آقای دکتر به من گفت: خواستگار خوبی برایت سراغ دارم!

کد خبر: 847924

زن جوان در حالی که مدعی بود همسرش پس از ضرب و جرح، او را از منزل بیرون انداخته است، ماجرای زندگی اش را تعریف کرد.

آقای دکتر به من گفت: خواستگار خوبی برایت سراغ دارم!

نوداد: زن جوان در حالی که مدعی بود همسرش پس از ضرب و جرح، او را از منزل بیرون انداخته است، ماجرای زندگی اش را تعریف کرد.

دختر نوجوانی بودم که با اصرار پدر و مادرم با جوانی که به خواستگاری‌ام آمده بود، ازدواج کردم، اما هنوز ۳ ماه از مراسم عقدکنان نگذشته بود که به دلیل اختلافات شدید خانوادگی و نارضایتی خانواده همسرم از این ازدواج، مجبور به جدایی از او شدم. مدتی بعد پدر و مادرم نیز فوت کردند و من در حالی تنها شدم که خواهر و برادرم نیز در شهرستان زندگی می‌کردند. در این شرایط بود که من با معرفی یکی از آشنایانمان پرستاری از مادر بیمار آقای دکتر را قبول کردم و در کنار آن‌ها به زندگی ادامه دادم. هنوز دو سال از این ماجرا نگذشته بود که مادر آقای دکتر نیز فوت کرد، اما خانواده او می‌دانستند که اگر عذرم را بخواهند، دیگر جا و مکانی برای زندگی نخواهم داشت. این بود که در منزلشان ماندم، اما، چون دختر جوانی بودم احساس می‌کردم همسر دکتر تمایل زیادی برای ماندن من در خانه اش ندارد، تا این که روزی همسر دکتر رو به من کرد و گفت: خواستگار خوبی برایت سراغ دارم و تو باید به دنبال سرنوشت خودت بروی. خیلی زود به خواستگاری «مجید» پاسخ مثبت دادم و مراسم عقدکنان ما در منزل دکتر برگزار شد. اما هنوز یک ماه از این موضوع نگذشته بود که متوجه شدم همسرم به جرم نزاع و درگیری به تحمل ۲ سال زندان و پرداخت دیه محکوم شده است و این حکم با زندانی شدن همسرم به اجرا در آمد. از آن روز به بعد به منزل شاکیان می‌رفتم و با گریه و زاری التماس می‌کردم تا رضایت آن‌ها را جلب کنم. از سوی دیگر تلاش می‌کردم تا پولی برای پرداخت دیه پیدا کنم. در نهایت پس از ۲ سال انتظار و دوندگی و جلب رضایت شاکیان، همسرم از زندان آزاد شد. تنها چند روز بعد از آزادی مجید بود که سر و کله دوستان معتادش پیدا شد. او با آن‌ها در زندان آشنا شده بود و همه اوقاتش را با دوستانش می‌گذراند. با آن که مجید بیکار بود و ما در منزل مادرشوهرم زندگی می‌کردیم، اما وقتی به رفت و آمد‌های او با دوستانش اعتراض می‌کردم، با مشت و لگد پاسخم را می‌داد و همه درآمدم را صرف خرید موادمخدر می‌کرد. من هم که به شدت احساس بی کسی و تنهایی می‌کردم مجبور بودم در برابر کتک‌های او سکوت کنم. تا این که چند روز قبل از شدت خماری مرا کتک زد و از منزل مادرش بیرون انداخت...

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها