روایت تصویری منحصر بفرد از انقلاب اسلامی
به مدت شش هفته، بارتنت از همه چیز عکس گرفت، از محمدرضا پهلوی شاه مخلوع ایران تا اعتراضات گسترده در خیابانهای تهران و صحنههای نابی از آیتالله روح الله خمینی رهبر انقلاب مردمی سال 57.
کد خبر :
102939
روز اول، 5 دی 1357 از زمان رسیدنم به تهران، از طریق پرواز صبح دیروز از کراچی، اشکار بود که شرایط بسمت گسست کامل اجزای حکومت پیش میرود. فرودگاه در حقیقت خالی بود. نه از مامور گمرک خبری بود، نه از مامور مهاجرت یا پلیس مرزی با لباس و یا نشان مخصوص، هیچی. وارد کشور شدم بدون اینکه حتی گذرنامهام مهر ورود بخورد. امروز به همراه خبرنگاران آسوشیتدپرس سری به خیابانها زدیم. تهران یک پایتخت بزرگ مدرن است، ماشینهای زیاد و ساختمانهای بلند، اما در واقع خیابانها خالی بود. مغازهها و بانکها همه تعطیل هستند و میلههای آهنی جلوی آنها کشیده شدهاست. هنوز چند دقیقه
نگذشته بود که به محلی رسیدیم که درگیری در جریان بود، چند صد نفر دانشجو در چهارراهی راهپیمایی میکردند و شعار میدادند، در حالیکه پلاکاردهایی علیه شاه در دست داشتند. آنها با آتش زدن اتوبوسی، راه را مسدود کردهاند.
روز دوم، 6 دی 1357 روز گذشته به یک استاد در دانشگاه تیراندازی شد و کشته شد. صبح، صدها راهپیمایی کننده به بلوار {کشاورز} که به بیمارستان پهلوی {امام خمینی} -محلی که پیکرش در آنجا بود- منتهی می شود، سرازیر شدند. اکثراً تیپ دانشجویی داشتند ولی زنانی هم با لباسهای مدل غربی نیز دیده میشدند. به راهپیمایی کنندگان پیوستم. با وجودی که در اطراف سربازان بودند، بسیاری از آنها پوسترهایی از آیت الله خمینی در دست داشتند و شعار "الله اکبر" سر میدادند. سپس هنگامی که به میدان 24 اسفند {انقلاب} میرسیدیم، ناگهان صداهای بلند تیراندازیهای اتوماتیک به گوش رسید و جمعیت
شروع به دویدن کرد. تعداد بیشماری از راهپیاییهای سیاسی، ضذ حنگ و اعتراضات را پوشش داده بودم. اما برای اولین بار بود که چنین صحنههایی را می دیدم. اتفاقات مهمی در حال رخ دادن است و من قسمتی از آن خواهم بود.
روز 3، 7 دی 1357 جان دورنیاک، دبیر سرویس عکس افسانهای نشریه تایم، عادت داشت که بگوید که بهترین عکسهایتان را همان روزهای اولیه ورود به هر جا میگیرید. زمانی است که بهترین شرایط را برای کار دارید. پس از آن، شرایط برایتان عادی میشود. البته شاید هیچ وقت کسی به تیراندازی عادت نکند، اما دیگر راهپیماییها و تظاهرات برایتان تکراری و مانند هم به نظر میرسد. هر روز انتظار میکشید که نسبت به روز قبل اتفاق جدیدی بیافتد. روز بعد تیراندازی، به بهشت زهرا، گورستان اصلی تهران، رفتم. جایی که "شهدا"ی جدید در آنجا دفن میشوند. فقط برای دیدن زاویه دیگری از رخدادهای
خیابانی، به آنجا رفته بودم.
به عنوان عکاس، یک اصلی وجود دارد که بهتر است وقت خود را صرف گرفتن عکسهای بهتر کنید و به فکر تفسیری شرایط نباشید. اما نمی توانم از این چشمپوشی کنم که بیشتر مردم حس میکنند که درجه بالایی از خفقان در اینجا وجود دارد. در شب کریسمس هنگامی که درست قبل از غروب به یک خانه که قبلاً متعلق به ساواک، پلیس مخفی شاه، رفتم متوجه شدم. به من گقتند که تظاهرکنندگان در تعطیلات آخر هفته به آن حمله کردند و آن را به آتش کشیدند. و هنگامی که من به آنجا رفتم، هنچنان از اتاقها دود خارج میشد. همزمان با این رویدادها، خانوادهای واردخانه میشوند و چنان به گشت و گذار در خانه می
پردازند که انگار برای تفریج به یکی از گالریهای هنری آمدهاند. قبل از اینکه متوجه شوم، گروهی از سربازان منطقه را محاصره کردهاند. همه فرار میکنند، اما من تعلل میکنم. یکی از پلیسها مرا بازداشت میکند. برای اینکه دردسر ایجاد نشود، نگاتیو را بدون سر و صدا در داخل چورابهایم مخفی کردم.
قسمتهای بعدی این یادداشت-عکسها را در روزهای آینده در «فردا» پیگیری کنید...