چرا به نوسازی در سیاست داخلی نیاز داریم؟
درحالیکه سیاست داخلی گرچه در انتخابات نماد پیدا میکند؛ اما فقط انتخابات نیست. برای عبور از چنین شرایطی نیاز به نظریه سیاست داخلی وجود دارد که زیربنا و زیرساخت چنین حرکتی باشد.ازاینرو، هرگونه حرکت برای توسعه، حل مسائل جامعه، ایجاد ارتباط مؤثر با مردم و حتی ساختن یک سیاست خارجی مطلوب و فرهنگ اجتماعی نیازمند یک سیاست داخلی قدرتمند و دارای ضوابط است.
سعید آجورلو مدرس جامعهشناسی سیاسی در روزنامه صبح نو نوشت: سیاست داخلی نباید تنها در انتخابات خلاصه شود و انتخابات تنها به ایام منتهی به برگزاری انتخابات. سیاست داخلی گرچه در انتخابات نماد پیدا می کند اما فقط انتخابات نیست. برای عبور از چنین شرایطی نیاز به نظریه سیاست داخلی وجود دارد که زیربنا و زیرساخت چنین حرکتی باشد. این مطلب در تلاش برای راه یافتن به مسیری است در آغاز کنکاش پیرامون نظریه برای سیاست داخلی
چرا باید سیاست داخلی قدرتمند داشته باشیم
سوالهای این نوشته بدین ترتیب است: چرا نیازمند یک نظریه سیاست داخلی مستقر و تثبیتشده هستیم و این نظریه باید چه ویژگیها و شمایلی داشته باشد؟ برآمدن اصولگرایی و اصلاحطلبی جدید چهقدر ممکن است و چه تهدیدهایی پیش روی آن قرار دارد؟ این محوری است که بحث ما حول آن شکل میگیرد. امیدوارم این بحث بتواند دریچهای برای ورود به یک مسأله مهم و یافتن پاسخ باز کند.
همانطور که ما در عرصه سیاست خارجی دارای قواعد، اصول و چارچوبهای مشخصی هستیم که طی بیش از چهار دهه مستقر و تثبیت شده و توانسته به مسائل بینالمللی ما پاسخ دهد، نیاز داریم در سیاست داخلی نیز چنین ساختاری داشته باشیم. سیاست خارجی ما قابلیت شناخت و توضیح جهان و منطقه را دارد، آرمانهای جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی را در نظر میگیرد و همچنین منافع و قلمرو ایران را مورد توجه قرار میدهد. این سیاست خارجی نتیجه یک تاریخ طولانی است که از زمان شکلگیری دولت مدرن در ایران آغاز شده و پس از انقلاب اسلامی دچار تغییرات بزرگ گفتمانی شده است. امروز هر چه جلوتر میرویم، این سیاست خارجی به شکل کاملتر و پختهتری در میآید.
متأسفانه در حوزه سیاست داخلی از سیاست خارجی عقبتر هستیم. ما هنوز به یک سیاست داخلی کمعیب و مثالزدنی نرسیدهایم؛ سیاستی که بتواند به مسائل استیت، مسائل قدرت سیاسی و واقعیتهای جامعه پاسخ دهد و این موضوعها را در چارچوبهای رسمی تعریف کند و در قواره الگوی مردمسالاری دینی، قابلیت خودنمایی داشته باشد. با وجود برگزاری انتخاباتهای متعدد و چرخش قدرت در دولت، مجلس و شوراهای شهر و خبرگان، ما هنوز نتوانستهایم زیرساختهای لازم برای استقرار و تثبیت سیاست داخلی را ایجاد کنیم؛ سیاستی که دارای قواعد قابل پیشبینی و ساختارمندی باشد و اصول آن قابل تغییر نباشند. به تعبیری سیاست داخلی تنها در انتخابات خلاصه شده و انتخابات تنها به ایام منتهی به برگزاری انتخابات. درحالیکه سیاست داخلی گرچه در انتخابات نماد پیدا میکند؛ اما فقط انتخابات نیست. برای عبور از چنین شرایطی نیاز به نظریه سیاست داخلی وجود دارد که زیربنا و زیرساخت چنین حرکتی باشد.
ازاینرو، هرگونه حرکت برای توسعه، حل مسائل جامعه، ایجاد ارتباط مؤثر با مردم و حتی ساختن یک سیاست خارجی مطلوب و فرهنگ اجتماعی نیازمند یک سیاست داخلی قدرتمند و دارای ضوابط است. با وجود تعاریف مختلفی که از قدرت ارائه شده، از جمله مدلهای پستمدرن و قدرت اجتماعی، همچنان قدرت دولت و نهاد دولت، تعریف ملموستری از حوزه سیاست ارائه میدهد.
متأسفانه در جامعه ما، سیاست بهعنوان مظهر بدهبستان و با معنای منفی تلقی میشود و سیاست داخلی هم ادامه همین معنای سرزنشآمیز تلقی شده است.
به همین دلیل، باید تلاش کنیم تعریف جدیدی از سیاست داخلی ارائه دهیم که سیاست را بهعنوان یک امر مطلوب و دارای منفعت و لازم برای مردم تعریف کند. این تغییر نگرش به سیاست داخلی، میتواند جامعه را به سمت بهبود و پیشرفت هدایت کند.
چرا به نوسازی در سیاست داخلی نیاز داریم؟ یا چرا اصولگرایی و اصلاحطلبی جدید؟ فرض اصلی بحث این است که در شرایط فعلی، ما یک پاسخ قابلطرح و واقعی برای نوسازی سیاست داخلی داریم که میتوان آن را در شکلگیری اصلاحطلبی و اصولگرایی جدید مشاهده کرد. اگر تبار اصولگرایی و اصلاحطلبی را به جریانهای راست و چپ دهه ۶۰ برگردانیم که در دهههای ۷۰ و ۸۰ دچار تحولات شد، میتوان گفت که در دهه ۹۰ این جریانها تغییر شکلهای بزرگی پیدا و نوعی پوستاندازی را تجربه کردند؛ اما این پوستاندازی نه صرفا به معنای یک تحول مثبت، بلکه به نوعی سردرگمی و عدم تعیین تکلیف در حوزه سیاست داخلی منجر شد.
امروز در سال ۱۴۰۳ این فرصت را داریم که یک سیاست داخلی درست و منطقی را تعریف کنیم. واقعیت این است که دو جناح اصلی کشور نیازمند یک توضیح جدید بر مبنای واقعیتهای صحنه هستند. اصلاحطلبی دولت پزشکیان که حاصل یک مشارکت ۵۰ درصدی است از جنس اصلاحطلبی خاتمی نیست. روشنفکران و نخبگان اصلاحطلب همگی ذیل یک راهبرد قابل تعریف نیستند، دولت چهاردهم نه دولت خاتمی است و نه حتی دولت روحانی و از آن طرف اصولگرایی قابلیت یک عنوان بزرگ که بتواند همه نیروهای مرتبط به جناح راست را نمایندگی کند، ندارد و در جناح راست برخی گرایش ها عملا از رقابت به مرحله دشمنی رسیدهاند و امکان گفتوگو را هم از دست دادهاند. فضیلت ائتلاف و اجماع از بین رفته، چون گروهی، گروه مخالفش را تکفیر میکند و چگونه میتوان از چنین فضایی توقع رفتار سیاسی داشت. بنابراین اکنون میتوان از یک اصولگرایی جدید نام برد که اصولگرایی منهای نابگرایی است همانطور که یک اصلاحطلبی در حال تولد است که نمیخواهد ساختارشکن و مبارزهجو باشد.
با چنین فرضی، میتوان دو سر یک نمودار سیاسی را در نظر گرفت که در یک سوی آن راست رادیکال و در سوی دیگر چپ رادیکال قرار دارند. در نزدیکی مرکز این نمودار، گرایشهای راست میانه و چپ میانه قرار میگیرند. برای مثال، من دولت آقای دکتر پزشکیان را بهعنوان یک دولت «چپ میانه» تعریف میکنم. جدای از مفهوم وفاق که تعریف خود رئیسجمهور است، از نظر سیاست داخلی این دولت ذیل گرایش چپ میانه قابل توضیح است. همچنین حاکمیت اصولگرایان در مجلس را نیز بهعنوان یک گرایش راست میانه همراه با عقلانیت انقلابی میتوان تبیین کرد. البته در مجلس، گرایش راست رادیکال نیز وجود دارد و در سمت اصلاحطلبان نیز گرایش رادیکال و تند دیده میشود.
بنابراین اصولگرایی و اصلاحطلبی جدید در واقع در منطقهای قرار دارند که راست میانه و چپ میانه در آن فعال هستند و درون ساختارهای سیاسی کار میکنند. این اصولگرایی و اصلاحطلبی جدید به معنای فاصله گرفتن از گرایشهای رادیکال است، هرچند این وضعیت نه کاملا ایدهآل است و نه تضمینی برای دوام طولانیمدت آن وجود دارد.
ادامه بحث من درباره این است که چگونه میتوان این اصولگرایی و اصلاحطلبی جدید را مستقر و آن را به یک سیاست داخلی بلندمدت تبدیل کرد. نامه آقای عبدی به آقای خاتمی به تعبیری، به دنبال بروز همین اصلاحطلبی جدید یا چپ جدید است؛ چپی که بتواند دولتداری کند، بخشی از ساختار دولت باشد و درعینحال جوانب اجتماعی و گفتمانی خود را نیز حفظ کند.
بنابراین در ادامه بحث، به بررسی راههای تثبیت این اصولگرایی و اصلاحطلبی جدید و شکل جدید سیاست داخلی و در همین راستا، به ویژگیهای این دو گرایش اصلی و همچنین گرایشهای رادیکال نیز خواهم پرداخت.
میراث سیاست داخلی یا اینکه سیاست داخلی در همین لحظه متولد نشده است
شاید بتوان گفت که اولین چیزی که برای حفظ و تقویت سیاست داخلی به آن نیاز داریم، درک و بهرهگیری از تجربه تاریخی است. سیاست داخلی در یک لحظه خلق نشده است؛ بلکه تاریخی طولانی و گذشتهای پر فراز و نشیب دارد که میتواند حاوی درسهای بزرگی باشد. این گذشته به ما کمک میکند تا نگاهی بلندمدت به سیاست داخلی داشته باشیم. متأسفانه یکی از مشکلات اساسی این است که تجربهها انباشت نمیشوند و اغلب از بین میروند و از الگوی پارادایمها تبعیت میکنند؛ به گونهای که گویی همه چیز را دوباره باید از صفر شروع کنیم و انگار گذشتهای وجود نداشته است.
طی بیش از چهار دهه گذشته، ما در حوزه سیاست داخلی تجربههای زیادی اندوختهایم و میراثی داریم که نمیتوان آن را نادیده گرفت. به نظر من، بنای سیاست داخلی جدید و نوسازی آن که میتوان از آن بهعنوان «جاده جدید سیاست» تعبیر کرد، باید بر اساس این میراث تاریخی باشد و عنصر «تداوم» را در خود داشته باشد. بهعنوان مثال، تجربه انتخابات ۸۴ و مسأله ائتلاف برای اصلاحطلبان به یک درس تاریخی تبدیل شد. در انتخابات ۸۸، ۹۲ و پس از آن، دیگر این اشتباه تکرار نشد و ائتلاف صورت گرفت؛ مانند تجربه اصولگرایان که با درس گرفتن از انتخابات ۹۲ در انتخابات ۹۶ و ۱۴۰۰ موجب ائتلاف این جریان سیاسی شد.
ما مملو از چنین تجربههایی هستیم که میتوانند مبنای یک سیاست بلندمدت قرار گیرند. برای نمونه، در انتخابات مجلس پنجم، اقلیتی منتقد جناح راست سنتی شکل گرفت که مقدمهای بر دوم خرداد بود؛ یک تجربه تاریخی که نباید از آن غافل شد. جالب است که در انتخابات مجلس دوازدهم نیز یک فراکسیون بزرگتر از اقلیت مجلس یازدهم شکل گرفت که شاید بتوان گفت مقدمهای بر پیروزی آقای پزشکیان در انتخابات ۱۵ تیر بود.
بنابراین تجربههای تاریخی وجود دارند، تکرار میشوند و از بین نمیروند. مهم این است که درک کنیم سیاست داخلی از لحظهای که ما فعالیت میکنیم آغاز نشده است، بلکه ادامه یک مسیر طولانی و پر از تجربههای ارزشمند است که باید از آنها بهرهبرداری کنیم. سیاست داخلی میراثمحور و تداومگرا کلنگی نخواهد بود، بلکه بتنی میشود و قابل شکست نیست.
نمایندگی سیاسی؛ دیالوگ به جای مونولوگ
یکی از مهمترین ویژگیهایی که سیاست داخلی باید داشته باشد و متأسفانه از سال ۹۸ به بعد آن را تا حدودی از دست داده، مسأله نمایندگی است. سیاست داخلی باید قدرت نمایندگی اجتماعی داشته باشد؛ یک ارتباط مستمر و معنادار بین نیروهای اجتماعی و نیروهای سیاسی تصدیق وجود نمایندگی است. نیروهای اجتماعی باید احساس کنند که نیروهای سیاسی خواستهها و منافع آنها را دنبال میکنند و نیروهای سیاسی نیز باید نسبت به این رابطه احساس مسئولیت کنند. آنها باید آگاه باشند که همانطور که از منافع این رابطه استفاده میکنند، مسئولیتهای خود را نیز به درستی انجام دهند. بنابراین مسأله رابطه بین نیروهای سیاسی و نیروهای اجتماعی تحت عنوان نمایندگی، یکی از ویژگیهای اصلی یک سیاست داخلی منسجم و درست است. اصولگرایی و اصلاحطلبی جدید باید برآمده از خواستههای نیروهای اجتماعی باشند. البته طبیعی است که این دو طیف نمیتوانند تمام نیروهای اجتماعی را پوشش دهند و به تمامی خواستهها پاسخگو باشند؛ حتی ممکن است در درون جریانهای سیاسی خود نیز نتوانند این جامعیت را داشته باشند.واکنش در مقابل بحران نمایندگی نباید نیروی سیاسی را منفعل و تسلیم رادیکالیسم کند. احزاب و نیروهای سیاسی نباید صرفا دنبالهرو نیروهای اجتماعی باشند، بلکه باید یک گفتوگوی منطقی، عقلانی و مداوم بین این دو گروه شکل بگیرد. هرگونه قطع ارتباط میتواند این بحران نمایندگی را تشدید کند. متوجه باشیم که شبکههای اجتماعی خیلی اوقات میتوانند برساخته باشند و علیه حقیقت عمل کنند. مقابل آنها نباید دچار شیءگشتگی شد.
چالش نمایندگی اجتماعی و مسأله دولت نفتی
از سال ۹۸ تاکنون، ما انتخاباتی با مشارکت بالای ۵۰ درصد نداشتهایم. گرچه دلایل آن میتواند متفاوت باشد، اما به نظر من، بخش زیادی از آن به مسأله دولت نفتی در ایران برمیگردد. پس از خروج ترامپ از برجام، ما با تحریمهای بیسابقهای مواجه شدیم که تبعات سیاسی نیز به همراه داشت. هر چقدر که نهاد دولت ناکارآمدتر شد و مردم حس بیدولتی و بیتأثیری دولت در حل مسائلشان را تجربه کردند، این وضعیت بیشتر در نهاد انتخابات بازتاب یافت و مشارکت کاهش پیدا کرد. در واقع تحریم اقتصادی به تحریم انتخابات ربط داشت.
گرچه مسأله رقابت معنادار در انتخابات ۱۴۰۰ نیز مهم است و شاید میتوانست مشارکت را افزایش دهد؛ اما بهطور کلی، چالش نمایندگی، پاسخهایی بیشتر از رقابت نیاز دارد. این چالش نمایندگی خود را به شکلهای مختلفی نشان میدهد. برای مثال در همین انتخابات اخیر، شاهد بودیم که دوقطبی بین آقای جلیلی و آقای پزشکیان حتی توانایی رسیدن به ۵۰ درصد مشارکت را نداشت. در مرحله اول که میدان گستردهتری نیز وجود داشت و دو گرایش از جناح راست به همراه اصلاحطلبان در صحنه بودند، مشارکت حتی به ۴۰ درصد هم نرسید. این واقعیت نشاندهنده همان چالش و بحران نمایندگی است که با آن روبهرو هستیم. انتخابات دور دوم نیز ممکن است همچنان رهزن باشد و شاید بهتر است که نتایج دور اول را بهعنوان مبنای تحلیل در نظر بگیریم تا بتوانیم این چالش را به درستی توضیح دهیم. واقعیت این است که در نظریه سیاست داخلی به میزان اهمیت رقابت باید به کارآمدی نهاد دولت هم وزن داد- اگر بیشتر وزن ندهیم- چراکه نگاه بخشهای بزرگی از جامعه به چهرههای سیاسی، سیاسی نیست و بر اساس خاطرهای است که از او در زندگی خود دارند. سیاستمداران در جامعه فقط سیاسی روایت نمیشوند، بلکه بر اساس عملکردشان قضاوت میشوند و به همین دلیل همواره در هر انتخاباتی، یک انتخابات بین همه سیاستمداران به نمایندگی عنصر سیاست با کارآمدی و حل مشکل و مسأله برگزار میشود که نتیجهاش میتواند میزان مقبولیت یا بحران سیاست داخلی را نشان دهد. مشارکت کمتر از ۵۰ درصد یک علامت بزرگ برای نهاد سیاست داخلی است.
سیاست ادامه جامعه است
یکی از مسائل مهم که ریشه در تاریخ ۴۵ ساله اخیر دارد، این است که مسائل اجتماعی باید خود را در سیاست نشان دهند و در بسیاری از مواقع نیز چنین کردهاند. برای مثال پس از اتفاقات سال ۷۸ در کوی دانشگاه که در میانه دوره دوم خرداد و پیش از انتخابات مجلس ششم رخ داد، شاهد بودیم که این موضوع اجتماعی چگونه بر انتخابات تأثیر گذاشت. بخشی از این ناآرامی خیابانی، سرریز دوم خرداد بود و در انتخابات مجلس ششم نیز خود را نشان داد.
بنابراین رابطه بین جامعه و سیاست رابطهای معنادار است. در انتخابات سال ۹۲ نیز به نوعی تحت تأثیر اتفاقهای سال ۸۸ بودیم و آقای روحانی توانست بخشی از جنبش سبز را احیا و از آن برای انتخاباتش استفاده کند. همچنین انتخابات مجلس ۹۸ و حتی انتخابات ۱۴۰۰ نیز تحت تأثیر وقایع آبان ۹۸ بود و ناآرامیهای آن زمان، خود را در کاهش مشارکت و کاهش اقبال اصلاحات نشان دادند. به همین ترتیب، در انتخابات سال ۱۴۰۳ نیز میتوانیم تأثیر ناآرامیهای پاییز ۱۴۰۱ را مشاهده کنیم.
این رابطه مستمر و مداوم بین جامعه و سیاست بسیار مهم است. بدون یک تعریف درست از جامعه، جناحهای اصولگرا و اصلاحطلب نمیتوانند به نوسازی سیاست داخلی بپردازند. برقراری این نسبت میان جامعه و سیاست مهمترین فایدهاش ترمیم شکافهاست. شما میتوانید شکافهای اجتماعی را در حوزه سیاست پاسخ دهید و مراقب باشید که این شکافها به بحرانهای بزرگ و چالشهای جدی تبدیل نشوند. این قابلیت سیاست است که میتواند مسائل را حل و فصل کند و بر اساس مقدورات و محدودیتها، تصمیم بهتری بگیرد. حتی انتخاب بین بد و بدتر و در نهایت اتخاذ تصمیمی که بیشتر به نفع جامعه باشد، از جمله فضیلتهای سیاست است. این همان چیزی است که سیاست بهعنوان یک نهاد باید انجام دهد: جمعبندی، تصمیمگیری و تعیین تکلیف. هر قدر سیاست از قدرت تصمیمگیری بیشتری برخوردار باشد، امکان اقبال اجتماعی بیشتری خواهد داشت.
پیشروی ادبیات روزنه در اصلاحات
خروج ترامپ از برجام مانند خود برجام یک نقطه عطف در آرایش نیروهای سیاسی ایجاد کرد. اگر از دل مناقشه هستهای یک گرایش راست میانه با محوریت مرحوم هاشمی ایجاد شد با غروب برجام این آرایش به سمت افول راست میانه حرکت کرد. پس از سال ۹۷ ما شاهد تغییر آرایش نیروهای سیاسی در ایران بودیم که به نوعی حاصل چالشها و شکافهایی در جریان اصلاحطلبی بود. بعد از این اتفاق عملا ائتلاف میانهروها و چپها تضعیف شد و عملا رویکرد رادیکال در جناح چپ اوج گرفت. نامه آقای عبدی نیز در همین چارچوب و بهعنوان بازتولید این شکافها قابل تحلیل است. این شکاف البته ریشه در گذشته دارد و صرفا محدود به دوران پس از خروج ترامپ از برجام نیست. این شکاف در جریانهای اصلاحطلبی در سالهای ۸۴ و ۸۸ نیز وجود داشت؛ اما پس از خروج ترامپ از برجام در سال ۹۷، این اختلافات بیشتر نمایان شد.
این شکاف بهویژه در میان عملگرایان اصلاحطلب و گروههای آرمانگرا که بیشتر به مسائل هویتی و گفتمانی توجه دارند، مشهود بود. گرایش عملگرا عمدتا در حزب کارگزاران سازندگی با محوریت آقای کرباسچی جمع شده بود، درحالیکه گرایشهای آرمانگرا در حزب اتحاد ملت بیشتر نمایان بود. این اختلافات خود را در رقابتهای انتخاباتی بهویژه در انتخابات ۹۸ و ۱۴۰۰ نشان داد. گرایشهای آرمانگرا یا رادیکال اساسا وارد عرصه رقابت نشدند درحالیکه گرایشهای عملگرا وارد شدند و شکست خوردند. بااینحال، شکاف میان این دو جریان همچنان پابرجا ماند. نقطه عطف این شکاف و جدال، نامه «روزنهگشاها» بود که قبل از انتخابات مجلس دوازدهم منتشر شد. این نامه به نوعی کفه ترازو را به نفع گرایشهای عملگرا سنگینتر کرد. چراکه فراتر از احزابی چون کارگزاران و اعتدال و توسعه، گروهی از روشنفکران را همراه کرده بود.
پیروزی آقای پزشکیان نیز به نحوی این دیدگاه را تقویت کرد که اصلاحطلبان میتوانند در قدرت حضور داشته باشند و جمهوری اسلامی نیز تمایل به همکاری با آنها دارد. هر دو طرف سعی کردند این اتفاق را حاصل رویکرد خود بدانند و این خودش منشأ یک جدال دیگر در این جریان است. به هر ترتیب اکنون در میان اصلاحات دو گرایش میانه و رادیکال وجود دارد که گرایش میانه نزدیک به روزنهگشاها است و ادبیات آقای عبدی هم ورژن جدیدی از همین ادبیات است که خاتمی بهعنوان مرکزیت اصلاحات را خطاب قرار داده تا وزن رادیکالها را کم کند.
چرا به سیاست داخلی غیرتخاصمی و غیرتکفیری نیاز داریم
تأکید بر سیاست داخلی غیرتخاصمی به معنای آن است که جریانهای سیاسی، هویت خود را در نابودی و حذف طرف مقابل تعریف نکنند. پس از دوم خرداد، شاهد بودیم که اصلاحطلبان بهطور مداوم اصولگرایان را اقتدارگرا مینامیدند و این روند به درون گروهها نیز کشیده شد. این وضعیت در هر دو جریان اصولگرا و اصلاحطلب به تداوم خصومتها و تلاش برای حذف طرف مقابل منجر شد. برای شکلگیری اصولگرایی و اصلاحطلبی جدید، باید به رقابت سالم و به رسمیت شناختن طرف پیروز و بازنده توجه کرد، به گونهای که پیروزی و شکست به معنای کسب تمام امتیازها یا نابودی کامل نباشد. تجربههای گذشته نشان داده که سیاست داخلی که بر پایه حذف و نابودی بنا شده، نهتنها نتیجه مطلوبی نداشته، بلکه زمینهساز مشکلات بیشتری شده است. در این زمینه، تجربههای جهانی مانند وضعیت سیاست داخلی آمریکا پس از ۲۰۱۶ نیز به ما هشدار میدهد که سیاست داخلی غیرتخاصمی باید بهعنوان یک اصل در نظر گرفته شود.
اگر سیاست داخلی به عرصه گرایشهای آنتاگونیستی و غیریتساز تبدیل شود، جناحهای سیاسی ممکن است به رقیب نظام سیاسی بدل شوند، نه رقیب یکدیگر. بهطور خاص، برخی از جریانهای سیاسی مانند چپ افراطی در دوم خرداد و جریان احمدینژاد پس از ۸۸ به این سمت حرکت کردند و به رقیب نظام تبدیل شدند. در حال حاضر نیز خطراتی وجود دارد که برخی از طرفداران آقای جلیلی به این وضعیت دچار شوند. لازم است همگی تلاش کنیم تا از تبدیل شدن جناحهای سیاسی به رقیب نظام جلوگیری کنیم و به سمت گفتوگو و تفاهم پیش برویم. در حال حاضر، در جناح اصولگرا هنوز وارد مرحلهای از گفتوگو نشدهایم و خصومت، تکفیر و ناسزاگویی جانشین گفتوگو شده است.
در جناح اصولگرا، رقابتها و نزاعهای جدی از انتخابات مجلس و ریاستجمهوری ادامه یافته و به تداوم خصومتها منجر شده است. این خصومتها بهویژه میان طرفداران آقای جلیلی و دیگر جریانهای اصولگرای میانه شدیدتر شده است و ممکن است به ایجاد جناحهای جدید و مرزبندیهای بیشتر منجر شود. این وضعیت ممکن است تهدیدی برای اصولگرایی جدید باشد و نیاز به پاسخگویی به این چالشها احساس میشود. در جناح اصلاحطلبان نیز چالشهایی وجود دارد که ممکن است در دوره دولت آقای پزشکیان به وجود بیاید؛ اما به نظر میرسد چالشها در این جناح فعلا کمتر باشد، ولی در کمین هستند.
جبههها جای احزاب را گرفتهاند
در حال حاضر، جبهههای سیاسی جایگزین احزاب شدهاند که نتیجه آن تضعیف حزبها و عدم وجود ایدههای مشخص در سیاست داخلی است. برخی تجربههای گذشته در اصلاحطلبان نشاندهنده موفقیت کار حزبی بوده؛ اما در جناح اصولگرا، احزاب نتوانستهاند نقش و ایدههای مشخصی ارائه دهند. گرچه به صورت کلی کار حزبی در ایران از استانداردها پایینتر است. برای بهبود وضعیت، نیاز به احزاب قوی و با ایدههای مشخص وجود دارد که قادر به نمایندگی در جامعه باشند. تغییر از جبهه به حزب و تقویت فعالیتهای حزبی میتواند به ساماندهی سیاست داخلی کمک کند.
سیاست داخلی بدون حزب مثل علم بدون دانشگاه است. دانشگاه خانه علم است و حزب خانه قدرت. اگر قدرت، خانه مشخصی نداشته باشد، قابل شناسایی نیست. برای سامان جدید سیاست داخلی، خانههای قدرت باید بازسازی شوند. نکته جالب این است که حتی دولت سایه در بریتانیا حاصل حزب است نه مقدم بر حزب. ساخته شدن حزبهای جدید از نشانههای آشکار شدن رویکردهای تازه و به رسمیت شناختن نیازهای جدید در سیاست است.
خطر راست و چپ رادیکال برای نوسازی سیاست داخلی
حذف ممکن نیست؛ مهار گرایشهای افراطی، چه راست و چه چپ، تهدیدی جدی برای نوسازی سیاست داخلی بهشمار میآیند. این گرایشها میتوانند نتیجه سرخوردگی اجتماعی و ضعف نهاد دولت باشند. سوال اصلی این است که چگونه میتوان این نیروهای سیاسی را مهار کرد. میگویم مهار چون حذف این نیروها ممکن نیست؛ اما مهار ممکن است. اساسا گرایشهای حقانیتمحور که سیاست داخلی را تبدیل به دوگانه بقا/ نابودی میکنند، یک پدیده جهانی است. ضمن اینکه هیچ حزب و جریانی تصور افراطی از خود ندارد حتی اگر به واقع افراطی باشد. واقعیت این است که رادیکالیسم واکنشی به شکافهای موجود در جامعه است که روایتی تضادآمیز از آنها ارائه میدهد. گرایشهای افراطی واقعیت سیاست هستند که سیاست را به عرصه جدال خیر و شر تبدیل میکنند و از دست پیدا کردن به مخاطبی که مشتاق نوعی آگاهی کاذب است، استفاده میکنند و او را علیه سیاست رسمی میشورانند. رادیکالیسم یک نوع شورش علیه عقلانیت روتین در سطح سیاست و جامعه است و معمولا چنین عقلانیتی را بهعنوان حافظ وضع موجود به چالش میکشند. البته فراموش نکنیم که برخی از نیروهای سیاسی و اجتماعی به واسطه شنیده نشدن و طرد شدن از روتین سیاست خود را در نوعی سیاست غیرعادی جستوجو میکنند. تکفیر گرایشهای رادیکال، افتادن در زمین رادیکالیسم است. برای مهار این گرایشها باید آنها را فهم و درک کرد و صرفا پوزیتویستی به آنها نگاه نکرد. برای سیاست مهار پس از فهم این گرایشها چند اقدام جدی لازم است. واقعیت این است که ناکارآمدی نهاد دولت که ادامه ادراک حل نشدن مشکلات است، یک احساس شورش علیه جناحهای نرمال سیاسی ایجاد میکند و از دل سرخوردگی ناشی از ناکارآمدی احساس و به هم زدن وضع موجود، سیاستمداران ضد جریان و ساختار به میدان میآیند که توصیف تضادآمیز از لحظه و موقعیت حاضر درست میکنند و آیندهای دگرگون شده وعده میدهند.
پاسخ نگرفتن شکافهای مختلف اجتماعی و فرهنگی هم رادیکالپرور است. در غرب، پس از انقلابهای عربی، مهاجرت تبدیل به یک مسأله اساسی شد که راست افراطی را تبدیل به یک پاسخ معتبر به آن کرد. در آمریکا، کینه سفیدپوستها از سیاستهای لیبرال اوباما، کم انگاشتن چین و مسائل هویتی، ترامپ را به بطن سیاست آورد. بنابراین گرایشهای میانه سیاست باید برای شکافهای اجتماعی روحیه مشکلگشایی داشته باشند. هر قدر منطقه میانه سیاست در پاسخ به مشکلات و ارتباط با هسته سخت جناحها و نخبگان جامعه بیشتر کاهلی کند، فرصت بیشتری در اختیار رادیکالها قرار داده است.
نکته بعدی در این ارتباط، تعریف درست مرز بین جناحهای سیاسی است. مرز بین راست و چپ میانه باید به قدری واضح باشد که گرایش رادیکال نتواند راست و چپ را یکی بداند و جامعه را علیه وحدت آنها بشوراند. زیر سوال بردن ماهیت رقابتی چپ و راست بزرگترین ابزار رادیکالها است. اساسا رادیکالیسم راه بیان خود را از ناکافی بودن جناحهای سیاسی پیدا میکند و تفاوت میان آنها را انکار و آنها را در هم ادغام شده توصیف میکند. بنابراین لازم است که راست جدید به صراحت خود را تعریف کند و اجازه روایتسازی ادغامگرای رادیکالها را ندهد. رادیکالیسم این توان را دارد که شعار وفاق را تبدیل به بهانهای برای نادیده گرفتن سیاست رسمی کند. مجلس اصولگرا با دولت اصلاحطلب تفاوت دارد؛ اما خصومت ندارد. اختلاف دارند؛ اما قرار نیست برای نابودی یکدیگر نقشه بکشند. برای اهداف مشترک حاضرند از موضع خود کوتاه بیایند؛ اما نه از اصول خود. پیدا کردن یک راه در میانه ادبیات ائتلاف، رقابت و خصومت کار آسانی نیست، ولی ممکن است. فراموش نکنیم که اقبال به گرایشهای رادیکال نشانه یک بحران در سیاست و جامعه است که با روال عادی قابل حل نیست. هر قدر جامعه امیدوار به گشایش از طرق عادی و نرمال باشد، شانس رقبای رادیکال کمتر خواهد شد.
سیاست داخلی و امر ملی؛ عبور از سیاست بقامحور
برای حفظ منطقه اصلی سیاست داخلی، تمرکز بر مسائل ملی اهمیت دارد. ما تجربه موفق اجماع و توافق بر سر موضوع فلسطین را داریم که کل سیاست داخلی را بر سر آن متحد کرد. این تجربهها قابل تکرار است. علاوه بر این، سیاست داخلی باید از کمپینهای منفی و تخریبی دوری و به گفتوگوهای اجتماعی و سیاسی میان احزاب و جامعه توجه کند. نهادهای سیاسی باید به دور از تخریب و حذف طرف مقابل به دنبال تفاهم و پیشبرد اهداف مشترک باشند.
کمپین منفی بخشی از سیاست داخلی بقامحور است که عرصه مدنی را تبدیل به عرصه جنگ و نزاع میکند. ما در سنت اسلامی، مجهز به آموزههای فراوان اخلاقی هستیم که باید برای جلوگیری از تخریب به کار گرفته شود. سیاست داخلی دینی، مرز و اصول دارد.
سیاست داخلی نیازمند معامله است
سیاست داخلی نباید تنها در انتخابات خلاصه شود و انتخابات تنها به ایام منتهی به برگزاری انتخابات. سیاست داخلی گرچه در انتخابات نماد پیدا می کند اما فقط انتخابات نیست. برای عبور از چنین شرایطی نیاز به نظریه سیاست داخلی وجود دارد که زیربنا و زیرساخت چنین حرکتی باشد. این مطلب در تلاش برای راه یافتن به مسیری است در آغاز کنکاش پیرامون نظریه برای سیاست داخلی
چرا باید سیاست داخلی قدرتمند داشته باشیم سوالهای این نوشته بدین ترتیب است: چرا نیازمند یک نظریه سیاست داخلی مستقر و تثبیتشده هستیم و این نظریه باید چه ویژگیها و شمایلی داشته باشد؟ برآمدن اصولگرایی و اصلاحطلبی جدید چهقدر ممکن است و چه تهدیدهایی پیش روی آن قرار دارد؟ این محوری است که بحث ما حول آن شکل میگیرد. امیدوارم این بحث بتواند دریچهای برای ورود به یک مسأله مهم و یافتن پاسخ باز کند. همانطور که ما در عرصه سیاست خارجی دارای قواعد، اصول و چارچوبهای مشخصی هستیم که طی بیش از چهار دهه مستقر و تثبیت شده و توانسته به مسائل بینالمللی ما پاسخ دهد، نیاز داریم در سیاست داخلی نیز چنین ساختاری داشته باشیم. سیاست خارجی ما قابلیت شناخت و توضیح جهان و منطقه را دارد، آرمانهای جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی را در نظر میگیرد و همچنین منافع و قلمرو ایران را مورد توجه قرار میدهد. این سیاست خارجی نتیجه یک تاریخ طولانی است که از زمان شکلگیری دولت مدرن در ایران آغاز شده و پس از انقلاب اسلامی دچار تغییرات بزرگ گفتمانی شده است. امروز هر چه جلوتر میرویم، این سیاست خارجی به شکل کاملتر و پختهتری در میآید.
متأسفانه در حوزه سیاست داخلی از سیاست خارجی عقبتر هستیم. ما هنوز به یک سیاست داخلی کمعیب و مثالزدنی نرسیدهایم؛ سیاستی که بتواند به مسائل استیت، مسائل قدرت سیاسی و واقعیتهای جامعه پاسخ دهد و این موضوعها را در چارچوبهای رسمی تعریف کند و در قواره الگوی مردمسالاری دینی، قابلیت خودنمایی داشته باشد. با وجود برگزاری انتخاباتهای متعدد و چرخش قدرت در دولت، مجلس و شوراهای شهر و خبرگان، ما هنوز نتوانستهایم زیرساختهای لازم برای استقرار و تثبیت سیاست داخلی را ایجاد کنیم؛ سیاستی که دارای قواعد قابل پیشبینی و ساختارمندی باشد و اصول آن قابل تغییر نباشند. به تعبیری سیاست داخلی تنها در انتخابات خلاصه شده و انتخابات تنها به ایام منتهی به برگزاری انتخابات.
درحالیکه سیاست داخلی گرچه در انتخابات نماد پیدا میکند؛ اما فقط انتخابات نیست. برای عبور از چنین شرایطی نیاز به نظریه سیاست داخلی وجود دارد که زیربنا و زیرساخت چنین حرکتی باشد.ازاینرو، هرگونه حرکت برای توسعه، حل مسائل جامعه، ایجاد ارتباط مؤثر با مردم و حتی ساختن یک سیاست خارجی مطلوب و فرهنگ اجتماعی نیازمند یک سیاست داخلی قدرتمند و دارای ضوابط است. با وجود تعاریف مختلفی که از قدرت ارائه شده، از جمله مدلهای پستمدرن و قدرت اجتماعی، همچنان قدرت دولت و نهاد دولت، تعریف ملموستری از حوزه سیاست ارائه میدهد.متأسفانه در جامعه ما، سیاست بهعنوان مظهر بدهبستان و با معنای منفی تلقی میشود و سیاست داخلی هم ادامه همین معنای سرزنشآمیز تلقی شده است. به همین دلیل، باید تلاش کنیم تعریف جدیدی از سیاست داخلی ارائه دهیم که سیاست را بهعنوان یک امر مطلوب و دارای منفعت و لازم برای مردم تعریف کند. این تغییر نگرش به سیاست داخلی، میتواند جامعه را به سمت بهبود و پیشرفت هدایت کند.
چرا به نوسازی در سیاست داخلی نیاز داریم؟ یا چرا اصولگرایی و اصلاحطلبی جدید؟ فرض اصلی بحث این است که در شرایط فعلی، ما یک پاسخ قابلطرح و واقعی برای نوسازی سیاست داخلی داریم که میتوان آن را در شکلگیری اصلاحطلبی و اصولگرایی جدید مشاهده کرد. اگر تبار اصولگرایی و اصلاحطلبی را به جریانهای راست و چپ دهه ۶۰ برگردانیم که در دهههای ۷۰ و ۸۰ دچار تحولات شد، میتوان گفت که در دهه ۹۰ این جریانها تغییر شکلهای بزرگی پیدا و نوعی پوستاندازی را تجربه کردند؛ اما این پوستاندازی نه صرفا به معنای یک تحول مثبت، بلکه به نوعی سردرگمی و عدم تعیین تکلیف در حوزه سیاست داخلی منجر شد.
امروز در سال ۱۴۰۳ این فرصت را داریم که یک سیاست داخلی درست و منطقی را تعریف کنیم. واقعیت این است که دو جناح اصلی کشور نیازمند یک توضیح جدید بر مبنای واقعیتهای صحنه هستند. اصلاحطلبی دولت پزشکیان که حاصل یک مشارکت ۵۰ درصدی است از جنس اصلاحطلبی خاتمی نیست.
برای پیشبرد سیاست داخلی، احزاب باید قادر به مذاکره و توافق در مورد مسائل مختلف باشند. توافقها باید در زمینههای فرعی و تاکتیکی انجام شود تا پروژهها پیش بروند. به نظرم حدی از توافق میان دولت روحانی و منتقدان در موضوع برجام هم متن بهتری تدارک میکرد هم اجرای بهتر؛ اما برجام تبدیل به امر ملی نشد و گرچه از سوی استیت ایران به رسمیت شناخته شد، ولی در گروههای سیاسی همچنان عامل نزاع بود. درباره اصلاحات اقتصادی دولتهای مرحوم هاشمی هم، او راست و چپ سنتی را دستکم گرفت و با توافق جلو نرفت و ضربه خورد. از این مثالها زیاد است که اتفاقا به کار دولت جدید هم میآید. مسأله توسعه کشور و کارآمدی نهاد دولت به قدری مهم است که میتوان برای قرار گرفتن در منطقه توسعه به سمت تفاهم و معامله درونی رفت. در سیاست داخلی، معامله و تفاهم بر سر فروع میتواند فضای خصمانه را کاهش دهد. میتوان بر سر اصول ایستاد و در فروع گفتوگو کرد.
امیدوارم کشور رفتهرفته به سنت سیاست داخلی دست پیدا کند که به راحتی قابل خدشه و انحلال یا استحاله نباشد. سنتی که احزاب و نهادها پاسدارش باشند و مردمسالاری دینی را توسعه دهد. من فکر میکنم شکل گرفتن اصولگرایی و اصلاحطلبی جدید با تمام تهدیدها میتواند یک فرصت بزرگ باشد. تهدیدهایی مثل عدم امکان اجماع در جریان اصولگرا، شکاف اصلاحات ساختاری/ اصلاحات نهادی در اصلاحطلبان، روی کار آمدن ترامپ و مثل اینها وجود دارد؛ اما انتهای جاده جدید سیاست به ما این قدرت را میدهد که امیدوار باشیم.
دیدگاه تان را بنویسید