بخش سوم خاطرات جان کری/ اوباما نگران این بود که ایران در مذاکرات جدی نباشد! / سلطان قابوس برای فهمیدن این نکته به ایران سفر و با رهبر این کشور دیدار کرد/می دانستم اگر حق غنی سازی را به ایران ندهیم مذاکره نمی‌کردند/هیلاری کلینتون در مورد این مذاکرات تردید

کد خبر: 871932

پیش از آن‌که با هر گونه دیدار موافقت کنیم، امیدوارم بودیم سلطان قابوس به انگیزه‌های ایرانی‌ها پی ببرد. آیا او می‌توانست به دیپلمات‌های ایرانی مسئول مذاکره از طرف این کشور اعتماد کند؟ از سلطان پرسیدم آیا می‌خواهد از ایران دیدن کند تا بررسی کاملا فردی از نیت ایرانی‌ها داشته باشد. سلطان قابوس، که به‌خاطر مسائل مربوط به سلامتی‌اش به ندرت به سفر‌های رسمی می‌رفت، در یک سفر غیرعادی به طور رسمی از تهران دیدن کرد، و در آن‌جا بود که با رهبر ایران آیت الله خامنه‌ای دیدار کرد و درباره‌ی احتمالات صحبت کرد.

بخش سوم خاطرات جان کری/ اوباما نگران این بود که ایران در مذاکرات جدی نباشد! / سلطان قابوس برای فهمیدن این نکته به ایران سفر و با رهبر این کشور دیدار کرد/می دانستم اگر حق غنی سازی را به ایران ندهیم مذاکره نمی‌کردند/هیلاری کلینتون در مورد این مذاکرات تردید

پایگاه خبری تحلیلی فردا:

اوباما نگران این بود که ایران در مذاکرات جدی نباشد!/ سلطان قابوس برای فهمیدن این نکته به ایران سفر و با رهبر این کشور دیدار کرد/می دانستم اگر حق غنی سازی را به ایران ندهیم مذاکره نمی کردند/هیلاری کلینتون در مورد این مذاکرات تردید داشت/نگران این بود که برای رسیدن به توافق بیش از اندازه مشتاق به نظر برسیم

جان کری زودتر از آن چه فکرش را می کردیم کتاب مفصل خاطرات خود درباره دوران وزارت خارجه اش را منتشر کرد. او یک فصل از این کتاب را با عنوان جلوگیری از جنگ به برجام و توافق با ایران اختصاص داده است. پایگاه خبری تحلیلی فردا متن این فصل را به مرور منتشر می کند. قسمت سوم از این پاورقی را بخوانید:

بدیهی است که بسیاری از گفته های جان کری در این کتاب مطابق با واقعیات نیست و صرفا جهت آشنایی با دیدگاه های طرف غربی منتشر می شود

در طول تعطیلات کریسمس با خانواده‌ام در کچام، آیداهو (شهری در ایالات متحده، م.) زمان زیادی را پای تلفن با دستیارم "سالم" و دیگر افراد مشغول در این ماجرا سپری کردم. اکنون به این باور رسیده بودم که برای جلوگیری از یک رقابت هسته‌ای در خاورمیانه یک فرصت واقعی در اختیار داشتیم. من می‌خواستم اطمینان حاصل کنم که این فرصت را بر باد نمي‌دهیم.

مدتی از آن فاصله گرفتم. بیست و پنج سال بود که در روز کریسمس با همسایگان‌مان در سان ولی (Sun Valley) بازی هاکی روی یخ را در اواخر بعد از ظهر انجام می‌دادیم. معمولا خیلی جذاب و سرگرم کننده است. افراد زیادی به این بازی می‌پردازند، از چهار سال تا هفتاد و چهار سال. این بازی یک هاکی روی یخ "واقعی" نیست، اگرچه مستلزم اسکیت کردن واقعی است؛ ولی ما هاکی "بِروم" بازی می‌کنیم، چوب‌های کوچک با لبه‌های کوتاه شده و یک توپ لاستیکی سفت. تنها چند نفر از دوستان‌مان بودند که تا به حال واقعا لباس هاکی به تن کرده بودند. اگرچه این بازی به فرد صاحب توپ وابسته بود، تا سرعت آن بالا رود، ولی کاملا قابل کنترل بود.

در یک نقطه به دنبال توپ بودم که تام هنکس، یکی از همسایگان‌مان در آیداهو، لیز خورد و درست جلوی من افتاد. من با باید با او برخورد می‌کردم یا از روی او می‌پریدم و از یک تصادف جلوگیری می‌کردم. من گزینه دوم را انتخاب کردم. متأسفانه، درست زمانی‌که در نیمه‌ی این راه بودم و می‌خواستم از روی او عبر کنم، او بلند شد، و من را ندید که در حال عبور از روی او هستم. همزمان با بلند شدن او، ساق پای من را گرفت، که باعث شد با صورت روی یخ‌ها بیفتم. سر من با ضربه‌ای که صدای آن در هر دو طرف یخ شنیده می‌شد برخورد کرد. آن‌قدر سریع اتفاق افتاد که هیچ زمانی برای حائل کردن بازوها یا دست‌هایم در برابر صورت نداشتم. بلافاصله متوجه شدم که بینی‌ام شکسته است. مستقیما به بیمارستان رفتم، که به من گفتند لازم است صبر کنم تا تورم آن کاهش یابد تا آن را به درستی جا بیاندازند. زیر دو چشمم کبود شده بود و بینی‌ام متورم بود و شکسته بود، درست مانند یک بوکسور که کتک خورده است. یک هفته بعد، وقتی برای بازگشت به خاورمیانه برنامه‌ریزی کرده بودم، کبودی‌ها هنوز از بین نرفته بودند. یک عینک آفتابی سیاه بزرگ برداشتم و راه افتادم.

در مسقط، بلافاصله به یک مهمانی کاری رفتیم. رئیس جمهور اوباما تعدادی نگرانی را مطرح کرده بود، که به سلطان منتقل کردم. یک مورد ذهن رئیس جمهور را مشغول کرده بود: ایرانی‌ها تا چه اندازه جدی بودند؟ آیا شخصی را که برای دیدار با ما ارسال می‌کنند واقعا اختیار مذاکره را دارد، یا به دنبال چیزی هستند که در ادامه مسیر بر علیه ما استفاده کنند؟ پیش از آن‌که با هر گونه دیدار موافقت کنیم، امیدوارم بودیم سلطان قابوس به انگیزه‌های ایرانی‌ها پی ببرد. آیا او می‌توانست به دیپلمات‌های ایرانی مسئول مذاکره از طرف این کشور اعتماد کند؟ از سلطان پرسیدم آیا می‌خواهد از ایران دیدن کند تا بررسی کاملا فردی از نیت ایرانی‌ها داشته باشد. سلطان قابوس‌، که به‌خاطر مسائل مربوط به سلامتی‌اش به ندرت به سفرهای رسمی می‌رفت، در یک سفر غیرعادی به طور رسمی از تهران دیدن کرد، و در آن‌جا بود که با رهبر ایران آیت الله خامنه‌ای دیدار کرد و درباره‌ی احتمالات صحبت کرد.

سلطان قابوس مسئله غنی سازی اورانیوم را، که یکی از نکات اصلی مناقشه در مذاکرات پیشین در مورد برنامه هسته‌ای ایران بود، نیز مطرح کرده بود. ایران سال‌ها، به‌عنوان یکی از طرف‌های توافق منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای (NPT)، مادامی که کاملا در مرزهای NPT قرار بگیرد هر حقی برای غنی سازی اورانیوم را در دست داشت. ما مدام شفاف‌سازی می‌کردیم که NPT - ستون مرکزی تلاش‌های منع گسترش جهانی - تنها یک حق را در برابر قدرت هسته‌ای ترسیم می‌کند. NPT "حق" تعریف شده‌ای را برای غنی‌سازی اورانیوم به طرفین نداده است و هرگز نخواهد داد. این همان واقعیتی است که دقت می‌کردم از روز اول در صحبت‌هایم با عمانی‌ها بر آن تأکید کنم و به ایرانی‌ها بسط دهم. با این وجود، سیزده کشور وجود دارند که همه‌ی آن‌ها عضو NPT هستند، از جمله ایالات متحده، که ظرفیت غنی‌سازی را در محدوده‌ی توافق NPT قرار داده‌اند، که مسئولیت پذیری دقیق‌تر و سخت‌تری را نسبت به آن‌چه بر دیگر کشورها به کار بسته شده است، شامل می‌شود. ایرانی‌های ادعا می‌کنند تا زمانی‌که در تطابق کامل با این توافق هستند، مجاز هستند تمام کارهایی‌ها را انجام دهند که کشورهای دیگر به صورت قانونی انجام می‌دهند. آن‌ها نسبت به توفق صلح آمیز هسته‌ای محق هستند و اصرار دارند که نمی‌خواستند به روسیه یا هر کشور دیگری برای سوخت رآکتور هسته‌ای‌شان وابسته شوند.

جدا از این‌که ایران "حق" غنی سازی دارد یا نه، من درک کرده بودم که اگر برای صحبت درباره‌ی امکان تداوم غنی سازی ایران تحت محدودیت‌های دقیقا تعریف شده تمایل نشان نمی دادیم، هیچ راهی برای دستیابی به موفقیت، پاسخگویی، شفافیت و محدودیت هایی برای شناخت قطعی این‌که ایران به دنبال برنامه موشکی نیست، وجود نداشت. حتی احتمالا راهی برای کشاندن ایران پای میز مذاکره نیز وجود نداشت. مرد میانی ایران با این مفهوم قد علم کرد که کشورش نمي‌تواند کاری راه کشورهای پادشاهی انجام می‌دهند تنها به این خاطر که ایالات متحده می‌گوید، انجام دهد. ایرانی‌ها این کار را سرسپردگی کامل در دستان آمریکا می‌بینند، همان امریکا که از طریق شاه در حکومت آن‌ها مداخله می‌کرد. حتی برای یک دولت میانه رو ایران نیز، یک خواسته‌ی زیادی بود.

مدت‌ها جایگاه ایالات متحده این بود که غنی سازی، حتی به صورت حداقلی، یک نقض عهد به حساب می‌آید. ولی شرکای P5+1 مذاکره کننده از این موضع کناره گیری کردند. آن‌ها، به خصوص با دانستن فعالیت‌های دیگر کشورها، تصمیم گرفتند غنی سازی را مورد مذاکره قرار دهند تا ایرانی‌ها مذاکره را جدی بگیرند. من همچنین در گفتگوهای محرمانه‌مان دریافتم که دولت جورج دبلیو بوش، علیرغم موضع عمومی‌شان، به صورت مخفیانه در مورد این جایگاه به توافق رسیده بودند، اگرچه هرگز در مورد ساختار یا سطوح آن به نتیجه نرسیدند. قلبا، من نیز موافق بودم. من برای درس کرفتن آمده بودم، رئیس جمهور اوباما هم همین‌طور.

هفته بعد، من و سالم، دائم با هم در ارتباط بودیم، و مرتبا تلفنی با هم گفتگو می‌کردم و بعضی وقت‌ها در یک شهر یا شهری دیگر یکدیگر را ملاقات می‌کردیم. یک شب بهاری، ساعت‌ها در خانه استیک مورتون در جورج تاون وقت گذراندیم، به طرح ریزی یک برنامه تفصیلی در مورد این موضوع پرداختیم که چگونه یک گفتگوی مخفیانه می‌تواند به نتیجه برسد و نمایندگان چگونه به جلسات وارد و از آن خارج شوند بدون آن‌که ایجاد حساسیت کنند و شک کسی را برانگیزند، و این‌که چند نفر به آن وارد مشغول شوند.

من بر این باور بودم که فضای باز برای دیپلماسی داشتیم.

اکثر اعضای شورای امنیت ملی موافق بودند که بهتر است کانال عمانی ها مورد کنکاش قرار گیرد. هیلاری کلینتون درباره‌ی عمانی‌ها شک داشت. او هنوز متقاعد نشده بود که آن‌ها می‌توانند در این مسیر به ما کمک کنند یا این‌که بهتر است در مسیری عرضه شده به آن‌ها اعتماد کنیم. هر شخصی، سابقه‌ی دشوار توافق با ایران را یادآوری می‌کرد ولی این موضوع را نیز درک مي‌کرد که فرصت‌های پیشین برای دیپلماسی به هدر رفته‌اند. همه‌ی ما گزارش‌های یک فرصت را به خاطر داشتیم که دولت بوش در سال ۲۰۰۳ آن را رد کرده بود، همان زمانی که ایران تنها ۱۶۴ سانتریفیوژ داشت. ملاقات‌های رو در رو هرگز اتفاق نیفتاده بودند. در این زمان علیرغم تحریم‌های شدیدی که اعمال کرده بودیم، ایران بیش از ۱،۷۰۰ سانتریفیوژ جدید را راه اندازی و فعال کرده بود.

هرچند با هیلاری موافق نبودم ولی هشدار او را درک کردم. در یک زمان، تام دونیلون ملاقاتی را در دفتر خود تشکیل داد. او گفت، وظیفه من این است که هیلاری را متقاعد کنم ما مجبور هستیم از این فرصت بهره بگیریم و آن را مغتنم بشمریم. این امر به این معنی نیست که هیلاری حامی دیپلماسی صحبت در مورد چالش هسته‌ای ایران نیست، او حامی این مذاکرات بود، ولی از این موضوع اطمینان نداشت که فرصت مورد ادعای عمانی‌ها در اختیار ما قرار داشته باشد. او تقریبا یک سال قبل از سفر من به مسقط با سلطان قابوس ملاقات کرده بود و از تمایل ایران برای رسیدن به توافق، متقاعد نشده بود. هیلاری نگران این مسئله بود که ما برای رسیدن به توافق بیش از اندازه مشتاق به نظر برسیم و پیش از آن‌که به یک راه حل برسیم دچار سرخوردگی شویم. در نهایت این که، او از این رویکرد حمایت کرد، که بسیار مهم است.

رئیس جمهور در نهایت با این کانال پشتیبان موافقت کرد، اگرچه مذاکره داخلی مشخصا تقویت شده بود. اوایل بهار، رئیس جمهور با سلطان تماس گرفت و در مورد جزئیات با او صحبت کرد. من دقیقا نمی دانم چه صحبت‌هایی رد و بدل شد، ولی سالم کمی پس از خاتمه صحبت‌ها با دفتر من در سنا تماس گرفت. او نگران بود. صحبت‌های رهبران موجب عصبی شدن سلطان قابوس شده بود، و مطمئن نبود ایالات متحده آن‌قدر که من گفته بودم مصمم و متعهد باشد. آیا من باید با او صحبت کنم؟ من با سلطان تماس گرفتم و به او اطمینان دادم که ما در مسیرمان مصمم هستیم.

حفظ این تکانه آسان نیست. در یک مورد، به نظر می‌رسید برای تعیین یک تاریخ اکراهی وجود داشت. عمانی‌ها مکررا پیشنهاد مطرح می‌کردند: ۲۰ آوریل؟ نه. ۲۴ آوریل؟ نه. ۱ می یا ۸ می؟ نتیجه‌ای ندارد. پس از مدتی، آن‌ها عصبی شدند زیرا به نظر می‌رسید هیچ پاسخی دریافت نخواهد شد.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها