بقیع چراغ دارد

کد خبر: 174599

خیرآنلاین: فرجادی، محسن - اولین نماز صبح در مسجد پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) را که خواندم به سرعت به سمت بقیع راهی شدم.قبرستانی که در دوره پیامبر آن سوی شهر بوده و حالا توسعه حرم آن را در گوشه ای تبعید کرده است. البته تبعیدی‌ها خیلی نیازی به حصار ندارد و همین که از دیگران جداست مپحکومیت می گذراند ولی اینکه بقیع باید در حصار بارو باشد هم از ظرایف است. اگر وادی‌السلام نجف اشرف را در ذهن مجسم کنید حصار بقیع فهمیده می شود. سطح شیب دار هم ازدحام جمعیت به سوی بالا را متوقف نمی کرد. با خودم می گفتم امروز که هنوز زائری نیامده و هنوز اول ذی القعده است باید این طوری فشار را تحمل کرد، چند هفته دیگر چه خبره! دلیل فشردگی مشخص شد. گلوگاهی در میانه جمعیت با حضور سه سرباز ایجاد شده بود. سه جوانی که موقعیت شان مثلثی را به سمت جمعیت نشانه رفته بود؛ راس مثلث جمعیت را می شکافت و دو تای دیگر هم امت را می پاییدند. یک روز که آفتاب زده به سمت بقیع می رفتم، سرٍّ این جاگیری مشخص شد. سه زن آفریقایی با هیکلهای مردانه از میان جمعیت نیم‌خیز ویراژ دادند و از یکی از آنها به چنگ سرباز افتاد و دو تای دیگر وقتی فاتحانه به ایوان بالای شیب و ورودی بقیع رسیدند هنوز ذوق دیدن بقیع از این زاویه را با نفس راحت کشیدن تجربه نکرده بودند که خِفت شدند. **** همراه با جمعیت وارد بقیع شده بودم و درست مثل اینکه خواب باشم در گرگ‌ومیش دنبال نشانه ای می گشتم. پس ذهنم تابلوی بقیع در خانه پدری نقشه راهم بود. جلو دیواره‌ای چهار قبر در کنار هم؛ یک قبر هم سمت راست که مادر حضرت علی(ع) بود و یک قبر جلوی آن چهار مزار متعلق به عباس عموی پیامبر(ص). هنوز در شلوغی و فضایی که در هم تنیدگی‌اش شبیه خواب بود جلو می رفتم، آنقدر رفتم تا به جایی رسیدم که چند چراغ در میانه قبرستان تعدادی از قبرها را روشن کرده بود و از دور خوب دیده می شد. آفرین! چقدر بد این وهابی‌ها را می گیم ما. اینجا که همه چی اش به راهه. حالا چراغ شکیلی نیست که دیگه جای بهانه نیست. همین که اینقدر احترام کرده اند جای شکرش باقی است. با خودم اینها را می گفتم که یکباره چشمم به قبرهای خالی روشن شد و آسمان بر سرم خراب. احمق! دارن اینجا میت دفن می کنند و چراغ برای دیدن قبر است و پاشیدن آهک و چیدن لحد و ریختن خاک. آن طرف تر دو جوان بالا و پایین کیسه ای سپید را گرفته بودند و به سمت قبر می آوردند. به این بنده خدا 10دقیقه پیش مسلمانان حاضر در مسجد پیغمبر نماز خوانده بودند و در یک چشم به هم زدن دو جوان داشتند لحدها را دست به دست می کردند. پشت سرم را پاییدم و فاصله ای که افتاده بود را تخمین زدم. تا اواخر بقیع آمده بودم. اینجاها باید یک روزگاری خارج از بقیع بوده باشد و شاید بر اساس آنچه شنیده ام در کنار مسیر جاده شاید همین دور و اطراف بیت الاحزان حضرت زهرا(س) بوده باشد. به همین دلم را خوش کردم و چشم گرداندم دور تا دور را تا چیزی از چشمم نیافتد. یک میت دیگر را داشتند می آوردند. راه آمده را برگشتم. چراغ پشت سرم بود و تاریکی تقریبا شکسته بود. قدری واضح تر صورت‌ها و قبرها دیده می شد. به شلوغ ترین نقطه قبرستان رسیدم؛ هفت-هشت قدم بعد از در ورودی. زاویه عکاس را پیدا کرده بودم؛ یک دیواره و روبرویش شش قبر. چهارتا کنار هم، یکی جلوی آن چهارتا و یکی در گوشه راست.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها