چگونه یک ایرانی فرمانده لشکر عراقی‌ها شد +تصاویر

کد خبر: 772919

گفت‌و‌گوی تفصیلی با دوست و همرزم شهیدی که فرمانده لشکر عراقی ها در دوران دفاع مقدس شد و شجره بسیج جهانی را در عراق غرس کرد را بخوانید

چگونه یک ایرانی فرمانده لشکر عراقی‌ها شد +تصاویر
خبرگزاری تسنیم: ۲۸ دی ماه سالروز شهادت فرمانده‌ای است که نهال شجره طیبه بسیج جهانی که روزی امام خمینی (ره) وعده تحقق آن‌را اعلام کردند را در عراق غرس کرد و اکنون این شجره در کشور‌های اسلامی ریشه دوانده و به حربه‌ای علیه دشمنان اسلام تبدیل شده است. سردار شهید ابراهیم دقایقی فرمانده و مؤسس تیپ بدر بود که بعد‌ها به لشکر بدر تبدیل شد. لشکری که متشکل از رزمندگان شیعه عراقی و گروه احرار و توابین ارتش عراق بود که به اجبار در جنگ عراق علیه ایران حضور داشتند. اسماعیل دقایقی درسال ۱۳۳۳ در شهر بهبهان استان خوزستان در خانواده‌ای متدین چشم به جهان باز کرد. او پس از اتمام دوران دبیرستان، در سال ۱۳۴۹ در کنکور هنرستان شرکت ملی نفت شرکت کرد و پس از قبولی، به ادامه تحصیل در آن هنرستان پرداخت. اسماعیل در همین هنرستان با محسن رضایی فرمانده کل سپاه در دوران دفاع مقدس آشنا شد. در طول دوران پیروزی انقلاب اسلامی اقداماتی علیه رژیم شاهنشاهی انجام داد و در طول این مبارزه چندین بار به زندان افتاد و شکنجه شد. چگونه یک ایرانی فرمانده لشکر عراقی‌ها شد+عکس
او در سال ۱۳۵۳ در رشته آبیاری دانشکده کشاورزی دانشگاه اهواز قبول شد و پس از دو سال تحصیل در این رشته، دوباره در کنکور شرکت کرد و به دانشکده علوم تربیتی دانشگاه تهران که از لحاظ فضای مذهبی، سیاسی و علمی برای او مناسب‌تر از دیگر مراکز علمی و آموزشی بود، ورود پیدا کرد و در مدت حضورش در دانشگاه تهران، اقداماتی برای آگاه‌سازی دانشجویان و مبارزه علیه رژیم شاهنشاهی انجام داد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اسماعیل با اینکه علاقه زیادی به ادامه تحصیل داشت، اما با توجه به ضرورتی که در عرصه انقلاب و دفاع احساس می‌کرد دانشگاه و تحصیل را ترک کرد و در سال ۱۳۵۸ به همراه دوستانش جهاد سازندگی را در شهر آغاجاری تأسیس کرد. پس از این نیز به همراه دیگر دوستان و همرزمانش سپاه‌های شهر‌های استان خوزستان را تأسیس کرد. شهید دقایقی در طول دوران دفاع مقدس در قرارگاه لشکر فجر، لشکر ۱۷ علی‌بن ابیطالب (ع) و اکثر عملیات‌ها حضور داشت و رشادت‌های زیادی از خود نشان داد. او نیز برای مدتی به قم رفت و مسئول حفاظت از شخصیت‌های استان قم را بر عهده داشت. پس از آن اسماعیل دقایقی گردان «احرار» را از میان اسرای عراقی تشکیل داد و پس از آن تیپ ۹ بدر را تشکیل داد و توانست یگان رزمی قوی را تشکیل بدهد. سرانجام شهید اسماعیل دقایقی در ۲۸ دی ماه ۱۳۶۵ در جریان عملیات کربلای ۵ در حالی که با موتور برای سرکشی از نیرو‌های خود، به سمت خط مقدم در حرکت بود توسط هواپیمای دشمن هدف بمب قرار گرفت و به شهادت رسید. مسعود صفایی مقدم متولد سال ۱۳۳۵ در شهرستان بهبهان و از همرزمان و دوستان صمیمی شهید اسماعیل دقایقی است. او دارای مدرک دکتری در رشته علوم تربیتی گرایش فلسفه تعلیم و تربیت بوده و هم‌اکنون عضو هیات علمی دانشگاه شهید چمران اهواز و از اساتید این دانشگاه است. به مناسبت سالروز شهادت شهید دقایقی گفت‌و‌گویی با وی انجام دادیم که در ادامه آنرا می‌خوانید: به عنوان سؤال اول، نحوه آشنایی تان با شهید دقایقی از چه زمانی بود؟ من در سال ۱۳۵۴ در رشته علوم تربیتی دانشگاه تهران پذیرفته شدم. اسماعیل در آن سال دانشجوی رشته مهندسی کشاورزی دانشگاه جندی شاپور یا همین دانشگاه شهید چمران اهواز بود. در سال ۱۳۵۵ اسماعیل تغییر رشته داد و با شرکت در کنکور سراسری در رشته علوم تربیتی دانشگاه تهران پذیرفته شد؛ بنابراین از این سال که او به دانشگاه تهران آمد، از همان ابتدا در واقع با هم آشنا شدیم. هرچند ما هر دو همشهری بودیم، ولی پیش از آن، با هم آشنا نبودیم به دلیل این که اسماعیل هرچند زاده بهبهان بود، ولی بعد به شهرستان امیدیه رفته بودند و بزرگ شده آنجا بود. در هر حال ما از همان سال در کوی دانشگاه تهران در خیابان امیرآباد یا کارگر شمالی هم اتاق شدیم. همه تلاش اسماعیل این بود که سبک زندگی دینی داشته باشد از نظر شما چه ویژگی‌های درونی در شهید دقایقی وجود داشت که او را با دیگران متمایز می‌کرد؟ از نظر من ویژگی مهم اسماعیل این بود که زندگی را بسیار جدی می‌گرفت و همه تلاشش این بود که وقت خود را هدر ندهد. در راستای جدی تلقی کردن زندگی که یک دستور قرآنی است، همه تلاشش این بود که سبک زندگی دینی داشته باشد. برای هرکار دلیل شرعی داشته باشد. یادم هست یک بار کسی، نسبت فتنه به یک کار او داده بود و در حالی که ما بسیار از نسبتی که به ایشان داده بودند عصبانی بودیم,، اما اسماعیل به طور جد دنبال این بود که ببیند آیا کار ایشان واقعا مصداق فتنه می‌شود یا خیر! و صمیمانه موضوع را پرس و جو می‌کرد که چنانچه ادعای مدعی درست است، به اصلاح بپردازد. منظور این است که اسماعیل واقعاً تلاش جدی داشت که یک مسلمان تمام و کمال در عمل باشد. از دوران قبل از پیروزی انقلاب و مبارزات خود و شهید دقایقی در پیروزی انقلاب بفرمایید. پیش از انقلاب هر دو عضو انجمن اسلامی دانشجویی و هر دو فعال سیاسی بودیم. تقریباً در فعالیت‌ها و جلسات مذهبی و سیاسی به طور فعال شرکت می‌کردیم. به تدریج که تنور انقلاب گرم‌تر شد و احساس نیاز به سازماندهی جدی‌تر نیرو‌های پیرو حضرت امام (ره) بیشتر شد، برادران و خواهران مبارز دانشجو به این مهم مبادرت ورزیدند.
در این میان برخی برادران از جمله سردار محسن رضایی به کمک تعدادی از دوستان خود از جمله شهید اسماعیل اقدام به تشکیل گروه منصورون کردند که در بهبهان بنده و دوستان زیادی از جمله شهدای عزیز سردار مجید بقایی و سردار صدرالله فنی به این تشکل پیوستند. دلیل تشکیل گروه منصورون چه بود و این گروه چه فعالیت‌هایی می‌کرد؟ گروه منصورون که از جوانان انقلابی و مسلمان پیرو ولایت فقیه و از مقلدان حضرت امام (ره) تشکیل شده بود به این دلیل شکل گرفت که آینده انقلاب به درستی معلوم نبود و از این رو لازم بود پشتوانه نظامی برای انقلاب پیش بینی شود. به خصوص در خوزستان که تمام نفت که سرمایه اصلی ایران است در این استان است و ممکن بود به منظور آسیب رساندن به روند انقلاب هر حرکت ضد انقلابی را در این استان شروع کنند. از تشکیل مراکز سپاه در شهر‌های خوزستان تا فرماندهی حفاظت از شخصیت‌ها در قم بعد از انقلاب چه فعالیت‌هایی می‌کردید؟ بعد از انقلاب تقریباً همه جوانانی که در انقلاب فعال بودند کماکان در بخش‌های مختلف به فعالیت خود ادامه دادند. ما در بهبهان تشکلی درست کردیم به نام «کانون نشر فرهنگ اسلامی» که به کار‌های فرهنگی می‌پرداختیم. شهید اسماعیل دقایقی در امیدیه به تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشغول شد. بعد در کار تاسیس شعب و مراکز سپاه در کل استان همکاری کرد. در این راستا به سپاه منطقه استان خوزستان مأمور شد و مسئول دفتر هماهنگی سپاه استان شد که اساساً کار این واحد تشکیل شورا‌های فرماندهی سپاه پاسداران در استان بود. وقتی این بخش در سپاه درست شده بود، از من و شهید مجید بقایی و تعدادی دیگر از دوستان خود خواست که به سپاه بپیوندند و در این بخش به او کمک کنند. یادم هست تابستان ۱۳۵۹ همزمان با ماه مبارک رمضان بود که از ما خواست از بهبهان به اهواز برویم و به سپاه بپیوندیم. ما گفتیم بعد از ماه مبارک می‌آییم و رفتیم و در این بخش در کنار ایشان به خدمت مشغول شدیم. چیزی نگذشت که تهاجم عراق شروع شد. بله شاید یک ماه بعد جنگ شروع شد. در راستای وظیفه این دفتر که تشکیل شورا‌های فرماندهی سپاه بود، در اواخر مهرماه ۱۳۵۹ که تقریباً یک ماه از جنگ می‌گذشت به همراه اسماعیل و جمعی از دوستان به سوسنگرد رفتیم. چون سوسنگرد بعد از اشغال توسط عراق در همان یکی دو هفته اول، با شبیخون شهید غیور اصلی و دیگر سپاهیان و بسیجی‌های دلاور و همراهی غیورانه و مؤثر هوانیروز و هلی‌کوپتر‌های کبری عراق را که تا حمیدیه و ۲۵ کیلومتری اهواز آمده بود تا مرز عقب رانده بودند و سوسنگرد و بستان آزاد شده بودند.
چگونه یک ایرانی فرمانده لشکر عراقی‌ها شد+عکس
بنابراین لازم بود مجدداً سپاه آنجا را که کلاً از هم گسیخته شده بود راه اندازی کنیم. وقتی رفتیم، قرار گذاشتیم خودمان مسئولیت‌های شورای سپاه را به عهده بگیریم. اسماعیل مسئولیت فرماندهی سپاه را به عهده گرفت و بنده هم قائم مقام ایشان شدم، چون اسماعیل با حفظ سمت مسئولیت دفتر هماهنگی سپاه استان این مسئولیت را گرفته بود و لازم بود مرتب به اهواز و دیگر شهر‌های استان سرکشی می‌کرد. اسماعیل بعداً که درست یادم نمی‌آید چه زمانی بود، به عنوان مسئول حفاظت از شخصیت‌های قم، به قم تشریف بردند و در آنجا مستقر شدند. این را هم بگویم که اسماعیل از قبل شدیداً به قم و زندگی در قم علاقمند بودند. این هم انگیزه دینی داشت به خصوص به احادیثی استناد می‌کرد در باره قم و موضوع ظهور. در هرحال دانشگاه‌ها در بخش علوم انسانی سال ۶۱ بازگشایی شده بودند و ما هم تعدادی بودیم که به دلیل انقلاب فرهنگی امتحان نداده بودیم و لذا در حالی که درس‌های کمی مانده بود، تحصیل دانشگاهی مان ناتمام مانده بود. مثلاً از من ۱۷ واحد مانده بود که امتحان بدهیم و دوره لیسانس را تمام کنیم که همانطور که عرض کردم به دلیل انقلاب فرهنگی ناتمام گذاشتیم تا انقلاب فرهنگی به نتیجه برسد. پس از بازگشایی قرار شد بیاییم تهران و درسمان را تمام کنیم. البته معمولاً اینطور بود که فقط در هنگامی که عملیاتی انجام نمی‌شد، می‌آمدیم دانشگاه و اگر عملیات بود ترجیح می‌دادیم برگردیم به منطقه. در همین ایام در تهران گفته شد که قرار است دانشگاهی درست بشود که مسئولیت اصلی آن پرورش استاد دانشگاه باشد. اسم این دانشگاه هم در اوایل بود مدرسه تربیت مدرس که بعداً شد دانشگاه تربیت مدرس؛ و شما در کنکوری که به این منظور برگزار می‌شود شرکت کنید و من هم این کار را کردم. در همین ایام که ظاهراً در اواخر ۶۱ بود، امام (ره) دستور دادند همه باید به جبهه بروند و این امر واجب است. جوری شد که نمایندگان مجلس هم می‌خواستند مجلس را تعطیل کنند و به جبهه بروند که امام (ره) مانع شده بودند. من هم که با قرار و مداری که با دوستان خودم در جبهه از جمله شهید بقایی که آن موقع فرمانده قرارگاه کربلا بود، گذاشته بودم از تهران عازم جنوب شدم، ولی سر راه گفتم بروم قم سری به اسماعیل بزنم. نزد اسماعیل بودم که گفتند روزنامه اسامی قبول شدگان دانشگاه تربیت مدرس را زده است و قرار است دانشگاه به زودی کار خود را شروع کند. من که با توجه شرایط و فتوای امام موضوع را جدی نگرفته بودم، ولی با تعجب دیدم اسماعیل گفت: «باید برگردی تهران و در این دوره شرکت کنی». اول جدی نگرفتم، ولی ایشان مُصر بود. وقتی من هم مصرانه انکار کردم و فتوای حضرت امام (ره) را مبنای انکارم قرار دادم و این که قراره برم فلان جا و با مجید هم صحبت کردم گفت: «اگر می‌خواهی بر حسب نظر شرعی امام (ره) عمل کنی باید از شورای استفتاء حضرت امام سئوال کنی» و بعد با هم رفتیم در یکی از ساختمان‌هایی که در اختیار ایشان بود و گفتند این خانه حضرت امام است که در اختیار سپاه قرار داده است.
خلاصه از آنجا تلفن زد به مرحوم آیت الله کریمی عضو یا رئیس شورای استفتاء و موضوع را در میان گذاشت و پرسید که «ایشان وظیفه شان کدام است به جبهه برود یا به دانشگاه؟» ایشان هم با اصرار به من گفت: باید به دانشگاه بروی. حتی یادم است گفتند جنگ تمام می‌شود، ولی مملکت به دانشگاه نیاز دارد. وقتی اصرار مرا دید گفتند شما فقط در یک صورت مکلف به حضور در جبهه هستی و آن این است که بود و نبود شما روی نتیجه جنگ تاثیر مستقیم داشته باشد و این را البته از این نظر گفت که یعنی هیچ کس چنین ادعایی نمی‌تواند بکند. خلاصه بر این اساس من به دانشگاه تربیت مدرس رفتم که الان هم استاد دانشگاه هستم. منظورم این است که هم حضور من در سپاه و جبهه و هم رفتنم به دانشگاه هر دو به توصیه اسماعیل بود و انگیزه اسماعیل هم صرفا عمل به تکلیف شرعی بود؛ و این یکی از ویژگی‌هایی اصلی ایشان بود که برای هرکاری حتما حجت شرعی برای انجام آن کار پیدا می‌کرد والا آن را انجام نمی‌داد. چه شد که شهید دقایقی با اسرای عراقی و رزمندگان شیعه عراقی لشکر بدر را تشکیل دادند؟ همانطور که می‌دانید برادرانی که به جبهه رفتند بسیاری شان آموزش نظامی ندیده بودند، حتی آن‌هایی که بعد‌ها فرمانده محور‌ها و عملیات‌ها شدند. بلکه به تدریج و در عمل آگاهی‌های نظامی پیدا کردند. در این میان معلوم شد که باید برخی از برادران که شایستگی‌های خوبی از خودشان نشان داده اند بروند و دوره‌ای ببینند که بتوانند فرمانده‌های خوبی در جبهه بشوند. طرحی درست شد به نام طرح مالک اشتر. این طرح به همین منظور طراحی شد. یادم هست که برخی از عزیران فرمانده در جبهه نسبت به این طرح چندان روی خوش نشان نمی‌دادند، ولی وقتی متوجه می‌شدند که یکی از این افرادی که در این طرح دوره می‌بیند اسماعیل است نظرشان عوض می‌شد. درهرحال به نظرم اسماعیل اولین کسی بود که بعد طی این دوره تخصصی و کسب شایستگی‌های فنی لازم به جبهه آمد و نخست تیپ بدر متشکل از برادران عراقی را درست کرد که بعدا استعداد لشکر را پیدا کرد. این که چرا ایشان به این کار علاقمند شدند که برادران عراقی را به این منظور دور هم جمع کند الان یادم نیست. ولی سئوال خوبی است که باید از دوستانی که در لشکر با ایشان بودند یا حتی از خانوانده محترم ایشان پرسیده شود.
از چپ سردار احمد غلامپور و مسعود صفایی مقدم
رمز موفقیت شهید دقایقی در فرماندهی لشکر بدر چه بود؟ زحمات شهید دقایقی در تشکیل سپاه بدر عراق منجر به تشکیل شجره طیبه بسیج و در کشور‌هایی همچون عراق و سوریه و لبنان شد، در این خصوص توضیح بفرمایید. حضور اسماعیل در کنار برادران عراقی بسیار درس آموز بود. کاری بود بسیار لطیف و پیچیده. مطمئناً کمتر کسی می‌تواند از این تجربه موفق بیرون بیاید. افرادی که زبانشان را نمی‌دانی، تجربه آن‌ها را نداری، این که در لشکر مقابل تو در کسوت دشمن جنگیده اند و چه بسا که در بدو امر باید با دید بدبینانه یا لااقل تردید آمیز به آن‌ها نگاه کنی. ولی نمی‌دانم اسماعیل چگونه این افراد را واقعا شیفته خود کرده بود. البته اسماعیل واقعا هم عاطفی بود وهم دقیق و اندیشمند. می‌دانم که حتما برای این که بهترین برخورد را با این برادران داشته باشد بسیار اندیشیده بوده، شاید بسیار هم مشورت کرده بوده است. شهید دقایقی برای کاری که می‌خواست شروع کند بسیار می‌اندیشید این را از این نظر می‌گویم که برخلاف بسیاری از ما‌ها که کارهایمان را بدون اندیشه کافی آغاز می‌کنیم و حداکثر می‌گوییم توکل کردیم، ولی ایشان حتما برای کاری که می‌خواست شروع کند بسیار می‌اندیشید. این عادت او بود. درهرحال گمان می‌کنم اخلاق بسیار خوب ایشان رمز ماجراست. در ین جا باید به یک خاطره اشاره کنم. همانطور که عرض کردم ایشان در سال ۵۵ در دانشگاه تهران قبول شد. یکی از دوستان عزیز که بعد‌ها در جبهه سوسنگرد با هم بودیم و همینطور در سال‌های پس از آن در دانشگاه که متاسفانه اخیرا به رحمت ایزدی پیوستند یعنی دکتر صادق رضایی که از دوستان قدیمی من و اسماعیل بودند تلفنی به من گفت که «اسماعیل قبول شده و میاد دانشکده شما» و خلاصه به من معرفی کرد که به ایشان نزدیک شو و تحویل بگیر و خلاصه خیلی توصیه اسماعیل رو کرد. یادم هست مرحوم صادق در مقام توصیف اسماعیل گفتند «ایشان آنقدر حسن خلق دارد که شیرین است مثل قند که می‌تونی با او بدون قند چای بخوری!». منظورم این است که حسن خلق اسماعیل زبانزد بود؛ و همین می‌تواند سِرّ موفقیت وی در مدیریت و فرماندهی سپاه بدر باشد. در خصوص نحوه شهادتشان و زمانی که خبر شهادت شهید دقایقی رو به شما دادند هم مطالبی را بیان کنید؟ در خصوص نحوه شهادت ایشان شهید اسماعیل در حالی که با موتور برای سرکشی از نیرو‌های خود که در خط بودند به سمت خط مقدم در حرکت بود توسط هواپیمای دشمن هدف بمب قرار گرفت و به شهادت رسید.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها