سرویس اجتماعی فردا: روزنامه ایران بخشی از یک ماجرای جالب درباره زلزله چهارمحال و بختیاری در نخستین ماه سال ۱۳۵۵ را از قول علی قوی فکر خبرنگار پیشکسوت منتشر کرده است که در ادامه خواهد آمد. تمام صفحه روزنامه پر بود از عکسها و گزارشهای زلزله و گفتوگو با مجروحان و نجات یافتگان. خبرها و گزارشهایی که گرچه حقیقت داشت، اما سراسر تلخ و غمانگیز بود. عکس زن حامله مجروح روی الاغ، اما باعث دردسر شد. دردسری که من تا لحظه رسیدن به تهران از آن بیخبر بودم. روزنامه کیهان به محض انتشار به دست شاه میرسد و او از مشاهده این عکس و نوشته زیر آن بشدت عصبانی میشود. نخستوزیر را احضار میکند. به او نهیب میزند که در مملکتی که جشنهای ۲۵۰۰ ساله برگزار میشود، ودر آن دهها رئیس جمهور، پادشاه و سران کشورهای جهان، حضور مییابند، چاپ چنین عکسی مایه ننگ و آبروریزی برای همه ماست! من از همه جا بیخبر، مغرور و شادمان از خبرهای دست اولی که به روزنامه کیهان ارسال کرده بودم و بسیاری از آنها را روزنامه اطلاعات، تنها رقیب ما نداشت، با هـــــــــــمان سر و وضع ژولیده، وارد تحریریه کیهانشدم. اما هیچکس نگاهم نکرد، حتی
کسی سرش را هم بلند نکرد! تنها کسی که با دست اشاره کرد نزدش بروم سردبیر وقت روزنامه بود. بدون مقدمه و بدون آنکه از خبرها و گزارشهایم! حرفی بزند، گفت: فردا ۹ صبح برو ساواک سلطنتآباد. (ساواک سلطنتآباد یعنی ادارهای که به دردسرهای! مطبوعاتی رسیدگی میشد!). هرگز در زندگی آدم سیاسیای نبودم، به همین دلیل خیلی ناراحت شدم. ناراحت از اینکه قدر کارم را که ندانستهاند هیچ، حالا برای گناه ناکرده باید مجازات هم بشوم. پشت میز کارم نشستم و سرم را توی دستانم محکم نگه داشتم. بیش از همه از اینکه نمیدانستم چه شده وچه خواهد شد، در رنج بودم. سردبیر این بار با اسم صدایم کرد. فکر کردم مجازاتم را تعیین کردهاند و کار را جلو انداختهاند! اما حدسم درست نبود. امیر طاهری مژده داد که به جای ساواک، ساعت ۹ صبح در پاویون اختصاصی فرودگاه مهرآباد باشم. سردبیر گفت: که؛ تیمسار خسروداد منتظر توست!. رأس ساعت ۹ صبح با صادق ثمودی خبرنگار عکاس، روی باند پاویون اختصاصی سراغ تیمسار خسروداد را گرفتم. هواپیمای سسنای ۲۰ نفره آبیرنگ زیبا، مثل یک عقاب جوان، روی باند منتظر پرواز بود. ژنرال کوتاهقامت شاه که پیشتر او را ندیده بودم. (در ماجرای
سقوط اتومبیل ابتهاج در جاده هراز، بعدها اورا از نزدیک دیدم)، با لباس نظامی و چکمههای بلند مشکی در حالی که با یک تعلیمی چرمی بافته شده، هراز گاهی، محکم به ساق چکمهاش میکوبید، روی باند فرودگاه با عصبانیت قدم میزد. دو سرگرد، با لباس خلبانی، نزدیک هواپیما خبردار ایستاده بودند. نزدیک ژنرال که رسیدیم. سلام کردم، جوری نگاهم کرد که یعنی زود برو سر اصل مطلب. گفتم تیمسار من خبرنگار کیهانم. هنوز نام کیهان را کامل ادا نکرده بودم که تیمسار بدون مقدمه خبرنگارانی مثل مرا، خائن! به شاه ومیهن نامید! او اصرار داشت که انتشار عکس زن مجروح زلزله زده در روزنامه کیهان، اعلیحضرت را بشدت ناراحت کرده است.
دیدگاه تان را بنویسید