فرمول مقابله با اسرائیل؛ مقاومت فرسایشی
حسین جابری انصاری، فراز و فرودهای جنگ غزه، محور مقاومت و رویدادهای پساهفت اکتبر را تشریح کرد

۷ اکتبر ۲۰۲۳ به یک نقطهعطف تاریخی در منطقه آشوبزده خاورمیانه تبدیل شد. عملیاتی که روندها و فرآیندهای سیاسی در حال شکلگیری را به کلی دگرگون ساخت. جنگی که از ۸ اکتبر در غزه آغاز و به نبردی تمامعیار تبدیل شد که کل منطقه را شعلهور ساخت و محور مقاومت را با یک تجربه جدید روبهرو کرد؛ تجربهای که برای اولین بار کل محور را درگیر رویارویی آشکار با اسرائیل کرد. سرعت اتفاقات پساهفت اکتبر و فراز و فرودهایی که در این مسیر شکل گرفت، تحلیل این جنگ را برای کارشناسان دشوار ساخته است؛ جنگی که هنوز البته به پایان خود نرسیده است و جناح حاکم بر اسرائیل آن را آغازی برای تغییر چهره خاورمیانه نامیده است. با وجود این با گذشت بیش از ۱۵ ماه از جنگ غزه، شاید به روایت دقیقتری نیاز باشد، چرا که این منازعه تا حد زیادی پیشفرضهای قبلی در مواجهه رژیم اسرائیل و تابآوری تلآویو در این نبرد را زیر سؤال برد. در منطقهای که هیچ قطعیت از قبل فرض شدهای معتبر نیست، پیشفرض نابودی مقاومت، ادراک مسلط بر فضای رسانهای و نخبگانی شده است. حسین جابری انصاری اما معتقد است، تحلیلها درباره جنگ غزه اسیر افراط و تفریط است. این دیپلمات برجسته با سابقه فعالیت معاون عربی-آفریقای دستگاه دیپلماسی ایران، به خوبی با روندها و ترتیبات غرب آسیا آشناست و معتقد است هفت اکتبر نه به معنای پایان اسرائیل و نه آخرالزمان فلسطین بوده است. این کارشناس مؤلف در حوزه منطقه در گفتوگو با مجله عصر اندیشه میگوید، اسرائیل به عنوان یک موجودیت پیچیده و چندلایه که مولود نظام بینالملل است در ایران به درستی شناخته نشده است. بر این اساس، مواجهه با پروژه صهیونیسم راهحلی رمانتیک و یکشبه ندارد و جابری انصاری مقاومت فرسایشی، دنبالهدار و با صبر و حوصله را برای مقابله با اسرائیل تجویز میکند. دیپلمات و مدیرعامل فعلی خبرگزاری جمهوری اسلامیمعتقد است مقاومت در یک بستر تاریخی همیشه در برابر اسرائیل پیروزیهای بزرگی کسب کرده است و شهادت رهبران مقاومت پایان کار نیست.
عملیات طوفانالاقصی در اکتبر ۲۰۲۳ نقطهعطفی در جریان تحولات فلسطین بود که پس از نزدیک به ۸۰ سال انگارههای تحلیلی را تغییر داد و بسیاری از افرادی که در این حوزه فعال بودند و نظریه و ایده میدادند، مجبور شدند در برخی از تحلیلهای خود تجدیدنظر کنند. بعد از گذشت یکسال و چند ماه که از این رخداد میگذرد و باتوجه به جمیع اتفاقات حادث شده، اگر شما بخواهید نگاهی آسیبشناسانه یا فرصتشناسانه و واقعبینانه به این ماجرا بیندازید، چهارچوب تحلیلی مدنظر شما چیست؟ همچنین برای تحلیل ادامه این مسیر که هنوز هم پایان نیافته است و مشخص نیست به کجا ختم میشود، چه مواردی را باید لحاظ کنیم؟
وقتی به رویداد هفت اکتبر نگاه میکنیم، متوجه میشویم مواجهه با آن نیز مانند بسیاری از مسائل مناقشهبرانگیز دیگر در ایران و جهان، با دو سویه افراطی و تفریطی یا دو روایت کاملاً متناقض و صفر و صدی همراه بوده است. یک سویه، این رویداد را چنان بزرگ میکند که گویی آخرالزمان فلسطین رسیده و آزادی فلسطین و پایان اسرائیل در همین عملیات محقق خواهد شد. این روایت، هفتم اکتبر را نقطه پایان همه مبارزات فلسطینیها تصور میکند و معتقد است در چند روز یا نهایتاً چند ماه آینده کار تمام خواهد شد. در سوی دیگر، روایتی کاملاً متضاد وجود دارد که در صحت و اهداف این عملیات تشکیک میکند. این دیدگاه معتقد است پشتپرده طوفانالاقصی، اهداف پنهانی و طراحیهایی از سوی سرویسهای اطلاعاتی وجود دارد. حتی برخی ادعا میکنند این عملیات، کاملاً ساخته و پرداخته جناح راستگرای حاکم و سرویسهای اطلاعاتی اسرائیل است و فلسطینیها از طریق نفوذ یا فریب در این ماجرا گرفتار شدهاند. طبق این روایت، هدف از چنین طراحیهایی، خاتمه دادن به مسأله فلسطین، شخمزدن حلقههای مقاومت از فلسطین تا تهران، ایجاد یک خاورمیانه جدید و رهایی اسرائیل از خط مقاومت و حامیاصلی آن یعنی ایران بوده است.
از همان روزهای اول، این دو روایت افراطی و تفریطی فضای تحلیلها را تحتتأثیر قرار داده بودند. به همین دلیل ممکن است برخی گمان کنند هرکس موضعی میگیرد، خود به یکی از این دو اردوگاه تعلق دارد. برای روشن کردن این موضوع باید اشاره کنم من از همان ابتدا دیدگاهها و تحلیلهای خود را بهطور شفاف بیان کردهام. سخنرانیها، یادداشتها و مقالات من درباره این رویداد حتی در قالب کتابی به نام ترنج و زیتون جمعآوری و منتشر شده است.
هرکس این کتاب را بخواند، میبیند از همان روزهای اول تأکید کردهام که این حادثه نه پایان اسرائیل است و نه نشانهای از آخرالزمان فلسطین. تحلیل من همواره این بوده است که این نوع نگاههای صفر و صدی ناشی از عدم شناخت درست پدیده اسرائیل و ساختار قدرت جهانی است. برخی تصور میکنند تمام تحولات جهان از سوی اسرائیل یا ایالات متحده آمریکا طراحی و هدایت میشود و آنها قدرت مطلق دارند. این نگاه، اسرائیل و آمریکا را در جایگاهی خداگونه قرار میدهد که همهچیز را کنترل میکنند و هیچچیزی از دستشان خارج نیست.
چنین نگرشی به دور از واقعیتهای پیچیده و چندلایه جهانی است و تنها باعث ایجاد توهم و افراط در تحلیلها میشود. تحلیلهایی که آمریکا و اسرائیل را موجوداتی خداگونه تصور میکنند، منبع اصلی انحراف در فهم واقعیات هستند. این تصور که آمریکا یا اسرائیل میتوانند صفر تا صد تحولات جهانی را طراحی، اجرا و مدیریت کنند، به دور از واقعیت است.
چنین تحلیلهایی بر این پایه استوار هستند که آمریکا در سطح جهانی و اسرائیل در سطح منطقهای از حیث توزیع توانمندیهای مادی دست برتر را دارند و همین برتری مادی و تکنیکی آنها را در تحقق اراده خود مبسوطالید میسازد.
اسرائیل یک تجربه دنیایی است؛ تجربهای که با همه فراز و نشیبهای معمول در پروژههای انسانی همراه بوده است. گروهی که این موجودیت جعلی را ساختند، تلاش زیادی کردند و معادلات مختلفی را فراهم آوردند تا آن را به پیش ببرند. اما این به معنای قدرت مطلق آنها نیست. بنیانگذاران اسرائیل در مسیر ساخت این موجودیت جعلی و ساختگی زحمات زیادی کشیدند و از حمایتها و زدوبندهای بینالمللی، اشتراک منافع و همکاری با قدرتهای هژمونیک غربی بهره بردند. اما این بدان معنا نیست که توانستهاند از هیچ، موجودیتی قوی و بلامنازع بسازند. اسرائیل نیز مانند هر پروژه انسانی دیگر با شکستها و محدودیتهایی مواجه بوده است.
برای مثال، در دو روز اول جنگ ۱۹۷۳ ارتش اسرائیل شکست سنگینی از ارتش سوریه و مصر متحمل شد.
نیروهای سوریه توانستند خطوط دفاعی اسرائیل را در بلندیهای جولان بشکنند و مصریها نیز در صحرای سینا به موفقیتهای بزرگی دست یافتند، بهطوریکه بسیاری تصور میکردند سرنوشت اسرائیل به نابودی ختم خواهد شد که البته دو روز بعد با یاری آمریکا ورق به سود ارتش اسرائیل برگشت. نمونه دیگر، مقاومت حزبالله لبنان در برابر اسرائیل بود. در سال ۱۹۸۲ ارتش اسرائیل توانست ظرف چند روز از جنوب لبنان به بیروت برسد و پایتخت لبنان را اشغال کند. اما این پایان ماجرا نبود. حزبالله با مقاومت متراکم و ایستادگی مداوم، اسرائیل را وادار به عقبنشینی کرد و به پیروزیهای مهمیرسید.
حزبالله توانست از حداقل فرصتهای داخلی، منطقهای و بینالمللی حداکثر استفاده را ببرد. این موفقیت تحت رهبری هوشمندانه و راهبرد منسجمیبه دست آمد که مبتنی بر مقاومت درازمدت فرسایشی بود. سرانجام در سال ۲۰۰۰ پیروزی تاریخی بزرگی در برابر اسرائیل رقم خورد. اسرائیل مجبور شد بدون هیچ قید و شرطی از بخشی از اراضی اشغالی عربی و اسلامیعقبنشینی کند؛ بدون اینکه قراردادی ذلتآمیز مانند کمپ دیوید یا اسلو به لبنان تحمیل شود و بدون هیچگونه پیوست امنیتی یا سیاسی. این شکست تاریخی اسرائیل، یکی از بزرگترین پیروزیهای مقاومت اسلامیبود.
تاریخ بارها ثابت کرده است این پیروزیها امکانپذیر هستند. اما برای تحلیل درست باید به واقعیتها رجوع کرد نه اینکه براساس ذهنیات و تصورات خود تحلیل کنیم.
به تعبیر من رویداد هفتم اکتبر مانند یک زلزله سیاسی، نظامیو امنیتی برای اسرائیل بود؛ زلزلهای که نشاندهنده ضعف ساختاری رژیم است، اما نباید آن را بهعنوان نقطه پایان اسرائیل تصور کرد، همانطور که نباید به تصورات خداگونه درباره قدرت اسرائیل تن داد. این عملیات در همه سطوح، از نظامیو امنیتی گرفته تا راهبردی و سیاسی، بهوضوح یک شکست بزرگ برای اسرائیل بود. اما آیا این شکست به معنای پایان کار اسرائیل است؟ آیا این ماجرا نقطهپایانی در نبرد میان مقاومت و اسرائیل محسوب میشود؟ قطعاً نه. از همان روز اول چنین تصور و برداشتی نداشتم و امروز نیز ندارم. این فراز و نشیبها در جنگ و مقاومت طبیعی است و نباید آنها را غافلگیرکننده تلقی کرد.
آنچه بسیاری از تحلیلها را دچار انحراف میکند، عدم درک صحیح از دو پدیده مهم است: اول، ماهیت واقعی اسرائیل و دوم، ماهیت مقاومت و راهبرد آن. اسرائیل یک پدیده محلی، صرفاً یهودی یا محدود به منطقه نیست، بلکه یک پدیده بینالمللی است که از ابتدا تا به امروز با حمایت و مشارکت قدرتهای جهانی شکل گرفته و تداوم یافته است.
تأسیس اسرائیل بدون بازی قدرتهای بینالمللی بویژه بریتانیا و آمریکا ممکن نبود. بریتانیا در دوره قیمومت خود بر فلسطین از پایان جنگ جهانی اول تا جنگ جهانی دوم، در همپیمانی با جنبش صهیونیسم بینالمللی نقش کلیدی ایفا کرد. اقدامات قدرتهای بزرگ بهرغم ظاهر گاه بیطرفانه یا حتی فاصلهگیری علنی، در خدمت راهبرد کلی صهیونیسم برای اشغال فلسطین بود.
تصویب قطعنامه ۱۸۱ مجمع عمومیسازمان ملل در سال ۱۹۴۷ نیز که به تقسیم فلسطین انجامید، نتیجه مستقیم فشارها و همپیمانیهای بینالمللی به رهبری ایالات متحده بود. در این مقطع، ایالات متحده به موتور محرکه پروژه تأسیس اسرائیل تبدیل شده بود و فشارهای دیپلماتیک گستردهای را برای پیشبرد این هدف اعمال میکرد. اما آنچه در رفتار جنبش صهیونیستی و اسرائیل قابلتوجه است، روحیه طلبکاری بیپایان آنهاست.
این رفتار اسرائیل ناشی از منطق صهیونیستی است که براساس فراخواهی و تمامیتخواهی مطلق شکل گرفته است؛ منطقی که هرگز به کمتر از ۱۰۰ درصد خواستههایش راضی نمیشود. اسرائیل به کمتر از ۱۰۰ درصد فلسطین راضی نیست و هرگونه توافق یا سازشی را که نیاز به عقبنشینی از این موضع داشته باشد، غیرقابلقبول میداند.
نکته اساسی که باید به آن بازگردیم، دو عدم شناخت مهم است: اول، عدم شناخت ماهیت واقعی اسرائیل و دوم، عدم درک صحیح از مقاومت و راهبرد آن. این دو مسأله، ریشه بسیاری از تحلیلهای نادرست درباره وضعیت فعلی و تاریخی این منطقه است. شناخت دقیق این دو پدیده، کلید فهم واقعیتهای پیچیده و پرفراز و نشیب منطقه محسوب میشود.
نکته جالب توجهی است. اگر موافق باشید هر دو را به ترتیب مورد بحث قرار دهیم. ابتدا در مورد شناخت ماهیت واقعی اسرائیل بفرمایید.
اسرائیل یک پدیده بینالمللی است؛ از زمان تأسیس تا تداوم آن ساختار قدرت جهانی نقش اساسی ایفا کرده است. اگر ساختار قدرت بینالمللی اسرائیل را رها کند، این موجودیت در بازه زمانی یک تا سهساله بهکلی از بین خواهد رفت. با همین سطح از مقاومت موجود، بدون اتکا به ظرفیتهای رسمیدولتهای عربی و اسلامیو تنها براساس راهبرد مقاومت، این پدیده دوام نخواهد آورد.
اما واقعیت این است که اسرائیل بهتنهایی اسرائیل نیست؛ این رژیم، یک پدیده جهانی است. همانگونه که قدرتهای بینالمللی در تأسیس اسرائیل نقش اساسی داشتند، تداوم این رژیم نیز بهشدت به حمایتهای همین ساختار وابسته است. بدون این پشتیبانیها اسرائیل هرگز نمیتوانست به این شکل ادامه حیات دهد.
در مقابل، پدیده مقاومت و راهبرد آن نیز بهدرستی شناخته نشده است. پیش از انقلاب اسلامیایران، دو راهبرد عمده برای مقابله با اسرائیل در منطقه عربی و اسلامیبه کار گرفته شد. اولین راهبرد، جنگ آزادیبخش کلاسیک بود که بر پایه این ایده ابتنا داشت که ارتشهای عربی میتوانند فلسطین را آزاد کنند.
پس از اعلام تأسیس اسرائیل در سال ۱۹۴۸ چندین ارتش عربی که تازه شکل گرفته بودند، وارد جنگ شدند. این دولتهای عربی نیز همچون اسرائیل موجودیتهای تازهای بودند که پس از فروپاشی امپراطوری عثمانی و در فاصله میان جنگهای جهانی اول و دوم شکل گرفته بودند.
لذا راهبرد جنگ کلاسیک نهتنها نتوانست فلسطین را رهایی بخشد، بلکه به نوعی مخدر تبدیل شد که تودههای فلسطینی و عرب را به تماشاگرانی منفعل تبدیل کرد، با این تصور که ارتشها وظیفه آزادی را برعهده دارند.
جنگ ۱۹۶۷ بهطور ویژه نشان داد این رویکرد نهتنها فلسطین را آزاد نکرد، بلکه به اشغال کامل فلسطین انجامید. در این جنگ، کرانه باختری، نوار غزه، بلندیهای جولان سوریه و صحرای سینای مصر نیز به اشغال اسرائیل درآمدند.
این اتفاق، شکست سنگینی برای دو ارتش اصلی عربی یعنی مصر و سوریه محسوب میشد که قرار بود مأموریت آزادی فلسطین را برعهده بگیرند. آنها نهتنها موفق به این کار نشدند، بلکه بخشهای وسیعی از سرزمین خودشان را نیز از دست دادند. این شکست، تأثیرات عمیقی بر جهان عرب گذاشت.
جنگ ۱۹۷۳ هم نهتنها نتوانست سرزمینهای اشغالی را آزاد کند، بلکه نشان داد راهبرد جنگ کلاسیک به پایان راه خود رسیده است. از این پس، مشخص شد ارتشهای عربی قادر به آزادسازی فلسطین نیستند و پرونده این راهبرد برای مقابله با اسرائیل عملاً بسته شد.
مصر سپس راهبرد خود را به کلی تغییر داد و از جنگ آزادیبخش به سمت صلح و سازش با اسرائیل گرایش پیدا کرد. پیمان کمپ دیوید که میان مصر و اسرائیل به امضا رسید، نماد این تغییر رویکرد بود. مصر با این پیمان به جای تأکید بر آزادی فلسطین، بر بازپسگیری صحرای سینای خود تمرکز کرد. رویکرد جدید مصر این بود که اسرائیل را به رسمیت بشناسد و از طریق مذاکرات مستقیم و غیرمستقیم با حمایت آمریکا، راهحلی برای مسأله فلسطین پیدا کند. در این مسیر، ایده «صلح در برابر زمین» جایگزین آرمان آزادی کامل فلسطین از رود اردن تا دریای مدیترانه شد.
به مرور زمان، سایر کشورهای عربی نیز وارد همان مسیری شدند که مصر آغاز کرده بود. در نهایت، سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) نیز به این روند پیوست و از طریق مذاکرات مادرید و اسلو، گام در همان راهی نهاد که هدفش رسیدن به توافق با اسرائیل بود. این تغییر رویکرد، ایده مقاومت و آزادیبخشی کامل فلسطین را به حاشیه برد و صلح و سازش با اسرائیل بهعنوان راهبرد غالب در جهان عرب مطرح شد.
اما راهبرد صلح در برابر زمین هم نهتنها فلسطین را آزاد نکرد، بلکه به مشارکت کشورهای عربی در حمایت از اسرائیل منجر شد. مصر که روزگاری نیروی آزادیبخش فلسطین بود، به نیروی نگهبان اسرائیل تبدیل شد و در محاصره نوار غزه و مقاومت فلسطینیان نقش مستقیم ایفا کرد. دیگر کشورهای عربی نیز در این مسیر گام برداشتند و عملاً از مبارزه برای آزادی فلسطین فاصله گرفتند.
اما انقلاب اسلامیایران راه سومیرا مطرح کرد که نه مبتنی بر جنگ کلاسیک بود و نه بر تسلیم و سازش. این راه سوم، خط مقاومت فرسایشی و درازمدت بود. بر اساس این راهبرد، اگر معادلات قدرت بینالمللی بهگونهای است که امکان مقابله نظامیمستقیم با اسرائیل وجود ندارد، این به معنای تسلیم شدن در برابر واقعیت موجود نیست. کتاب ترنج و زیتون نام خود را از دو نماد مهم گرفته است؛«ترنج» از نقوش معروف فرش ایرانی الهام گرفته شده و «زیتون» نیز نماد فلسطین است. این انتخاب نام، بهطور نمادین ایدهای را بیان میکند که آزادی فلسطین مانند بافتن یک فرش ایرانی نیازمند تلاش مستمر، صبر و دقت در درازمدت است.
همانگونه که فرشبافان ایرانی رجبهرج و ذرهذره یک فرش را کامل میکنند، پروژه آزادی فلسطین نیز تنها در قالب یک راهبرد مقاومت فرسایشی و تدریجی ممکن است. این راهحل، هیچ مسیر سحرآمیز یا یکشبهای ندارد. برای مثال، در لبنان مقاومت اسلامی۱۸ سال طول کشید تا از سال ۱۹۸۲ به پیروزی تاریخی سال ۲۰۰۰ برسد. در فلسطین نیز با توجه به ماهیت بینالمللی پروژه صهیونیسم که بر این سرزمین خیمه زده است، راهحلی سریع و آنی وجود ندارد.
در برابر این واقعیت، نمیتوان به تسلیم و تبدیل شدن به نگهبان اسرائیل رضایت داد، همانگونه که برخی دولتهای عربی این مسیر را در پیش گرفتهاند. تسلیم شدن در برابر چنین پدیدهای به معنای پذیرش یک واقعیت زورگویانه و هژمونیطلب است که به هیچ حدی قانع نمیشود و میخواهد کل منطقه را به زائدهای برای خود تبدیل کند. در برابر چنین پروژهای، راهحل درست، راهبرد مقاومت فرسایشی است.
این راهبرد بر این اساس است که بهجای تسلیم شدن، باید ذرهذره پروژه صهیونیسم را تضعیف کرد. این فرآیند یکشبه و ناگهانی نیست و کلید جادویی برای پایان فوری آن وجود ندارد.
بلکه باید مقاومت ادامه پیدا کند تا رژیم به مرور فرسوده شود و زمانی که شرایط منطقهای و بینالمللی مناسب فراهم گردد، شاهد فروپاشی آن از درون باشیم. در نهایت، نظم جدیدی در فلسطین شکل خواهد گرفت که نتیجه سالها مقاومت تدریجی خواهد بود.
شما تاکنون تحلیلی از فرآیند تاریخی مقاومت و حوادث پس از طوفانالاقصی داشتید. اما آینده این اتفاقات به کدام سمت میرود و باید این آینده را چگونه بررسی کرد؟ در واقع چهارچوب تحلیلی ایدهآل شما برای فردای مقاومت چیست؟
برای فهم آینده، لازم است همه ابعاد مثبت و منفی ماههای گذشته را ببینیم. این شامل بررسی موفقیتها و شکستها، دستاوردها و آسیبها و فراز و نشیبهایی است که در این مدت تجربه شده است. رویارویی با اسرائیل بهعنوان یک جنگ پیچیده و چندلایه اصلاً مأموریت سادهای نیست. نگاه رمانتیک و غیرواقعگرایانه به این جنگ باعث میشود با وقوع شوکها یا حوادث غیرمنتظره، دچار هراس شویم و نتوانیم بهدرستی واکنش نشان دهیم.
تمامیجنبشهای اصلی فلسطینی از فتح گرفته تا حماس و جهاد اسلامی، در طول دههها مبارزه با اسرائیل هزینههای سنگینی پرداختهاند. بسیاری از رهبران مؤسس این جنبشها ازجمله رهبران نسل اول توسط اسرائیل به شهادت رسیدهاند. این موضوع شامل جریانهای ملیگرا و چپگرای فلسطینی نیز میشود.
سرنوشت مقاومت در برابر پروژهای چندلایه و بینالمللی که اسرائیل نماینده آن است، همواره با شهادت و ازخودگذشتگی همراه بوده است. اسرائیل بهعنوان یک پدیده جهانی، از مزیتهای نسبی متعددی برخوردار است. سرویسهای اطلاعاتی و امنیتی موفق، توانایی در عملیاتهای ترور و حمایت گسترده بینالمللی، بخشی از این مزیتها هستند. برای مقابله با چنین دشمنی، نیاز به راهبردهای بلندمدت و دقیق است که مبتنی بر واقعیتهای موجود و تاریخ گذشته باشد.
در این میان، شهادت رهبران مقاومت نباید ما را دچار هراس یا تحلیلهای احساسی کند. شهادت سید حسن نصرالله هرچند از نظر فردی غمانگیز اما در بستر مقاومت، سرنوشتی طبیعی و اجتنابناپذیر است. سید نزدیک به دو دهه زندگی کاملاً پنهانی داشت و همواره تحت تعقیب و گریز بود. بهعنوان یک رهبر بزرگ مقاومت، سرنوشت او چیزی جز شهادت نمیتوانست باشد. این وضعیت تنها به سید محدود نمیشود؛ رهبران مؤسس این جنبشها از جمله شهید عباس موسوی نیز چنین سرنوشتی داشتند. عباس موسوی که همراه با همسرش در خودرویی توسط اسرائیل ترور شد، کمتر از یک دهه پیش از پیروزی تاریخی و بینظیر سال ۲۰۰۰ در لبنان به شهادت رسید. این پیروزی، نمونهای از این است که شهادت رهبران مقاومت هرگز به معنای پایان مبارزه یا توقف دستاوردها نیست.
اسرائیل در طول این طوفان یک سال و چندماهه، بالاترین سطح تخریب و کشتار را در جنگهای اخیر به نمایش گذاشته و بیش از ۴۵هزار نفر را در نوار غزه که تنها ۳۶۴ کیلومترمربع مساحت دارد، به شهادت رسانده است.
این کشتارها بهگونهای بوده است که سهچهارم قربانیان را زنان و کودکان تشکیل میدهند و بخش عمدهای از باقیمانده قربانیان نیز افراد عادی هستند. بخش زیادی از غزه بهطور کامل ویران شده است. در بیروت و لبنان نیز طی چند ماه اخیر، اسرائیل دهها تن بمب ریخته و دو رهبر مقاومت را در فاصله کمتر از یک هفته به شهادت رسانده است. حتی به امدادرسانها اجازه نداد تا روزها به محل حادثه دسترسی پیدا کنند.
با وجود این همه تخریب و جنایت، شورای امنیت سازمان ملل کوچکترین اقدام جدی علیه اسرائیل انجام نداده است. اسرائیل بهطور آشکار خارج از تمامیقوانین بینالمللی عمل میکند و هر کاری که بخواهد انجام میدهد.
درحالیکه بیش از دو دهه است ایران بهخاطر ادعای احتمال داشتن یک پروژه هستهای تحت فشار شدید قرار گرفته است، اسرائیل که صدها کلاهک اتمیدارد و رسماً بهعنوان یک قدرت هستهای در منطقه شناخته میشود، هیچگونه پاسخگویی بینالمللی ندارد. این همان ساختار قدرت جهانی است که از اسرائیل حمایت میکند و میگذارد به جنایات خود ادامه دهد. در چنین شرایطی، مقاومت در برابر اسرائیل نهتنها ضروری، بلکه اجتنابناپذیر است.
راهحل منطقی برای مواجهه با اسرائیل، همان راهحل سوم یعنی راهبرد مقاومت است.
برخی بر این تصور و توهماند که راهحل، گفتوگو و صلح است. اما باید پرسید گفتوگو و صلح با چه کسی؟ آیا صلح یکطرفه ممکن است؟ یا صلح همانطور که در واقعیت معنا دارد، بین دو طرف اتفاق میافتد؟ وقتی صحبت از صلح روی زمین میشود، بهطور طبیعی نیاز به توافق و همراهی هر دو طرف است. اما تجربه تاریخی نشان داده است چنین صلحی در مواجهه با اسرائیل چیزی جز یک خیال و توهم نیست. برای مثال، در چهارچوب توافقنامههای اسلو و مادرید، رهبر وقت فلسطین، یاسر عرفات تلاش کرد از طریق مذاکرات به راهحلی برسد. عرفات پذیرفت ۷۸ درصد فلسطین که در جنگ ۱۹۴۸ اشغال شده بود، به اسرائیل تعلق داشته باشد و تنها برای ۲۲ درصد باقیمانده ادعا داشت. او حتی اعلام کرد آماده است بر سر این ۲۲ درصد نیز با اسرائیل مذاکره کند تا به یک فرمول آبرومندانه دست یابد که بتواند به ملت فلسطین ارائه دهد.
این مذاکرات از سال ۱۹۹۳ تا ۲۰۰۰ ادامه یافت و در چندین دوره توافقنامهها و اسناد مختلفی امضا شد. اما نتیجه چه شد؟ اسرائیل نهتنها اجازه نداد این توافقات به نتیجه برسد، بلکه افرادی را که حتی تصور میشد ممکن است بخشی از این ۲۲ درصد را به فلسطینیها واگذار کنند، حذف کرد. این روند بهطور کامل مسیر گفتوگو و صلح را مسدود ساخت و نشان داد این رژیم حتی به کوچکترین توافقی بر سر اراضی اشغالی تن نمیدهد.
یکی از دلایل این وضعیت، تغییرات بنیادین در بافت اجتماعی و سیاسی اسرائیل است. جناح چپ اسرائیل که مدعی صلح بود و زمانی قدرت را در دست داشت، به حاشیه رانده شده است. حزب کارگر اسرائیل که یکی از احزاب مؤسس این رژیم و دههها عهدهدارِ رهبری سیاسی اسرائیل بود، اکنون به حاشیهایترین وضعیت ممکن رسیده است.
این حزب که روزی قدرت اول اسرائیل بود، امروز در پارلمانِ ۱۲۰ کرسی اسرائیل تنها سه یا چهار کرسی دارد. بیش از ۲۰ سال است تنها جناح راست در اسرائیل پیروز انتخابات میشود و رقابت سیاسی در این رژیم صرفاً بین راستگرایان تندرو و راستگرایان کمیمیانهروتر است. جریان چپ که ادعای صلح داشت، بهکلی از صحنه قدرت حذف شده است. اکثریت بالای جامعه اسرائیل معتقدند تمامیاراضی فلسطین «متعلق به ماست» و حتی یک وجب از آن قابل معامله نیست.
رهبر انقلاب بعد از عملیات وعده صادق 2 بحث ادراک اشتباه رژیم را مطرح کردند. اشتباه ادراکی آنها درباره ما در چه فضایی قابل تصور و تعریف است؟
این ادراک اشتباه در مورد واکنش ایران و محور مقاومت به تحولات منطقهای و وعدههای راهبردی شکل گرفته است. به همین ترتیب ما نیز باید از ادراکات اشتباه خود در تحلیل وضعیت دشمن دوری کنیم. دو نمونه از این ادراکات اشتباه ما عبارت است از یکی، عدم توجه به نقطه عطف تاریخی برای اسرائیل؛ یعنی غفلت از اینکه حادثه هفت اکتبر یک نقطه عطف تاریخی برای رژیم صهیونیستی بود که باعث شد این رژیم از رفتارهای سابق خود فاصله بگیرد. اسرائیل دیگر به شیوه گذشته عمل نمیکند و برای بقا و مقابله با تهدیدهای موجودیتی، به سمت رفتارها و راهبردهای غیرمعمول حرکت کرده است. و دیگری، کوچک انگاشتن دشمن؛ یعنی تصور مقابله با اسرائیل بهعنوان یک رژیم کوچک منطقهای، اشتباهی جدی است. اسرائیل بهواسطه حمایتهای گسترده بینالمللی و تواناییهای فناوری و نظامی، فراتر از یک رژیم محلی عمل میکند و بخشی از یک پروژه جهانی برای سلطه بر منطقه است.
در مقابل، رژیم صهیونیستی نیز دچار ادراک اشتباه از محور مقاومت شده است. در شرایط کنونی، ادبیات مقامات اسرائیلی بهخوبی نشاندهنده اضطراب و بحران درونی این رژیم است.
سخنان و تحلیلهای آنها در دو سه ماه اخیر نشان میدهد اسرائیل اگرچه تلاش میکند با بسیج تمام توان خود از سقوط جلوگیری کند اما همچنان در برابر یک مقاومت مستحکم و برنامهریزیشده آسیبپذیر است. اسرائیل به نوعی سرمست از موفقیتهایی است که در تخریب گسترده و ایجاد ویرانی بالا در غزه به دست آورده است. آنها چندده تن بمب در بیروت ریختند و رهبران برجسته حزبالله و مقاومت را در عملیاتهای دقیق حذف کردند اما بخش مهمیاز این مسأله که بسیار حائز اهمیت است، در ایران بهدرستی تبیین نشده است. این اقدامات نه ناشی از ضعف راهبرد مقاومت بلکه نتیجه وجود یک حفره امنیتی - اطلاعاتی است. هر ساختاری که دچار حفره امنیتی بزرگ شود، آسیبهای جدی خواهد دید. این موضوع باید جداگانه تحلیل و راهکارهای لازم برای سد کردن آن اتخاذ شود.
در واقع این حفره امنیتی به اسرائیل امکان انجام این عملیاتها را داد اما به نظر میرسد این حفره در حال حاضر بسته شده باشد زیرا اگر اینگونه نبود، اسرائیل میتوانست دور جدیدی از عملیاتها را آغاز کند.
با این حال، این وضعیت برای اسرائیل و حامیانش در ایالات متحده یک خطای ادراکی به وجود آورد. بخشی از جریانهای سیاسی و محافل قدرت در آمریکا گمان کردند به نقطهای رسیدهاند که میتوانند مقاومت را به پایان برسانند. آنها تصور کردند با پیدرپی وارد کردن ضربات، کشتن رهبران برجسته مقاومت و آسیب زدن به کادرهای میانی، همهچیز به پایان رسیده است.
این توهم باعث شد چنین تصور کنند که اکنون زمان نابودی کامل مقاومت و حتی پیشروی تا تهران فرا رسیده است؛ اما این تصور اشتباه است.
این توهم دو سوی اشتباه دارد. از یک سو، اسرائیل و حامیانش در اشتباهند اگر فکر میکنند کار تمام شده است. نه غزه تمام شده است نه لبنان و نه هیچ جای دیگری در محور مقاومت. این نبردها نهتنها به پایان نرسیده، بلکه بازتاب اراده یک ملت است. در غزه خانهها ویران شدهاند اما مردم همچنان بر سرزمین خود ایستادهاند.
از سوی دیگر اگر اسرائیل واقعاً به پیروزی دست یافته بود، به گشودن جبهههای جدید یا انجام ترور در تهران نیازی نداشت. گشودن جبهههای جدید نشاندهنده ناتوانی اسرائیل در ادعای پیروزی قطعی است.
اگر اسرائیل امروز اعلام کند در غزه پیروز شده است، مقاومت از زیر زمین به روی زمین خواهد آمد و ابتکار عمل را به دست خواهد گرفت. این نشان میدهد علیرغم تمام خسارتها، صحنه راهبردی همچنان در اختیار مقاومت است.
فلسطینیها دیگر منتظر ناجی نیستند. آنها میدانند خودشان باید بار اصلی مقاومت را بر دوش بکشند. کمکهای دیگران اهمیت دارد اما اصل مأموریت برعهده خود آنهاست. این تغییر ذهنیت باعث شده است حتی با وجود ویرانیهای گسترده در غزه و کشته شدن هزاران نفر، فلسطینیها همچنان به سرزمین خود چسبیده باشند.
این روحیه باعث شده است پروژه صهیونیستی با بحرانها، مشکلات و عقبگردهای جدی مواجه شود.
مشکل این است که چنین نگرشی بهطور مستقیم بر ادراک اجتماعی تأثیر میگذارد و بر آینده نیز اثرگذار است. واقعیت این است که ما با یک پروژه پویا و در حال حرکت طرف هستیم.
آینده این نبرد به نحوه ادراک ما، ادراک دشمن و اقدامات ما بستگی دارد. اگر از ابتدا بپذیریم شکست خوردهایم، این ادراک، واقعیت را نیز به همان سمت هدایت خواهد کرد. تحلیل و رفتار ماست که آینده را میسازد. اگر با این نگرش وارد شویم که «کار تمام است»، چیزی جز شکست حاصل نخواهد شد.
پرورش ایرانی بهگونهای پیش رفته است که تحلیلهای ذهنی به جای واقعیت بر مردم تحمیل میشود. مثلاً وقتی کسی میگوید اسرائیل در لبنان کاری کرده است که شیعیان به وضعیت قبل از امام موسی صدر بازگردند، این سخن با واقعیت منطبق نیست. اگر واقعیت را بررسی کنیم، اسرائیلی که توانست طی چند ماه غزه را ویران کند، در لبنان ظرف دو ماه مجبور به آتشبس شد.
وقتی درباره سید حسن نصرالله سخن میگوییم، باید به این نکته توجه داشت که او تمام عمر خود را در برابر دشمنی به نام اسرائیل با راهبرد مقاومت و هوشمندی مدیریت کرده است. او با کمال عقل و تدبیر صحنه را هدایت میکرد. شهادت سید حسن نصرالله را نمیتوان با تحلیلهای ذهنی توجیه کرد. او زندگیاش را وقف مبارزه در راه آرمانهایش کرده بود و شهادت او نیز بخشی از همین مسیر بود.
بهعنوان یک ایرانی که افتخار گفتوگوهای طولانی و عمیق با سید حسن نصرالله را داشتهام، شهادت میدهم راهبرد و رهبری او در طول دههها بهصورت دقیق و هوشمندانه برنامهریزی و اجرا شده است. من بارها از نزدیک او را دیدهام و در گفتوگوهایی بدون واسطه با نگاهها و دیدگاههای او آشنا شدهام.
واقعیت این است که اسرائیل با وجود حمایتهای بینالمللیاش در برابر مقاومت مجبور به عقبنشینی شد. همینها که در جنگ غزه تلاش کردند فلسطینِ محاصره شده و با امکانات محدود را نابود کنند، در نهایت شکست خوردند.
غزه با وجود تمام فشارها توانست مقاومت و از سرزمین خود دفاع کند. این مقاومت اسطورهای بود. اما مقاومت در لبنان از این هم فراتر رفت. پس از شهادت چندهزار نیروی مقاومت و در پی حفرههای بزرگ امنیتی که منجر به شهادت دبیرکل فعلی و دبیرکل بعدی حزبالله شد، مقاومت توانست ظرف کمتر از یک هفته خود را بازیابی کند و در مدت دو ماه دشمن را مجبور به پذیرش آتشبس نماید. چگونه میتوان این واقعیت را به شکست تعبیر کرد و گفت به گذشته بازگشتهایم؟ این تنها از تحلیلهای ذهنی ما برمیآید. اما بحث دیگری که در ایران مطرح است و به نظرم اهمیت دارد، این است که برخی میگویند حالا فلسطین هر طور که باشد، ما باید به فکر توسعه خودمان باشیم. چرا ما اسرائیل را رها نمیکنیم؟
بله این یکی از مهمترین پرسشهای سالهای اخیر جامعه بویژه در ذهن نسل جوان است و برخی جریانات سیاسی نیز عامدانه به آن دامن میزنند.
برای روشن شدن موضوع میتوان از یک ضربالمثل قدیمیایرانی استفاده کرد. فردی کنار رودخانه چیزی در آب دید که فکر کرد «خیکی» از ماست یا دوغ است. خیک ظرفی است از پوست گوسفند که برای نگهداری ماست یا دوغ استفاده میشود. او به داخل آب رفت تا خیک را بگیرد اما متوجه شد آنچه فکر میکرد خیک است، در واقع یک خرس بوده است. وقتی خرس او را گرفت و در آب گیر کرد، فردی از بیرون به او گفت: «خیک را ول کن و خودت را نجات بده، خیک نیست، خرس است.» اما او پاسخ داد: «خرس مرا گرفته، نمیتوانم رها کنم.» ماجرای اسرائیل در این منطقه نیز همینطور است. نمیتوان گفت: «رهایش کنیم.» زیرا اسرائیل تو را رها نمیکند. سرنوشت این منطقه نشان میدهد چنین دیدگاههایی ناشی از عدم شناخت دقیق مسأله است. ما در ایران شعارهای بزرگی مانند نابودی رژیم صهیونیستی دادهایم اما کمتر به تبیین درست این پدیده پرداختهایم. شناخت دقیقی از این موضوع در جامعه و حتی میان نخبگان ما وجود ندارد.
وقتی اسرائیل تأسیس میشد، در جهان عرب روندهایی مشابه توسعه دموکراتیک در هند در جریان بود. هند امروز بهعنوان یکی از بزرگترین نظامهای دموکراتیک جهان شناخته میشود؛ البته تحولات چند سال اخیر هند و مشکلات آن موضوع بحث ما نیست و قصد نداریم وارد آن شویم. اما نکته اینجاست که شناخت ما از پدیده اسرائیل و ماهیت آن بسیار سطحی و ناکافی بوده است.
هند کشوری با جمعیتی بیش از یک میلیارد و ۲۰۰ میلیون نفر است. برخلاف چین که نظامیمتمرکز و غیر دموکراتیک دارد، هند تجربهای دموکراتیک پس از خروج از استعمار بریتانیا به دست آورده است.
این تجربه هرچند محدود به همین سده اخیر است،اما بهعنوان الگویی از دموکراسی شناخته میشود.
در همان زمان که هند درحال شکلگیری دموکراسی خود بود، در جهان عرب و در همجواری فلسطین اشغالی نیز روندهای مشابهی جریان داشت. احزاب در حال شکلگیری بودند، انتخابات برگزار میشد و نظامهای پارلمانی در حال تولد بودند. اشغال فلسطین توسط جنبش صهیونیستی تمام این روندها را متوقف کرد. تودهها و نخبگان عرب به این نتیجه رسیدند که برای مقابله با اشغال، تنها راه، استفاده از زور نظامیاست. ارتشها پیشتاز سیاست شدند و کودتاهای نظامییکی پس از دیگری رخ داد.
از لیبی در شمال آفریقا تا سایر کشورهای عربی، همه به نام قدس کودتا کردند. نظامیان عرب این تصور را داشتند که تنها با تفنگ میتوان فلسطین را آزاد کرد، چراکه اشغالگران نیز با تفنگ و حمایت بینالمللی آمده بودند. این روند باعث شد نظامهای عربی کودتایی شوند، پارلمانها متوقف گردند، احزاب از بین بروند و روند دموکراتیک پایان یابد. نهضتهای پس از استعمار نیز مختل شدند و همهچیز به سمت نظامیگری و امنیتیشدن پیش رفت. اشغال فلسطین بهعنوان یک هسته اصلی، تمام روندهای طبیعی توسعه و رشد در منطقه را دچار اختلال کرد.
این شرایط شبیه همان خرسی است که فردی را در آب گرفتار کرده است؛ تو نمیتوانی آن را رها کنی، چون او تو را رها نمیکند. در ایران نیز گاهی این تصور وارونه وجود دارد که انگار عربها، مسلمانان، فلسطینیها یا حتی ایرانیها مقصر این وضعیت هستند، در حالی که واقعیت برعکس است. این تصویری است که بنگاههای رسانهای تحت سیطره صهیونیستها و یهودیان متنفذ در جهان ایجاد کردهاند، بهگونهای که حتی نخبگان ما نیز مسائل را وارونه میبینند.
حقیقت این است که اسرائیل با اشغال فلسطین تمامیروندهای طبیعی منطقه را به هم زده است. این پروژهای است برای سیطره بر کل منطقه. اسرائیل هیچگاه این منطقه را رها نخواهد کرد زیرا هدف آن تسلط بر مقدرات منطقه است.
اگر قرار است صلحی در این منطقه ایجاد شود یا به صلح جهانی کمکی شود و اگر قرار است توسعهای اتفاق بیفتد، حل مسأله اشغال فلسطین اولین گام ضروری خواهد بود. این مسأله، بزرگترین مانع در مسیر توسعه و ثبات منطقه است.
پس مسأله این نیست که ما در این منطقه یقه کسی را گرفتهایم؛ مسأله این است که اسرائیل بهعنوان یک کانون تنش و آشوب براساس امتداد پروژههای امپریالیستی، منبع اصلی بیثباتی و آشفتگی در منطقه است.
تا زمانی که این آتش شعلهور است، هیچ پروژه واقعی و تمامعیاری برای توسعه و رشد در معنای دقیق آن نمیتواند شکل بگیرد. این درد باید به نحوی درمان شود.
انقلاب اسلامیایران هیچگاه ادعا نکرده است قصد دارد فلسطین را آزاد کند. از ابتدا مسئولیت اصلی آزادی فلسطین برعهده ملت فلسطین بوده است. انقلاب اسلامیایران تنها مسیر را نشان داده و در حد توان خود براساس مسئولیت شرعی و واقعیتهای ژئوپلیتیک و سیاسی کمک کرده است. هیچکس نگفته است ایران باید فراتر از توان خود اقدامیانجام دهد بلکه در حد وسع خود راه را نشان داده و کمک کرده است.
مأموریت اصلی آزادی فلسطین برعهده ملت فلسطین و ملتهای منطقه است. آیا در جریان طوفانالاقصی ندیدیم ملت فلسطین خود مسئولیت را برعهده گرفت؟ عملیات هفتم اکتبر نمونهای از این مسئولیتپذیری بود؛ ملت فلسطین ایستاد و از سرزمین خود دفاع کرد. با وجود ۴۴ هزار شهید و تخریب بخش عمدهای از غزه، آنها زمین خود را رها نکردند، کوتاه نیامدند و پرچم تسلیم را بلند نکردند.
آیا میتوان ایستادگی و مقاومتی بالاتر از آنچه اکنون شاهد آن هستیم تصور کرد؟ چرا در حق واقعیت ظلم میکنیم و میگوییم ما میخواهیم کاری انجام دهیم، درحالیکه ملت فلسطین درحال جنگیدن است؟ مگر ملتهای عرب، تودههای مقاومت عرب، حزبالله در لبنان، شیعیان و اهل سنت لبنان مقاومت نکردند؟ مگر عراقیها و یمنیها دربرابر تجاوزها ایستادگی نکردند؟ باید پذیرفت تودهها و مقاومت درحال انجام وظایف خود هستند و مسئولیتشان را بهخوبی بر دوش میکشند.
ایران نیز نقشی مشخص و مسئولانه در این مسیر داشته است. ایران نهتنها راه و خطمشی مشخصی ارائه داده، بلکه در حد وسع خود امداد و کمک کرده است. ایران هرگز بالاتر از توان خود عمل نکرده و قصد ندارد فراتر از ظرفیت خود اقدام کند.
مقام معظم رهبری نیز در خطبه تاریخی نمازجمعه در مصلای تهران بر این واقعیت تأکید کرد که سیاست ایران مبتنی بر تعادل و منطق است. ایشان فرمودند: «نه دچار شتابزدگی میشویم و نه تعلل میکنیم.» این سیاست به دور از افراط و تفریط است و با پختگی و راهبرد بلندمدت همراه است.
روزنامه ایران
دیدگاه تان را بنویسید