شعر طنز: حلبی با نقاب زر بودیم
تا رسیدیم بندر ایران یک تریلی رساندمان تهران | توی تعمیرگاه متروکی زیرِ دستان ده نفر بودیم || به سر و وضع ما علیالظاهر چند روزی رسیدگی کردند | همه از روز اول تولید، خوشگل و ناز و خوبتر بودیم || کارتنهای نو تن ما شد کارتنهای مِید این خارج | چاپ میدان شوش و جمهوری، حلبی با نقاب زر بودیم
پیش از اینکه سفر کنیم ایران توی یک خانه در قطر بودیم چند سالی که عمر ما طی شد جزو اموال مالخر بودیم دو سه ماهی کنار یک انبار حبس بودیم آخرش یک روز با رفیقان بندِ انباری توی دستان باربر بودیم مات و مبهوت و گیج و درمانده مثل آهوی توی گل مانده! کنج یک لنج کوچک و اسقاط نصف شب راهی سفر بودیم وضع بغرنج ما نمیداند آن که دنبال دستگیری ماست در خلیج همیشه فارس فقط تا خود صبح دربهدر بودیم تا رسیدیم بندر ایران یک تریلی رساندمان تهران توی تعمیرگاه متروکی زیرِ دستان ده نفر بودیم به سر و وضع ما علیالظاهر چند روزی رسیدگی کردند همه از روز اول تولید، خوشگل و ناز و خوبتر بودیم کارتنهای نو تن ما شد کارتنهای مِید این خارج چاپ میدان شوش و جمهوری، حلبی با نقاب زر بودیم کارتنها که بارکد خوردند با هولوگرام اصل و دفترچه گندهگویی نباشد انصافاً گاز و یخچال نه! جگر بودیم بار نیسان زدند ماها را هر کسی را مغازهای برداشت زحمت آوردهایم اگر اینجا، ما در این امر بیاثر بودیم دوستان عزیز ایرانی! اسنوا! ارج! آبسال! اخوان! بابت اینکه جنس قاچاقیم، عذرخواهیم، بیخبر بودیم
دیدگاه تان را بنویسید