آزاده‌ای که در دوران اسارت ۸ زبان خارجی یادگرفت +عکس

کد خبر: 951248

صدایم را عوض کرده و به زبان فرانسه فریاد زدم آقای پاسکیه! ما می خواهیم با شما صحبت کنیم. هیات که در شُرُف خروج از اردوگاه بود لحظه‌ای توقف کرد و راهشان را به طرف قاطع ما کج کردند و اسرا دورشان حلقه زدند.آقای پاسکیه پرسید: کی می­‌خواست با من صحبت کند؟

آزاده‌ای که در دوران اسارت ۸ زبان خارجی یادگرفت +عکس
خبرگزاری فارس: دکتر« ابوالقاسم افخمی اردکانی» 53 ساله متولد اردکان یزد است. در 16 سالگی به جبهه رفته و 8 سال از عمرش را در اسارت و کمپ اطفال گذرانده است. در دوران اسارت با استفاده از کتابهای خودآموزی که صلیب سرخ می­آورده 8 زبان خارجی را فراگرفته است. مطالعه کتابهای کلاسیک پزشکی در زمان اسارت، او را به رشته پزشکی علاقه‌مند کرده و بعد از آزادی ادامه تحصیل داده و در کنکور سال 1370 رتبه 63 ایثارگران و 169 کشوری را کسب ­کرده و پزشکی دانشگاه شهید بهشتی قبول شده‌است. دکتر افخمی سال پنجم دانشگاه با خانم زهرا گنجی فر نامزد و 2سال بعد عروسی می‌­کند. حاصل ازدواج شان 3 پسر به نامهای علی و عرفان و امیر رضا است. او در حال‌حاضر پزشک اطفال است و ریاست بیمارستان اشرفی اصفهانی در تهران را هم برعهده دارد. روز تجلیل از اسرا و آزادگان بهانه دیدار ما با این آزاده بود.

از مدرسه تاجبهه

دکتر افخمی خاطراتش را از چگونگی اعزام به جبهه، این‌طور شروع می‌­کند:« مثل خیلی از نوجوانها در آن مقطع عشق جبهه بودم. چون تکیده و لاغر بودم ثبت نامم نمی­‌کردند. دفعه سوم از میبد اقدام کردم. موقع اعزام به شناسنامه نگاه نمی‌­کردند و به جثه نگاه می‌کردند.کفش پاشنه بلندی پوشیده بودم که قدم را 5-6 سانتی متر بلندتر نشان می‌­داد و این حربه کارگر افتاد. دوره آموزشی را در شهرضا گذراندم و به اردکان برگشتم. دی ماه 1361 اعزام به جبهه داشتند. از مدرسه که بر­گشتم سریع ساکم را برداشتم؛ مادرم به بازار رفته‌بود. با خواهرها خداحافظی­ کردم و سپردم به مادر بگویند که من به جبهه رفتم. مادر که خبردار می‌­شود، سراسیمه تاکسی می­‌گیرد و به دنبال اتوبوس ها 15-16 کیلومتر می­‌آید. اما به ما نمی­‌رسد و ناامید به شهر برمی‌­گردد.»

آزاده‌ای که در دوران اسارت 8زبان خارجی یادگرفت

ابوالقاسم افخمی در مرحله دوم والفجر مقدماتی به عنوان پیک و تک‌تیرانداز وارد عملیات می‌­شود و در همین عملیات به همراه تعدادی دیگری از رزمندگان در محاصره دشمن قرار می­‌گیرد و اسیر می­‌شوند. یکی دوماه بعد صلیب سرخ آنها را ثبت نام می­‌کند. اما تا 6-7 ماه او را به عنوان مفقودالاثر اعلام کرده بودند. بالاخره اولین نامه که یک فرم آبی رنگ بود بین آنها رد و بدل می‌­شود.»

مقاومت در اردوگاه اطفال

در اردیبهشت ماه افخمی و تعدادی از اسرای کم سن و سال را به اردوگاه رمادیه یا اردوگاه اطفال منتقل می‌کنند. با این نیت که از آنان برای اهداف تبلیغاتی خود سوء استفاده کنند. اما نوجوانان آزاده ایرانی به هیچ وجه با آنها همکاری نمی‌­کنند. مثلا به آنها توپ می­‌دادند اما بازی نمی‌کردند. یک‌بار هم برایشان تلویزیون می‌­آورند و بچه ها رویش آب می‌ریزند و تلویزیون می‌سوزد!

آزاده‌ای که در دوران اسارت 8زبان خارجی یادگرفت

در همان شرایط تمام سعی‌شان این است که از اسارت استفاده بهینه کنند. دکتر افخمی ادامه می­‌دهد:« از سال سوم صلیب سرخ برایمان تعدادی کتاب آورد که خود من نهایت استفاده را از این کتابها کردم و در آن دوران، بدون هیچ معلمی و فقط به کمک کتابها 8 زبان خارجی: انگلیسی، فرانسه، عربی، آلمانی، ایتالیایی، اسپانیایی، ترکی و تاحدودی هم روسی را یاد گرفتم و سعی کردم به بچه های دیگر هم یاد بدهم. ما بچه‌های کمپ 7 اطفال چون در یک مقطع سنی بودیم که شخصیتمان در حال شکل‌گیری بود از برادر به هم نزدیک‌تر شدیم و هنوز هم بعد از سالها به داد همدیگر می‌رسیم. اگر یکی مشکل داشته‌باشد دیگران برای کمک کردن پیش قدم می­‌شوند. هرسال مردادماه یک دورهمی داریم و امسال کرمان است. هربار که دورهم جمع می شویم می­‌گوییم کاش دوباره به آن دوستی‌ها و همدلی­‌ها برمی­‌گشتیم!»

آزاده‌ای که در دوران اسارت 8زبان خارجی یادگرفت

صلیب سرخ در اردوگاه

دانستن زبان خارجی در زمان اسارت گاهی کمک بزرگی به اسرا کرده است. افخمی تعریف می­‌کند:« چند سال از اسارت گذشته بود که از طریق روزنامه های عراق باخبر شدیم که یک هیات بلندپایه از طرف صلیب سرخ قرار است از اردوگاههای اسرای عراقی و ایرانی بازدید و گزارش خود را به سازمان ملل ارائه کند. بعثی‌ها در حال تدارک تمهیداتی بودند تا نزد هیات بازدید کننده، حقایق را بپوشانند.اردوگاه رمادیه 2 (کمپ هفت) دارای سه قاطع (بند) بود؛ در قاطع 3 عمدتاً اسرای فریب خورده‌ای بودند که باب میل بعثی‌ها عمل می کردند. حدس می­‌زدیم که بعثی‌ها هیات بازدید کننده را به قاطع 3 هدایت کنند تا آنچه نظر خودشان است تحقق یابد. تصمیم گرفتیم که اوضاع واقعی اردوگاه را به زبان انگلیسی روی چند برگ کاغذ نوشته تا اگر بازدیدکنندگان به قاطع ما نیامدند به نحوی به آنها برسانیم. هرطور بود، کاغذ تهیه شد و متنی گویا، از اوضاع اردوگاه تهیه و به زبان انگلیسی برگردان شد. عمده کار ترجمه را آقای «جعفر یاعلی» از بچه‌های نجف آباد اصفهان انجام داد و از آنجایی که ماموران اردوگاه ها می­‌دانستند بنده و ایشان زبان انگلیسی بلدیم، فردی دیگر آنرا پاکنویس کرد تا در صورت لو رفتنِ اوراق، دست خطمان شناسایی نشود و مقرر شد فردی جسور برای رساندنِ آن به رئیس بازدیدکنندگان یعنی« امگیه پاسکیه» انتخاب شود.

«یحیی کمالی» از بچه‌های سیرجان این وظیفه را عهده‌دار شد و به او تاکید شد خیلی مواظب باشد و تا لازم نشده برگه‌ها را از جیبش بیرون نیاورد و فقط در صورتی که لازم شد به دور از چشم بعثی‌ها به هیات بدهد و اگر لو رفت و خواستند او را به استخبارات بغداد ببرند برای اینکه شریک جرم داشته باشد و مجازاتش تخفیف یابد ما را نیز لو بدهد. اگرچه ما طبق قرار،انکار خواهیم کرد.بالاخره روز موعود فرا رسید. همانطور که پیش‌بینی کرده‌بودیم هیات توسط عراقی ها مستقیم به قاطع 3 هدایت شدند. ما بی صبرانه در محوطه قدم می‌زدیم و می‌دانستیم وقتی بازدیدشان از قاطع 3 تمام شود بعثی‌ها آنها را از اردوگاه بیرون می­‌برند و اجازه نمی­‌دهند از قاطع ما دیدن کنند. یک ساعت گذشت که دیدیم سر و کله‌شان در محوطه بین 2 قاطع که روبروی درورودی اردوگاه بود- و ما اجازه رفتن به آنجا را نداشتیم پیدا شد- رحیم سرباز تیز و زرنگ عراقی که فارسی را خوب بلد بود در مرز بین دو محوطه نشسته‌بود و همه چیز را زیر نظر داشت.»

آزاده‌ای که در دوران اسارت 8زبان خارجی یادگرفت

گلایه به صلیب سرخ

افخمی خاطره اش را ادامه می­‌دهد:« صدایم را عوض کرده و به زبان فرانسه فریاد زدم آقای پاسکیه! ما می خواهیم با شما صحبت کنیم. هیات که در شُرُف خروج از اردوگاه بود لحظه‌ای توقف کرد و راهشان را به طرف قاطع ما کج کردند و اسرا دورشان حلقه زدند.آقای پاسکیه پرسید: کی می­‌خواست با من صحبت کند؟ لباس شخصی­‌های بعثی که معلوم بود به زبان انگلیسی مسلط هستند گوش‌ها را تیز کردند. مجبور شدم به زبان فرانسه بگویم ما می‌خواهیم خصوصی با شما حرف بزنیم. یک نفر از هیات همراه ما به داخل یکی از آسایشگاه‌ها آمد. دیگر لازم نبود برگه‌های نوشته‌شده را به آنها نشان دهیم. یکی از بچه ها را هم دنبال یحیی فرستادیم تا به او بگوید لازم نیست برگه ها را تحویل هیات بدهد. غافل از این‌که همزمان که ما مشغول راضی کردن آقای پاسکیه جهت دیدار خصوصی بودیم رحیم عراقی به یحیی مشکوک شده و دور از چشمان هیات، کاغذ ها را از جیبش درآورده بود. ما از اوضاع اردوگاه و رفتار بعثی‌ها به نماینده هیات گفتیم و آثار سوختگی کف پای رضا شاهسوندی را که بعثی‌­ها بی‌رحمانه سوزانده بودند نشان دادیم. هیات از اردوگاه خارج شد و سوت «داخل باش» را زدند. همه وارد آسایشگاه خود شدند بجز یحیی کمالی که غایب بود! یحیی را مستقیم به انفرادی برده‌بودند. عراقی ها می­‌دانستند نوشتن این نامه مفصل آن هم به زبان انگلیسی کار خود یحیی نیست. طبق انتظار، بنده را با ضرب و شتم نزد رحیم عراقی بردند. رحیم وقتی من را دیدگفت: ابوالقاسم می­دانستم انگلیسی بلدی ولی نمی­‌دانستم زبانهای دیگر هم بلدی! به این خارجی­‌ها چی می­‌گفتی؟ راستی چقدر به انگلیسی مسلّطی! نامه‌ای که نوشته‌ای خیلی سنگین است. کتک می­‌خوردم و انکار می­‌کردم. بالاخره من را به سلول یحیی بردند که حسابی شکنجه­‌اش کرده‌بودند. رحیم از یحیی پرسید: کی نامه را به تو داد؟ او هم گفت: افخمی. من باز انکار کردم و گفتم: من کِی به تو نامه دادم؟ یحیی هم گفت: زیر راه‌پله به من دادی، یک نفر زیر راه پله آن را به من داد و گفت بدهم به این خارجی‌ها برای خانواده ام ببرند.گفتم چرا خودت نمی‌بری؟ گفت دستشویی دارم و می­‌ترسم تا بروم و برگردم این خارجی ها رفته باشند.سرانجام بعثی‌ها مجبور شدند یحیی را نیز از انفرادی بیرون بیاورند و بالاخره مجامع بین المللی رفتار بعثی‌ها با اسرای ایرانی را نامناسب خواندند و محکوم کردند.»

آزاده‌ای که در دوران اسارت 8زبان خارجی یادگرفت

مثل یک قاشق ماست

به شنیدن روایت افخمی نشسته‌ایم که همسرش، آلبوم دست‌سازی را می‌آورد.آلبوم کار دست یکی از بچه‌هاست که با نخ‌هایی که از حوله بیرون کشیده‌شده حاشیه‌دوزی شده‌است. دکتر افخمی می­‌گوید:« به دلایلی من و چند نفر دیگر را از بچه‌ها جدا کردند و 6 ماه بین اسرای مدنی یا شهری تبعید کردند. این‌ها شهروندانی بودند که با عقاید مختلف دستگیر شده‌بودند.به همین دلیل دوران بسیار سختی بود. بعد از آن به کمپ 7 و بعد کمپ 17 منتقل شدم. 17-18 ماه آخر اسارتم آنجا و در خدمت حاج آقا ابوترابی سپری شد. یک روز با حاج آقا قدم می­‌زدیم. گفتم حاج آقا امیدی هست که ما دوباره برگردیم؟ حاجی گفت:« مثل یک قاشق ماست است که می‌­تواند یک بشکه شیر را ماست کند. اما احتمال زیاد آخر اسارت است.

آزاده‌ای که در دوران اسارت 8زبان خارجی یادگرفت

چندی نگذشت که برایمان تلویزیون آوردند. ما تصاویر آزادی اسرا را می­‌دیدیم خیلی از بچه ها را می‌شناختیم و ذوق می­‌کردیم.بالاخره اول شهریور از طرف صلیب سرخ اسامی ما را هم نوشتند و چهارم شهریور سوار اتوبوس وراهی مرز خسروی شدیم. »

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها