم همگی او را با نام ماهاتما گاندی میشناسند. مردم هند از او با عنوان «پدر ملت» یا باپو (در هندی به معنای پدر) یاد میکنند. زادروز وی در هند به عنوان یک روز تعطیل ملی است و گاندی جایانتی نام دارد. گاندی توانست سال 1947 با استفاده از شیوه ضدخشونت، نافرمانی مدنی استقلال هند را از بریتانیا بگیرد و سرانجام دست امپراتوری بریتانیا را از هند کوتاه کند. شیوه مقاومت آرام وی به مستعمرات دیگر هم نفوذ کرده و آنها را در راه استقلال میهن خود تشویق
میکرد. اصل ساتیاگراهای گاندی روی بسیاری از فعالان آزادیخواه نظیر دکتر مارتین لوترکینگ، تنزین گیاتسو، لخ والسا، استفان بیکو، آنگ سان سو کی و نلسون ماندلا تأثیر گذاشت. فلسفه بیخشونتی گاندی که خود نام ساتیاگراها (در سانسکریت به معنای تلاش و کوشش برای رسیدن به حقیقت) در بسیاری از جنبشهای مقاومت بدون خشونت در سراسر جهان تأثیر گذارده است. گاندی چند بار هدف سوءقصد قرار گرفت که آخرین مورد آن موفق بود. روز سیام ژانویه 1948، ناتورام قادسی، وی را که در هفتاد و نه سالگی و میان جمعیت عازم محل عبادت بود، هدف گلوله قرار داد و از پای درآورد. قاتل از ناسیونالیستهای افراطی هندو بود که معتقد بود روابط گسترده با پاکستان به اقتدار هندوستان لطمه زده است. این هندوی افراطی فکر میکرد گاندی نسبت به مسلمانان به دلیل تئوری «وحدت روح» ادیان، بیش از حد تساهل و مدارا به خرج میدهد. ایندیرا گاندی، بانوی فقید هند ایندیرا گاندی بهعنوان دختر جواهر لعل نهرو نخستوزیر افسانهای هند از بدو تولد خود نیمنگاهی به سیاست داشت و زندگی وی در زیر سایه آن پدر نامدار به نوعی با سیاستهای کشورش گره خورده بود، اما زندگی سیاسی ایندیرا پس از
مرگ پدرش و در سال 1955 یعنی زمانی که دالایی لاما رهبر بودائیان تبت بهعنوان یک تبعیدی به هند وارد شد، آغاز گشت. ایندیرا گاندی تا ده سال بعد در پستهای مهم دولتی به کار اشتغال داشت تا این که در سال 1966 اولین دوره نخستوزیری خود را آغاز کرد و دو دوره دیگر نیز به همین مقام رسید و تا لحظه مرگ نخستوزیر هند بود. سومین و آخرین دوره نخستوزیری ایندیرا گاندی در ژانویه 1980 در حالی آغاز شد که درگیریهای هند با پاکستان و چین تقریبا فروکش کرده، اما مناقشه با سیکهای این کشور به اوج خود رسیده بود. در آن زمان جنبش جداییطلبان سیکهای متعصب موسوم به جنبش آکالی دال در پنجاب بشدت قدرتمند شده و این گروه خواهان استقلال کامل این ایالت مهم هند بودند. چهره کلیدی سیکها مردی به نام جارنال سینگ بهیندرا واندال بود که با پشتیبانی پسرش در مجلس هند روز به روز در پنجاب به قدرت و نفوذ خود میافزود. در سال 1982 ناآرامیها و ترورهای سیکها در آسام و کشمیر به اوج خود رسید و سیکها برای رسیدن به اهداف خود از هیچ خشونتی فروگذار نمیکردند. در همان زمان بهیندرا واندال با گروهی از هوادارانش در معبد طلایی آمریتسار که مهمترین زیارتگاه
سیکها محسوب میشود بست نشست و چهار دور مذاکره دولت با این گروه بدون هیچ نتیجهای پایان یافت. سرانجام ایندیرا گاندی در ژانویه 1984 تصمیم گرفت که این معبد را با حمله نظامی باز پس گیرد و در ژوئن همان سال عملیات موسوم به ستاره آبی را آغاز کرد. دراین عملیات بر اثر حمله به معبد طلایی 400 سرباز به همراه 2000 سیک و رهبران سنگر گرفته آنها کشته شدند، گرچه این عملیات نظامی چندان مورد تائید مردم نبود، اما رفته رفته واکنشهای مثبت درباره آن افزایش یافت. در آن زمان تنی چند از نزدیکان ایندیرا از او خواستند که محافظان سیک خود را اخراج کند، اما نخستوزیر فقید هند از این کار خودداری کرد، زیرا عقیده داشت که نمیتوان فرد یا گروهی را تنها به دلیل اعتقاداتش از حق خود محروم کرد. روز سی و یکم اکتبر 1984 پیتر یوستینف، بازیگر مشهور سینما و مجری پرطرفدار برنامههای تلویزیونی به سفارش شبکه بیبیسی برای انجام مصاحبه با ایندیرا گاندی در باغ محل اقامت وی در انتظار رئیس دولت بود و در برابر دوربین میگفت: از نخستوزیر هنوز خبری نیست، اما پرندگان روی درختان میخوانند و محافظان در همه گوشههای باغ دیده میشوند و همه چیز آرام است.
ناگهان سر و صدایی از نقطهای نامعلوم در همان نزدیکی برخاست و یوستینف پس از چند لحظه سکوت گفت: به ایندیرا گاندی تیراندازی شده است. محافظان دیگر حضور ندارند، اما پرندهها هنوز میخوانند. ایندیرا گاندی بر اثر شدت جراحات و با وجود تلاشهای پزشکان جان خود را از دست داد، اما غائله سیکها تا مدتها بعد نیز ادامه داشت و قربانی مهم بعدی نیز کسی نبود بجز از راجیوگاندی پسر نخستوزیر فقید هند که او نیز سرنوشتی مشابه سرنوشت مادر خود پیدا کرد. جان افکندی، جوانترین رئیسجمهور آمریکا بیست و دوم نوامبر ۱۹۶۳ میلادی جان فیتز جرالد کندی، رئیسجمهور ایالات متحده در حالی که در خودروی روباز لیموزین در کنار همسرش ژاکلین کندی نشسته بود و از شهر دالاس ایالت تگزاس بازدید میکرد، در مقابل چشمان هزاران نفر از مردم حاضر در خیابان و میلیونها بیننده تلویزیونی به ضرب گلوله کشته شد. در ساعت ۱۲ و ۳۰ دقیقه هنگامی که لیموزین روباز حامل کندی از دیلی پلازای دالاس عبور میکرد، کندی هدف دو گلوله که از طبقه پنجم یک ساختمان انبار کتاب شلیک شده بودند، قرار گرفت و بلافاصله به قتل رسید. در ساعت ۱۴ و ۳۸ دقیقه نیز لیندون بیجانسون، معاون رئیسجمهور
که در هواپیمای مخصوص ریاست جمهوری بود به مقام ریاست جمهوری آمریکا منصوب شد. کندی از ۱۹۶۱ تا زمان به قتل رسیدنش در ۱۹۶۳ ریاست جمهوری را به عهده داشت. وی که عضوی از خانواده سیاسی و مشهور کندی بود به عنوان نمادی از لیبرالیسم آمریکایی مشهور است. در طول جنگ جهانی دوم در اقیانوس آرام ناوبان بود و به دلیل شجاعت در نجات جان سربازانش مدال گرفت. کندی هنگام آغاز ریاست جمهوری ۴۳ سال داشت و از این رو جوانترین رئیسجمهور تاریخ آمریکا به شمار می رفت. کندی در بیست و دوم نوامبر ۱۹۶۳ در چهلوشش سالگی به قتل رسید. ترور وی یکی از ترورهای فراموش ناشدنی تاریخ آمریکاست، زیرا این قتل باعث مطرحشدن و به نوعی محبوبیت بیشتر او در آمریکا شد و باعث گردید تا او الهامبخش نسلهای بعدی گردد، چنان که بسیاری معتقدند باراک اوباما نیز از او الهام گرفته است. از اتفاقات مهمی که در دوران ریاست جمهوری او افتاد میتوان به تهاجم ناموفق به خلیج خوکها، بحران موشکی کوبا، ساختهشدن دیوار برلین، آغاز مسابقه فضایی، اولین اتفاقات جنگ ویتنام و جنبش حقوق مدنی آمریکا اشاره کرد. ماجرای ترور جان کندی، رئیسجمهور ایالات متحده یک معمای بزرگ در تاریخ و سیاست
آمریکاست. امروز باوجود این که هنوز ابهام آن برطرف نشده است. در هر حال، جوان بیستوچهار سالهای به نام لی هاروی اسوالد که تعادل روانی نداشت به عنوان قاتل اصلی کندی معرفی شد. اسوالد دو روز بعد از این ماجرا و قبل از این که بازجویی شود در اداره پلیس در کمال ناباوری در مقابل چشمان ماموران از سوی فردی به نام جک روبی صاحب یک بار رستوران شهر دالاس که با مافیا در ارتباط بود به قتل رسید. جک روبی سال ۱۹۶۴ میلادی به مجازات مرگ محکوم شد، اما دادگاه تجدید نظر حکم را لغو کرد و قبل از این که دوباره محاکمه شود، در شرایط مشکوکی در زندان درگذشت. پس از ترور کندی، کمیسیون وارن برای تحقیق تشکیل شد و پس از ده ماه اعلام کرد قاتل کندی شخص لی هاروی اسوالد بوده است. مارتین لوترکینگ، رهبر سیاهپوستان آمریکا مارتین لوترکینگ فعال سیاسی و اجتماعی دهههای 40 و 50 آمریکا که بعدها و در دهه 60 رهبری سیاهپوستان این کشور را به دست گرفت با نطق معروف خود یعنی من رویایی دارم به اوج شهرت و محبوبیت رسید که جایگاهی خاص در مسیر احقاق حقوق سیاهان آمریکا دارد. او تصمیم داشت در شهر ممفیس تظاهراتی بزرگ برپا کرده و بار دیگر درباره برابری اجتماعی
سیاهپوستان با دیگر شهروندان آمریکایی سخنرانی کند. کینگ در سخنرانی سوم آوریل 1968 خود گفت سرزمین موعود را دیده است و بسیاری از طرفدارانش از این جمله وی بهعنوان نشانهای از این که کینگ از مرگ قریبالوقوع خود اطلاع داشته است، یاد میکنند. رهبر سیاهپوستان آمریکا در همان سخنرانی از هواداران خود خواست روز هشتم آوریل در تظاهراتی مسالمتآمیز در ممفیس گردهم آیند. اما لوترکینگ سرنوشت دیگری داشت و روز چهارم آوریل 1968 روی بالکن متل محل اقامتش هدف گلوله قرار گرفت و جالب آن که اولین کسانی که ظاهرا به کمک وی شتافتند، همان ماموران (افبیآی) بودند که همواره کینگ را تحت نظر داشتند. پس از این ترور بود که در صد شهر آمریکا تظاهرات بزرگی به راه افتاد و طی آن 39 نفر کشته و بیش از 2000 نفر مجروح و نزدیک به ده هزار نفر دیگر بازداشت شدند. واشنگتن ـ پایتخت آمریکا ـ نیز دستخوش ناآرامی شد و حتی جانسون، رئیسجمهور وقت آمریکا سفر برنامهریزی شده خود به هاوایی را لغو کرد. با این حال آن تظاهرات هشتم آوریل البته بدون حضور مارتین لوترکینگ و با حضور همسرش کورتا در ممفیس برگزار شد و 35 هزار نفر به صورت کاملا مسالمتآمیز خواسته و
اعتراضهای خود را به گوش جهانیان رساندند. پرزیدنت جانسون نیز در نظر داشت که برای آرام کردن اوضاع طی سخنانی در کنگره از تصمیم خود برای کمکهای ویژه به سیاهپوستان بگوید، اما با توجه به اینکه ناآرامیهای پس از مرگ کینگ فروکش کرده بود، کنگره آمریکا برنامه سخنرانی رئیسجمهور را لغو کرد. با این حال چندی بعد قانون برابری سیاهپوستان در امور اجاره خانه، تملک زمین و آپارتمان به تصویب کنگره رسید. جسد مارتین لوتر کینگ، نهم آوریل و با شرکت 50 هزار نفر از طرفداران وی در آتلانتا تشییع و در گورستان ویژه سیاهپوستان به خاک سپرده شد. با این حال حتی امروز نیز اسرار و واقعیتها درباره قتل کینگ در هالهای از ابهام باقی مانده است. پلیس آمریکا دو ماه پس از این جنایت و ظاهرا از روی آثار انگشت باقیمانده در صحنه قتل مردی به نام جیمز ارل ری را در لندن و به اتهام ترور کینگ دستگیر و محاکمه کرد. ظاهرا این مرد پیشینه نژادپرستی داشته و در دادگاه به جرم قتل عمد و با یک درجه تخفیف به دلیل همکاری با پلیس به 99 سال زندان محکوم شد. او تنها چند روز بعد همه اعترافهای خود را پس گرفت و خواهان تشکیل دادگاه تجدید نظر شد که البته هرگز این دادگاه
برگزار نشد. امروز و نزدیک به 50 سال پس از مرگ لوترکینگ همچنان در بین بسیاری از مردم و کارشناسان این عقیده وجود دارد که بیتردید دولت و نیروهای امنیتی آمریکا به صورت مستقیم و غیرمستقیم در قتل رهبر سیاهپوستان این کشور نقش ایفا کردهاند. مالکوم ایکس، سیاهی که میخروشید مالکوم ایکس با نام واقعی Malcolm Little مبارز سیاهپوستی بود که سال 1925 در ایالت اوماهای ایالت نبراسکا به دنیا آمد. او هفتمین فرزند خانوادهاش بود. پدر وی، ارل لیتل، کشیشی جسور و بیپروا و حامی «مارکوس گاروی» رهبر ملیگرای سیاهان بود. او به واسطه فعالیتهای گستردهاش در کسب حقوق پایمال شده سیاهان بارها از سوی سازمانهای سیاسی وابسته به سفیدپوستان به مرگ تهدید شده بود. در هشت سالگی جسد پدرش را کنار ریل راهآهن پیدا کردند و مادرش بیش از این تاب نیاورد و در بیمارستان روانیها بستری شد. مالکوم از همان دوران کودکی باهوش و با پشتکار بود و وقتی در آن دوران به معلمش گفت که آرزوی وکالت را در سر میپروراند در جواب شنید: «وکالت برای تو آرزوی دست یافتنی نیست، کاکاسیاه.» چندی بعد او علاقه به تحصیل را از دست داد و از مدرسه اخراج شد. مدتی در «بوستون» بود و
به مشاغلی موقتی روی آورد. سپس به نیویورک نقل مکان کرد و در محله هارلم چند بار مرتکب اعمال خلاف شد. او سال ۱۹۴۲ مسئول هماهنگی چند باند خلافکار شده بود و سال ۱۹۴۵ به بوستون بازگشت و یک سال بعد به دست نیروهای پلیس دستگیر و پس از محاکمه به ده سال زندان محکوم شد. دوران محکومیت، از وی انسان دیگری ساخت. مالکوم آموخت هیچگاه برای آموختن دیر نیست، حتی اگر گرفتار میلههای زندان باشد. در دوران زندان بار دیگر به تحصیل روی آورد و مالکوم این نقطه عطف را حاصل گفت و گو با برادرش رجینالد که عضو سازمان اسلامی بود، میداند. با آشنایی بیشتر با تعالیم رهبر سازمان ملت اسلامی به نام «الیجا محمد» بیش از پیش به این سازمان علاقهمند شد و به همین دلیل پسوند نام خانوادگی خود را از «لیتل» که نشان بردگی بود به «ایکس» به نشانه نام قبیله فراموش شدهاش تغییر داد. هدف بلندی که مالکوم ایکس را در زندگی به دنبال خود میکشید، چیزی نبود جز مبارزه با بردهداری نُوین در آمریکا. او سازمانی به نام «مسجد مسلمان» تاسیس و به مکه سفر کرد. با بازگشت به آمریکا، رنگ و بوی متفاوت سخنرانی هایش ماموران افبیآی را بر آن داشت او را در فهرست ترور خود قرار
دهند. از کسانی که با او دوست بودند میتوان به مارتین لوتر کینگ (رهبر سیاهپوستهای آمریکا، برنده جایزه)، محمدعلی کلی (قهرمان مسلمان بوکس جهان)، فیدل کاسترو (رهبر کوبا)، نلسون ماندلا (رهبر سیاهپوستان آفریقای جنوبی) و افراد بسیار دیگری اشاره کرد.
دیدگاه تان را بنویسید