به جای «دشمن»، می گفتند «حاجی»!

کد خبر: 451383

احتمالا تازه از دبیرستان فارغ التحصیل شده اید و بدون شک قبلا قرارداد «گزینه 40» را امضا کرده اید که دریافت یک آمپول «برنامه مغزشویی رنجرها» را برایتان ضمانت می کند. اگر این کار را از طریق این برنامه انجام داده اید، قطعا شما را به جنگ جهانی با ترور اعزام می کنند. شما جزئی از چیزی می شوید که معمولا می شنوم اسمش را «نوک نیزه» گذاشته اند.

جنگی که قرار است وارد آن شوید، برای مدت طولانی قابل توجهی است که جریان دارد. تصورش را بکنید: شما پنج ساله بوده اید که من در سال 2002 برای اولین بار به افغانستان اعزام شدم. اکنون یک خرده موهایم به خاکستری می زند، اضافه وزن پیدا کرده ام و زن و بچه ای دارم. باور کنید، زمان خیلی سریع تر از چیزی که انتظارش را دارید می گذرد. وقتی به سن مشخصی رسیدید، ناگزیر درباره تصمیماتی که در سنین پایین تر گرفته اید (یا از جهتی مجبور شده اید بگیرید) فکر خواهید کرد. من هم کاری را که شما می خواهید بکنید یک روز انجام دادم. من سال های حضورم در ارتش را در گردان هفتاد و پنجم رنجر گذراندم، موقعی که جنگی که شما متوجه خواهید شد به زور وارد آن شده اید تازه آغاز شده بود. سعی کرده ام چند تا از نکاتی را که در دفتر ثبت نام یا در فیلم های جنگی هالیوودی از بیم اثر گذاشتن بر تصمیمتان به شما نمی گویند روی کاغذ بیاورم. شاید تجربیات من دورنمایی از چیزی را به شما بدهد که به آن فکر نکرده اید. تصور می کنم که شما نیز به همان دلیل سایر داوطلبان وارد ارتش می شوید: چون احساس می کنید تنها گزینه پیش روی شماست. شاید به خاطر پول یا قضاوت دیگران یا نیاز به تاسی از یک مناسک آیینی ورود به دوره بلوغ یا انتهای دوران ستاره بودنتان در تیم ورزشی مورد علاقه تان باشد. شاید هنوز معتقدید که آمریکا برای آزادی و دمکراسی یا خطر عاجل «تروریست ها» است که در گوشه و کنار جهان می جنگد. شاید اینطور به نظرتان می آید که این منطقی ترین کاری است که از دستتان ساخته است؛ دفاع از کشورتان دربرابر تروریسم. اطمینان دارم که دلتان نمی خواهد بزرگ تر که شدید پشیمان شوید و شکی نیست که دلتان می خواهد کار معناداری با زندگی تان انجام دهید. مطمئنم که امیدوارید در انجام یک کار در زمره بهترین ها قرار بگیرید. به همین دلیل است که برای رنجر شدن ثبت نام کرده اید. به سختی می توان باور کرد که شما را به چهاردهمین سال جنگ جهانی با ترور (حالا به هر نامی که اکنون بخوانندش) خواهند برد. در این فکرم که شما را به کدام یک از 668 پایگاه نظامی آمریکا در چهارگوشه جهان اعزام خواهند کرد. جنگ جهانی ما در اساس کمتر از آنچه احتمالا فکر می کنید، پیچیده است که نتوان آن را درک کرد، با وجود دشمنان صعب الوصولی که پی آنها فرستاده خواهید شد؛ چه القاعده باشد (القاعده مرکزی در شبه جزیره عربستان، در مغرب و غیره) یا طالبان، یا الشباب در سومالی یا گروه خلافت اسلامی، یا ایران، یا جبهه النصره، یا رژیم بشار اسد در سوریه. قبول دارم، سردرآوردن از این بازی کمی سخت است. آیا شیعیان دشمنان ما هستند یا سنی ها؟ آیا ما با اسلام است در جنگیم؟ آیا ما مخالف گروه اسلامی هستیم یا رژیم اسد یا هر دوی آنها؟ اینکه این گروه ها کی هستند مهم است، اما یک نکته اساسی وجود دارد که در سال های اخیر بسیار آسان نادیده گرفته شده است؛ از زمان اولین جنگ افغان ها در دهه 1980 (که زمینه های شکل گیری القاعده اصلی را فراهم آورد) سیاست های خارجی و نظامی ما نقش حساسی در ایجاد گروه هایی ایفا کرده که شما برای جنگ با آنها اعزام خواهید شد. زمانی که شما در یکی از سه گردان هنگ هفتاد و پنجم رنجر قرار بگیرید، زنجیره فرماندهی تمام تلاشش را خواهد کرد تا مصلحت دراز مدت این سیاره را به خاطر کوچک ترین مسائل کاهش دهد و بزرگ ترین وظایف را جایگزین آنها خواهد کرد؛ برق انداختن پوتین ها، آنکادره کردن دقیق تختخواب ها، گروه بندی های منظم افراد در میدان تیر و پیمان سرسپاری شما به رنجرهایی که در طرف چپ و راستتان قرار دارند. من این نامه را به این امید می نویسم که با نقل تکه ای از ماجرایم به شما کمک کنم برداشتی از تصویر بزرگ تر برای خود پیدا کنید. بگذارید اشاره ای به روند نژاد پرستی در نیروهای نظامی داشته باشم. در همان روزهای اول برای نخستین و آخرین بار بود که من کلمه «دشمن» را در گردان می شنیدم. کلمه معمولی که به جای آن در واحد من استفاده می شد «حاجی» بود. حاجی کلمه احترام آمیزی در میان مسلمانان است و به کسی گفته می شود که به شکل موفقیت آمیزی مراسم زیارت از شهر مقدس مکه در عربستان سعودی را به جا آورده باشد. اما در ارتش آمریکا این کلمه، افترایی بود که حکایت از چیزی بسیار بزرگ تر داشت. سربازان واحدم بر این گمان بودند که ماموریت آن عده اندکی که به برج های دوقلو حمله کرده بودند و سوراخی در ساختمان پنتاگون ایجاد کردند را می توان به تک تک افراد معتقد در میان بیشتر از یک میلیارد و 600 میلیون نفر مسلمان روی زمین نسبت داد. گروهبان رسته خیلی زود کمکم کرد تا در انداختن تقصیرها بر گردن این «دشمن» خود را با گروه هماهنگ کنم. آلام ناشی از یازدهم سپتامبر نیروی محرک کلیه تحرکات واحد مرا فراهم می کرد. به این دلیل بود که آنها توانستند مرا به این شکل موثر به جنگ ببرند. من در آستانه قطع ارتباط با زندگی قبلی ام و مورد دستکاری روانی قرار گرفتن بودم. این چیزی است که شما باید خودتان را برای آن آماده کنید. وقتی کم کم همین نوع زبان را از زنجیره فرماندهی تان بشنوید که هدف آن عاری از انسانیت کردن کسانی است که همراه شما به جنگ آمده اند، به یاد بیاورید که 93 درصد مسلمانان حملات یازدهم سپتامبر را محکوم کرده اند. و کسانی که با آنها همدلی کرده اند، گفته اند که حمایت های آنان دلایل سیاسی داشته نه مذهبی. اما جرج دابلیو بوش کودن در ابتدا گفت (و دیگر هرگز تکرار نکرد) که جنگ با ترور در واقع در عالی ترین رده ها یک «جنگ صلیبی» قلمداد می شود. وقتی در هنگ رنجرها بودم این امری مقرر بود. فرمول کار به اندازه کافی ساده بود: القاعده و طالبان نماینده کل اسلام بودند که دشمن ما بود. حالا در این بازی مقصر دانستن گروهی، گروه دولت اسلامی با دولت مینی ترور خود در عراق و سوریه این نقش را بر عهده گرفته است. دوباره تاکید کنم که تقریبا کلیه مسلمانان تاکتیک های این گروه را رد می کنند. حتی سنی های منطقه ای که گروه دولت اسلامی در آن فعالیت دارد به شکلی فزاینده این گروه را رد می کنند. و این ها همان سنی هایی هستند که ممکن است وقتی زمان مناسب فرا برسد، گروه دولت اسلامی را به زیر بکشند. اگر می خواهید با خودتان صادق باشید، گرفتار نژادپرستی لحظه ای نشوید. شغل شما باید خاتمه دادن به جنگ باشد. هرگز این را از یاد نبرید. دومین توقفگاه در رازگشایی از این روند باید فقر باشد. بعد از چند ماه من سرانجام به افغانستان اعزام شدم. ما نصفه شب روی زمین فرود آمدیم. وقتی درهای هواپیمای سی 5 باز شد، بوی غبار، خاک رس و میوه مانده به دل هواپیمای حمل و نقل ما ریخت. پایم را که بیرون گذاشتم انتظار داشتم بارانی از گلوله به طرفم روانه شود، ولی ما در پایگاه هوایی بگرام بودیم که در سال 2002 از امنیت بسیار بالایی برخوردار بود. صبح شب ورودم درست پشت دیوارهای سنگی پایگاه متوجه یک زن افغان شدم که با یک بیل مشغول کندن خاک زرد پر رنگ بود و می کوشید تکه های کوچک بوته های فرو رفته در خاک را بکند. از پشت چشمی برقع اش فقط می توانستم حدسی در مورد سن و سال زن بزنم. واحد من از پایگاه بیرون زد و در امتداد یک جاده به گشت زنی رفت با این امید که دردسر کوچکی بر پا شود. در حالی که ما خودمان را طعمه تصور می کردیم، اما سر و کله هیچ طعمه خواری در آن روز پیدا نشد. چند ساعت بعد که به پایگاه برگشتیم، آن زن همچنان در حال کندن زمین و هیزم جمع کردن بود تا بی شک با آن هیزم شام آن شب خانواده اش را بپزد. ما دارای نارنجک انداز، مسلسل ام 242 که در هر دقیقه 200 گلوله شلیک می کرد، دوربین دید در شب و مقدار زیادی مواد خوراکی بودیم که همگی در بسته بندی های آب بندی شده قرار داشتند و همه یک مزه می دادند. برای کنار آمدن با شرایط کوهستان های افغانستان ما بسیار مجهزتر از آن زن بودیم، یا دست کم آن موقع به نظرمان اینطور می آمد. اما شکی نبود که آنجا کشور او بود نه ما و از من نشنیده بگیرید که فقر این کشور مثل فقر در بسیاری از مکان هایی که امکان حضورتان در آنها وجود دارد، هیچ شباهتی به چیزی که تا کنون دیده اید ندارد. شما جزئی از یک نیروی نظامی دارای پیشرفته ترین فناوری های روی زمین خواهید بود و در فقیرترین کشورهای جهان حاضر خواهید شد. در این جوامع محروم این احساس به شما دست می دهد که تسلیحات شما در بسیاری از سطوح بلااستفاده است. من شخصا در افغانستان بسیاری از اوقات خود را فردی قلدر حس می کردم. اما در مورد «دشمن». بیشتر مدتی که در افغانستان حضور داشتم آنجا ساکت و آرام بود. درست است که گهگاه راکت هایی در پایگاه ما فرود می آمد، اما زمانی که من وارد این کشور شدم، بخش عمده نیروهای طالبان خود را تسلیم کرده بودند. در آن موقع من از این موضوع بی خبر بودم، اما همانطور که اناند گوپل در کتاب برجسته اش «هیچ مرد خوبی در میان زنده ها وجود ندارد» اشاره می کند، جنگجویان جنگ با ترور ما از گزارش های مربوط به تسلیم بی موقع طالبان خوشحال نبودند. بنابراین واحدهایی مثل واحد ما برای گشتن دنبال «دشمن» به آنجا فرستاده شده بودند. کار ما کشاندن دوباره پای طالبان به میدان جنگ بود. از من بپذیرید، این خیلی زشت بود. ما معمولا به اندازه کافی افراد بی گناه را بر اساس اطلاعات نادرست هدف قرار می دادیم و حتی در مواقعی افغان هایی را که عملا نسبت به ماموریت آمریکا ابراز وفاداری کرده بودند، دستگیر می کردیم. برای بسیاری از اعضای طالبان این به انتخابی آشکار تبدیل شده بود که یا مبارزه کنند یا گرسنگی بکشند، یا دست ها را دوباره بالا ببرند یا به شکل تصادفی دستگیر و احتمالا کشته شوند. در نهایت طالبان دوباره خود را سازماندهی کرد و امروز دوباره آنها سر به طغیان برداشته اند. اکنون من این را می دانم که اگر رهبری کشور ما حقیقتا فکر صلح در سر داشت، در اوایل سال 2002 می توانست این کار را کاملا در افغانستان عملی کند. زمانی که من در ارتش ثبت نام کردم، امیدوار به ساختن جهانی بهتر بودم. ولی به جای آن کمک کردم که جهان به جای خطرناک تری تبدیل شود. من به تازگی از کالج فارغ التحصیل شده بودم و در زمان ثبت نام این امید را نیز داشتم که با داوطلب شدن خودم می توانم بخشی از وام دانشجویی ام را بپردازم. مثل شما من نیز دنبال دریافت کمکی عملی بودم به اضافه اینکه به زندگی ام معنا نیز بدهم. می خواستم کار درست را در ارتباط با خانواده و کشورم انجام بدهم. اکنون که به گذشته می نگرم کاملا روشن است که بی دانشی ام درباره ماموریت واقعی که قرار بود به آن اعزام شویم، خیانت به خودم - همچنین به شما و ما - بوده است. من این مطلب را اختصاصا برای شما می نویسم چون فقط می خواهم بدانید که برای تغییر دادن نظرتان هنوز زیاد دیر نیست. بعد از اعزام دومم به افغانستان، به دلایلی که اشاره کردم به یک مخالف جنگ تبدیل شدم. سرانجام دریافتم که باید از این تجربه سخن بگویم. ترک ارتش یکی از دشوارترین و در عین حال مثبت ترین تجارب زندگی ام بوده است. هدف شخصی ام انتقال دادن تجربیاتم از حضور در ارتش به میان دانش آموزان دبیرستانی و کالج به عنوان یک مخالف پیوست جوانان به ارتش بود. با توجه به 10 هزار اداره استخدام ارتش در آمریکا با بودجه تبلیغاتی 700 میلیون دلاری شان، باز هم کارهای زیادی در این باره می توان انجام داد. به هر روی جوانان باید با واقعیت های هر دو طرف قضیه آشنا شوند. امیدوارم که این نامه تلنگری را در شما به وجود آورد و اگر به هر دلیل هنوز قرارداد «گزینه 40» را امضا نکرده اید، بدانید که مجبور نیستید این کار را انجام دهید. می توانید بدون آنکه مدتی از عمرتان را در ارتش سر کنید، یک فعال ضد استخدام در ارتش شوید. جوانان سراسر کشور نومیدانه به انرژی و انگیزه شما برای دنبال کردن این هدف نیاز دارند. زندگی تان را در عراق یا افغانستان یا یمن یا سومالی یا هر جایی دیگری که جنگ جهانی با ترور احتمال دارد شما را به آنجا بفرستد به هدر ندهید. ش نوشته: روری فانینگ (Rory Fanning نظامی سابق آمریکایی منبع: http://www.alternet.org/news-amp-politics/army-recruits-dont-do-it-war-terror-not-your-battle منبع: هفته نامه رخداد گیلان
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها