«من پیش از تو» فیلمی ساده، متوسط و بدون غافلگیری!
من پیش از تو، از آن دسته فیلمهایی است که غافلگیری خاصی برای تماشاگران ندارد. بینندگان چنین فیلمی نمونههای بسیاری از این دست فیلمها دیدهاند.
سرویس فرهنگی فردا؛ مازیار وکیلی: من پیش از تو فیلمی است قابل پیشبینی. از آن دسته فیلمهایی است گه غافلگیری خاصی برای تماشاگران ندارد. بینندگان چنین فیلمی نمونههای بسیاری از این دست فیلمها دیدهاند و در حافظهشان جای خاصی برای کلیشههایی این چنینی باز کردهاند. کلیشههایی که عملاً به یک قرارداد برای یک نوع از درامهای رمانتیک بدل شدهاند. فردی در وضعیت دشوار جسمی قرار گرفته است. از زندگی نااُمید است، شخصیت تلخی دارد و به هیچوجه نمیخواهد با این وضعیت کنار بیاید. دختر/پسر خوشقلب و سادهای وارد زندگی او میشود و تحولات شگرفی در زندگی او پدید میآورد و طعم عشق و محبت واقعی را به او میچشاند.
پایان این فیلمها بسته به نظر کارگردان و نویسنده میتواند خوش یا تلخ باشد. در اکثر این فیلمها پایانبندی نقش مهمی را ایفا میکند، چرا که یک پایانبندی درست و اصولی میتواند تماشای فیلم را بدل به یک تجربه دلنشین کند یا آن را تا سطح یک فیلم سانتیمانتال رقتانگیز پایین بیاورد. پایان مناسب برای چنین فیلمهایی الگوی مشخصی ندارد و از دل مصالحی که نویسنده و کارگردان در طول مدت زمان فیلم استفاده کردهاند بیرون میآید. همه چیز بستگی به داستان و شخصیتها دارد و روندی که آنها طی میکنند تا به پایان فیلم برسند.
من پیش از تو از دل همین کلیشههای رایج متولد میشود. کلیشههای امتحان پس داده شدهای که بنایشان غافلگیری تماشاگر نیست. این قبیل فیلمها میخواهند با استفاده از همان کلیشههای ذهنی تماشاگر از چنین فیلمهایی، او را در این الگوی آشنا غرق کنند. در اینجا این غرق شدن باعث لذت از تماشای فیلم میشود. در درامهای رمانتیک، همه چیز به شخصیتها بر میگردد. شخصیتهایی که باید انقدر جذاب باشند که بتوانند جور خط قصه کلیشهای چنین فیلمهایی را بکشند.
تمرکز اصلی نویسنده در این فیلم روی شخصیت زن اصلی فیلم است. لو کلارک، دختری است گیج، حواسپرت، احساساتی و نه چندان جذاب که به عنوان پرستار وارد زندگی ویل ترینر میشود و او را متحول میکند. تمرکز نویسنده و کارگردان روی رفتارها، واکنشها و اعمال لو کلارک باعث شده مسیر مشخصی برای تعریف قصهشان داشته باشند. این اعمال و رفتار لو کلارک است که به نویسنده جهت میدهد که داستان را به کدام سمت و سو ببرد. لو کلارک تصمیمگیرنده است و رفتار و اعمالش باعث میشود داستان جهت مشخصی پیدا کند. باقی شخصیتها از تونی و پدر و مادرش تا خانواده لو، از پاتریک تا ناتان همه به تصمیمهای لو واکنش نشان میدهند. لو قطبنمای اصلی است و همه در مسیر این شخصیت حرکت میکنند.
این محوری بودن شخصیت لو باعث تمرکز کافی نویسنده بر اجزای مختلف قصهاش شده است. وجود لو به نویسنده میگوید که باید از مصالحش چطور و در چه مسیری استفاده کند. اینکه سرنوشت تونی و لو چه میشود، پدر و مادر لو چه عاقبتی پیدا میکنند و سرانجام رابطه لو و پاتریک به کجا میرسد، همه از دل شخصیت لو بیرون میآید. دیگر احتیاجی به اضافه کاری نیست. فقط کافیست نویسنده دست شخصیت اصلی و مکملهایش را بگیرد و در دل مسیر قصه پیش ببرد. موقعیتها خودشان را نشان میدهند. اینکه میزان کجخلقی تونی در برخوردهای اولیه باید چه میزان باشد و پدر و مادرش چه تصمیمی باید برای ادامه زندگیشان بگیرند و پاتریک در رابطه با لو چه باید بکند همه خودبهخود مشخص میشود. در این میان تصمیم نویسنده بر پایانی تلخ اما اُمیدبخش بوده است. پس احتیاج به یک تصمیم بزرگ برای پایان فیلم دارد. تونی میخواهد خودش را بکشد تا از این وضعیت بغرنج خلاص شود. این پایان مناسب مسیری است که نویسنده و کارگردان طی کردهاند. همه چیز در این پایان خلاصه میشود. پایانی به ظاهر معمولی ولی کاملاً متناسب با روند طیشده در فیلم. تونی خودش را میکشد، دست به اُتانازی میزند اما مرگش باعث میشود تا زندگی لو کلارک به عنوان نقطه اُمیدبخش زندگیاش در روزهای پایانی متحول شود. فیلم بر مبنای همین کلیشهها پایان میابد. ما، به عنوان مخاطب اذیت نمیشویم. در حد بضاعت فیلم از آن لذت میبریم و در طول مدتی که آن را تماشا میکنیم برایمان جذاب است. اما من قبل از تو فیلم ماندگاری نیست. با پایان فیلم در ذهن ما هم تمام میشود. ادامه پیدا نمیکند. غم و اندوهی هم که به وجود میآورد از سطح خاصی فراتر نمیرود. به غذای فست فودی میماند که هنگام استفاده از خوردنش لذت میبریم، اما طعم و عطر ویژهای ندارد که مزهاش بعد از اتمام خوردن هم در ذهن و ضمیرمان بماند. من پیش از تو چنین فیلمی است. آن را میبینید کمی ناراحت میشوید و بعد از پایان فیلم به دنبال کارهای روزمره خود میروید بدون آنکه لحظهای به فیلم فکر کنید. بروز این احساس منطقی، به علت متوسط بودن اثر است. متوسطها(فیلم،کتاب،موسیقی)چنین هستند. فقط هنگام دیدن،خواندن و شنیدن مخاطب را اذیت نمیکنند. اما بلافاصله بعد از تمام شدن از ذهن پاک میشوند. متوسطها هیچگاه آثار ماندگاری نیستند.
دیدگاه تان را بنویسید