تحلیل از چپ و راست؛

انجمن شاعران مرده!

در بسته پیش‌رو تحلیل‌های سیاسی را فارغ از جناح‌بندی‌های سیاسی بخوانید.

کد خبر : 1144155

گروه سیاست سایت فردا – طبیعی و واضح است که تحلیل‌گران در عرصه سیاست به موضوعات مختلف از منظر خود و با گرایش سیاسی خود می‌نگرند و می‌نویسند. در اینجا اما سعی داریم با کنار هم قرار دادن این تحلیل‌ها ، مسائل را فارغ از جناح‌بندی‌های سیاسی بررسی کنیم.

 

در بسته پیش‌رو تحلیل‌های سیاسی را فارغ از جناح‌بندی‌های سیاسی بخوانید.

 

انجمن شاعران مرده!

فیاض زاهد در یادداشتی برای «اعتماد» نوشت: «وقتی عکس جلسه اصلاح‌طلبان را در حسینیه جماران دیدم، حسی از ناامیدی و خشم مرا فرا گرفت. از دو حالت خارج نیست. یا عده‌ای از دوستان همفکر و همراه با من موافقند یا اکثریت منتقد این نگره خواهند بود. اما هرچه باشد، فرصتی برای طرح برخی دغدغه‌ها را فراهم می‌آورد. از منظر زیبایی‌شناسی، عکس دسته‌جمعی دوستان کهنسال و میانسالم و بانوانی که در جلسه حضور دارند، نشان از قدمت، کهنگی و ناامیدی می‌دهد. نمادها قدیمی و کهنه هستند و به جای آنکه موید راهی به آینده باشد، نقبی به درون و گذشته می‌زند.  حسینیه جماران برای همه ما نوستالژی است، اما برای یک جریان سیاسی که می‌خواهد فردا را تبیین کند، زیادی قدیمی است. افراد حاضر در جلسه همگی از نیروهای وفادار انقلابی هستند که از چپ به میانه رسیده‌اند.  هم موجد تغییر بوده‌اند و خود نیز تغییر یافته‌اند اما المان و نمادهای گذشته را با خود دارند. یقین دارم که بسان دیروز نمی‌اندیشند، اما نمی‌توانند این مفهوم را به مخاطب القا کنند. از آنجا که مهم نیست چه می‌گویی بلکه مهم آن است که چه شنیده می‌شود، هیچ پیام روشن و امیدبخشی برای شنیدن در فردا وجود ندارد. مگر می‌شود شما مسوول تشکیلاتی باشید و آن مجموعه در انتخابات شکست بخورد و هیات‌رییسه آن همچنان در صدر باقی بماند! چگونه ممکن است جریانی مدعی یافتن راهی به جلو است اما بانوانی که در آن تشکیلات حضور دارند هیچ تناسبی با نسل جدید زنان پوینده و آوانگاردی که موتور اصلی تحول اجتماعی ایران امروزند در آنها جایی نداشته باشند!

این چگونه تشکیلاتی است که در جامعه و حکومت حزب‌ستیز و حزب‌گریز، بیش از 40 حزب سیاسی در آن وجود دارند که نیروهای حامی و اجتماعی آنان از انگشتان یکدست هم تجاوز نمی‌کند! تلخ است اما بر این باورم که برخی از ما حزب زده‌ایم تا به واسطه آن بتوانیم در جلسه تصمیم‌سازان اصلاح‌طلب شرکت نماییم. در واقع این احزاب برای مردم شکل نیافته‌اند. پاسخی به نیازهای طبیعی گروهی، لایه‌ای و طبقه‌ای اجتماعی نیست. حزبی است در راستای منویات خویش. 

مانیفست و راهبردهای جریان اصلاحی در چنبره‌ای از تاملات متنافر پنهان مانده یا اساسا ابتر و ناقص است. این مجموعه بیش از آنکه به یک کلاب سیاسی شبیه باشد، به یک انجمن خانوادگی یا شورای ریش‌سفیدان ایلیاتی شبیه است.  دوستان عزیزم! این چگونه تشکیلاتی است که حتی نمی‌تواند موجبات حضور رهبر معنوی و سیاسی خود را برای مراسم افطار تدارک بیند؟ من به کم و کاست این رخداد کاری ندارم، ... خود این رخداد نشان می‌دهد کجای کار ایستاده‌ایم. این یعنی ما از قبل بازنده‌ایم. برای پویایی و اثرگذاری بهتر نیازمند یک خانه‌تکانی بزرگ هستیم. 

اشتباه نکنید؛ معنای خانه‌تکانی تصفیه کامل عناصر و شخصیت‌های اصیل‌مان نیست.  حتی جابه‌جایی نمادها و المان‌های کلاسیک هم نیست، اما لزوما به معنی بازبینی و تزریق خون و روح و اندیشه و راهبردهای نوین است.  ...تغییر یعنی نماینده مطالبات و درخواست‌های اجتماعی با ضرباهنگ تغییرات نمادین و اثرگذار باشیم.  ما نیازمند بازخوانی نقش و وزن و اعتبار سیاسی و اجتماعی و بازتعریف نوع مناسبات و رابطه خود با حاکمیت هستیم. بدون این تغییر راهبرد و ارتقای هوشمند سطح نگره‌ها، ما یک جبهه سیاسی موثر نیستیم. در بهترین حالت شبیه انجمن شاعران مرده خواهیم بود.»

 

کرونا، 11 فوتی در روز و 5 نکته 

 جعفر بلوری در یادداشتی برای «کیهان» نوشت: «1- اینکه کشوری تقریبا در همه حوزه‌ها به شدت تحریم باشد و با این وجود بتواند افسار ویروسی به مرگباری کرونا را این طور بکشد و در مقابل، بزرگترین مدعیان در حوزه صنعت، هوش مصنوعی و علوم پزشکی که بعضا دشمن این ملت و عامل آن تحریم‌ها هستند با آن همه دَبدَبِه و کَبکَبِه از ما عقب بمانند، قطعا با محاسبات زمینی زیاد قابل فهم نیست. بنابر این ما معتقدیم، در کنار تدبیر مسئولین و تلاش و فداکاری کادر درمان و همراهی مردم، لطف خدای بزرگ نیز شامل حال این کشور شده است.

2- ممکن است اینطور به ذهن متبادر شده باشد که، جمعیت به طور مثال آمریکا بیش از 333 میلیون نفر و جمعیت ایران کمی کمتر از 84 میلیون نفر است و به این ترتیب 4 برابر بودن جمعیت آمریکا نسبت به جمعیت ایران را به میان کشیده و تلاش شود، از ارزش موفقیت ایران کاسته شود که در این صورت باید گفت، اگر جمعیت آمریکا 5 یا حتی 10 برابر ایران هم بود، میزان فوتی‌هایش با میزان فوتی‌ها در کشور ما قابل مقایسه نبود. در ضمن این نکته مهم را هم مرتب لابلای تمام خطوطی که در ادامه می‌خوانید، در ذهن خود مرور کنید که، ایران تحریم است و کشورهایی مثل آمریکا، تحریم‌کننده. ...

3- پیش از این در همین ستون نوشتیم که، در ماجرای «مهار کرونا»، اگر کشورهایی مثل کره جنوبی، نان تکنولوژی، صنعت و هوش مصنوعی‌شان را می‌خورند، کشوری مثل ایران نیز نان فرهنگ اصیل ایرانی و اسلامی خود را می‌خورد. فرهنگی که کمک به هم نوع را «عبادت» می‌داند، از بدترین بحران‌ها به بهترین شکل عبور می‌دهد. ما در روزهای نخست آمدن این میهمان ناخوانده، حتی در تهیه ماسک مشکل داشتیم. در مقایسه با کشورهای غربی و صنعتی نیز همیشه با کمبود نیروی درمانی و‌پرستار مواجه بوده‌ایم و اکنون هم مواجهیم ...

4-یکی از غم‌انگیزترین بخش‌های قصه کرونا، ایامی بود که شمار فوتی‌های ما تا روزی 709 نفر افزایش یافته بود و مسئولین و حامیان دولت قبل علت افزایش فوتی‌ها را نپیوستن کشورمان به FATF و وجود تحریم‌ها عنوان می‌کردند. ...

5- ... به این نکته هم توجه کنید که، زمانی گفته می‌شد، معیشت مردم را به گروگان گرفته‌اند تا نظام را وادار به مذاکره با آمریکا برای دادن سایر مولفه‌های قدرتش کنند. حالا کسانی که شعارشان «دانستن حق مردم است» پاسخ دهند تا مردم بدانند: «آیا اظهارات دولت قبل درباره FATF، تحریم‌ها و کرونا که حالا کذب بودنشان اثبات شده، نشان نمی‌دهد آنها در کنار معیشت، جان مردم را هم برای مذاکره به گروگان گرفته بودند؟» اگر نشان می‌دهد، «آیا نباید در مقابل جان‌هایی که به دلیل کوتاهی‌ها از دست رفته، مؤاخذه شوند؟» باید هزینه چنین کوتاهی‌های خسارت بار آن‌قدر زیاد شود که دیگر هیچ کسی در این کشور جرات نکند برای رسیدن به اهداف خود، جان مردم را به گروگان بگیرد!

 

بنیان‌های فروریخته

علیرضا صدقی در سرمقاله امروز «ابتکار» نوشت: «اعتراف تلخی است؛ اما باید پذیرفت که سطح وسیعی از مناسبات اجتماعی در گرو معادلات سیاسی هستند و همواره مولفه‌های دنیای سیاست، بر نسبت‌ها و تعاملات اجتماعی تاثیری شگرف دارند. به دیگر بیان، کثیری از اقدامات سیاست‌پیشگان طی بازه‌های زمانی مختلف بر رفتار اجتماعی جوامع اثرگذار بوده و این رفتارها متاثر از اقدامات و عملکرد سیاست‌مداران شکل و فرم پیدا می‌کنند. با پذیرش این پیش‌فرض بسیاری از رخدادهای اجتماعی در ایرانِ امروز را می‌توان متاثر از رویکردها، فرآیندها و روندهای موجود در میان اصحاب و ارباب سیاست دانست. رخدادهایی که بروز و ظهوری از جنس خشم، نارواداری، تنگ‌نظری، تحمل‌ناپذیری و... یافته‌اند، همه‌وهمه از دنیای سیاست به جامعه رخنه کرده و آرام‌آرام می‌رود تا جامعه ایران را از درون تهی کند.

به نظر می‌رسد حتی باید ریشه و بن بسیاری از تصمیم‌گیری‌ها و تصمیم‌سازی‌های اقتصادی و فرهنگی را هم در بستر سیاست و رفتارهای سیاسی جستجو کرد. سیاست‌مدارانی که تلاش می‌کنند تا به جامعه بقبولانند که باید هر روش تجربه‌شده عمومی در سطح بین‌المللی را مجددا آزمود و در کنار هر پدیده‌ای از مفهوم نامعقول «اولین» استفاده کرد.

به طور کلی تمامی امور اجتماعی یا دستِکم بخش بزرگی از امور اجتماعی در نسبت با تصمیم‌های نهاد قدرت تعریف می‌شود. تا جایی می‌توان مدعی بود حتی در مسئله فرهنگ‌سازی ـ به عنوان یکی از رسالت‌های اساسی جامعه روشنفکری ـ هم نهاد قدرت دست بالا را دارد. چه این‌که اصحاب فرهنگ و روشنفکران چنانچه نتوانند موضوعات و مسائل را به گوش مخاطبان برسانند، حداقل در کوتاه‌مدت هیچ تاثیری بر جامعه نخواهند داشت و اولیگارشی قدرت اجازه ظهور و بروز به آن‌ها نمی‌دهد.

با این اوصاف، مدید مدتی است که سیاست‌مداران ایرانی تلاش می‌کنند تا برای هر مفهومی یک نسخه «بومی» ارائه کنند. گویا حسرت و هرمانی آن‌ها را آزار می‌دهد که نمی‌توانند بر پایه اصول علم سیاست، به تدبیر مُدُن بپردازند و چاره کار را در به گلوگاه انداختن همه موضوعات خُرد و کلان جستجو می‌کنند.

این روش بیش از هر چیز نشان‌دهنده «فقر تئوریک» سازمان‌یافته نزد سیاست‌مداران ایرانی است. این فقر تئوریک از آن جهت سازمان‌یافته است که به نظر می‌رسد پیرامون هر پدیده‌ای در میدان سیاست ایران «جهل» بازتولید می‌شود و از قضا شخصیت‌های سیاسی به «بازتولید جهل» مفتخر هستند.

ارائه این نسخه‌های بومی که پی‌رنگی از نوعی ناسیونالیسم شیعی هم همراه است، تلاش می‌کند تا انسانِ ایرانی را گونه‌ای منحصربفرد در جامعه جهانی تعریف کند و در این رهگذر وضعیت معیشتی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی موجود را بهای این «خاص» بودن بشمارد. به بیان رساتر، بخش اعظمی از سیاست‌مداران ایرانی از سر ناآگاهی دست به این اقدام نمی‌زنند، بلکه آن‌ها پروژه «بومی‌سازی»، «خاص بودن» و «اولین بودن» را با هدفِ بزرگِ «پوشش فقر تئوریک» به انجام می‌رسانند.

در حقیقت اگر مناسبات یک جامعه عادی و نسبت دولت ـ ملت براساس معیارهای عمومی پذیرفته‌شده و شاخص‌های مبتنی بر بنیان‌های علم سیاست استوار باشد، آن‌گاه «شهروند» حق «پرسش» و «دولتمرد» موظف به «پاسخگویی» است. بدیهی است سیاست‌مدارِ فاقد علم تئوریک و ناآگاه از ارکان علم سیاست، تاب و توان پاسخگویی به شهروندان را در بسیاری از امور ندارد. همین مسئله سیاست‌مدارِ ایرانی را بر آن داشته تا با تکیه بر عناصر سه‌گانه پیش‌گفته، از انسان‌ِ ایرانی، موجودی بسیار ویژه و خاص بسازند. البته ناگفته پیداست که این گونه خاص انسانی با چه مشکلات و مسائلی دست و پنجه نرم می‌کند و ویژه و خاص بودن آن تنها در «دنیایی انتزاعی» محقق می‌شود.

بروز این وضعیت، هر فرد ایرانی را به یک «دوقطبی» غیرقابل درمان مبتلا می‌کند. در یک سوی این دو قطبی واقعیت‌های عینی زندگی روزمره وجود دارد و در سوی دیگر آن، تلاش پروپاگاندای قدرت به منظور ساختن تصویری غیرواقعی و موهوم از انسانِ خاصِ ایرانی؛ در چنین موقعیتی، علاوه بر فروپاشی انسانِ ایرانی به مفهوم یک شهروند عادی از میان همه انسان‌های روی زمین، بنیان‌های اجتماعی ـ اخلاقی نیز فرو می‌ریزند. به طوری که جامعه ایران در آینده‌ای نه‌چندان دور به مجموعه‌ای از انسان‌های تنهای کنار هم تبدیل خواهد شد و در چنین حالتی هیچ «منافع مشترک»، «مطالبه عمومی»، «خواست حداکثری» و... وجود نخواهد داشت. مسئله‌ای به ظاهر خوشایند برای سیاست‌مدار محافظه‌کار ولی بسیار خطرناک برای معنایی به نام یک کشور؛ بازگشت به پایه‌های اصلی سیاست‌ورزی و اجتناب از دستکاری در مفاهیم اولیه علم سیاست تنها راه برون‌رفت از این وضعیت است.»

 

سردرگمی نظام بانکی پایان می یابد؟

محمد حقگو در سرمقاله روزنامه «خراسان» نوشت: « وزارت اقتصاد در گامی مهم، از راهبردها و سیاست‌های بخش بانکی رونمایی کرد. اهمیت این اقدام از آن جاست که نظام بانکی به رغم حساسیت‌های ذاتی و نیز شکل‌گیری بخش مهمی از تهدیدات اقتصادی و تحریمی در یک دهه گذشته، عملاً در این مدت رها و روزمره فعالیت کرده است. در طول این سال ها، با پیدایش بانک‌های خصوصی و رشد فعالیت‌های بانکی، عملاً فصل جدیدی از خلق نقدینگی در اقتصاد ایران رقم خورد که به جرئت می‌توان گفت ریشه بخش مهمی از مصائب اقتصادی کشور که هم اینک با آن مواجه‌ایم و در تورم بالا و رشد پایین خلاصه می‌شود، به عملکرد این حوزه برمی گردد. اظهارات حسین زاده بحرینی دبیر کارگروه نظام بانکی مجلس همه آن چه را باید، در چند جمله بیان کرده است: «اولین بانک خصوصی کشور در سال ۱۳۸۰ راه افتاد و در بررسی که انجام دادیم در این ۲۰ سال گذشته در حالی که مجموع رشد اقتصادی کمتر از یک درصد یعنی فقط 0.36 درصد رشد تجمیعی بوده اما در همین مدت رشد نقدینگی ۱۰ هزار و ۲۵۰ درصد یعنی 102.5 برابر شده است! نظام بانکی فعلی به جای این که منشأ رشد اقتصادی باشد، موتور نقدینگی و تورم شده است.»

عمده این اتفاقات در شرایطی در یک دهه گذشته رخ داده که در دولت نهم و دهم ایده طرح تحول اقتصادی در محور اصلاح نظام بانکی عملاً نافرجام ماند. در اواسط دهه 90 هشدار کارشناسان از جمله مرکز پژوهش‌های مجلس در آسیب شناسی نظام بانکی راه به جایی نبرد و در اواخر همین دهه تاکنون نیز تلاش‌های مجلس برای تدوین قانون بانک مرکزی به نتیجه مشخصی نرسیده است. علت اصلی در یک جمله خلاصه می‌شود: «دولت عملاً عزمی برای اصلاح نظام بانکی نداشت» برای همین، این «خلأهای موجود» و این «شروع از مبدأ دولت» را باید به فال نیک گرفت.

با این حال و اگر چه هنوز باید منتظر اجرای این سند بود، دو نقطه قوت و ابهام در خصوص آن به نظر می‌رسد:

1- هماهنگی با بسته رشد غیر تورمی وزارت اقتصاد: در آن بسته، انضباط بخشی به خلق پول بانکی در راستای راهکارهای مهار پایدار تورم در میان مدت جانمایی شده است. این در حالی است که تا پیش از این، کارشناسان اقتصاد توسعه از نبود ایده محوری اقتصادی در دولت‌ها انتقاد کرده‌اند. اشکال اساسی این جاست که در نبود ایده محوری که مختصات کمی و کیفی رشد اقتصادی را مشخص می‌کند، هر حرکتی همزمان می‌تواند هم مثبت و به همان‌اندازه منفی ارزیابی شود. به عنوان مثال، در نبود شاخص‌هایی برای اثربخشی رشد نقدینگی، ممکن است گفته شود نسبت نقدینگی به تولید ناخالص داخلی در کشور ما پایین است، بنابراین نقدینگی می‌تواند بیشتر هم شود. غافل از این که کیفیت نقدینگی و تولید و هدایت آن، به گونه‌ای است که هر لحظه تعلل در کنترل رشد کمی آن می‌تواند به مثابه یک بمب پنهان در اقتصاد عمل کند. در این راستا طرح کنونی به درستی به رشد و هدایت اعتبارات بانکی در جهت مصالح کلان کشور توجه کرده است، به گونه‌ای که بانک‌ها باید فعالانه و در جهت تولید دانش بنیان و اشتغال آفرین به دنبال تامین مالی طرح‌های مولد و سودده باشند و نیز سرمایه گذاری آن‌ها در طرح‌های نامولد مانند طلا، سکه و... ممنوع شده است.

2- شاخص سازی برای انضباط مالی بانک ها: سال هاست که مسئولان سابق و اسبق بانک مرکزی بر لزوم انضباط مالی بانک‌ها تاکید می‌کنند اما از آن جا که این تاکیدات بیشتر جنبه گفتاردرمانی و توصیه داشت، راهی به جایی نبرد و به موازات نیز اقدامات موثر زیادی انجام نشد. با این حال، طرح حاضر به طور مشخص به سراغ شاخص‌های مرتبط با سالم سازی بانک‌ها رفته و به عنوان مثال میزان معینی برای کاهش مطالبات غیر جاری، کاهش هزینه‌ها از منظر کاهش تعداد شعب، خروج بانک‌ها از ناحیه زیان عملیاتی نسبت به مجموع دارایی و... مطرح کرده است.  

3- در کنار دو نقطه بارز قوت این بسته، اولین ابهام پیرامون آن به ضمانت اجرای هدف‌گذاری‌های انجام شده برمی گردد. هر چند عزم سیاست گذار، پیشران اولیه این طرح به شمار می‌رود اما بیم آن نیز هست که بسته یادشده، در لابه لای بهانه تراشی بانک‌ها از قبیل محدودیت‌های منابع  دچار رکود شود. به همین دلیل پایبندی دولت به ارزیابی بانک‌ها و اقدامات اصلاحی و پیشگیرانه برای حرکت برنامه در مسیر خود، بسیار حائز اهمیت است.

4- نقطه ابهام دیگر این طرح، نسبت آن با بانک‌های خصوصی است. اگر چه به نظر سالم سازی ترازنامه بانک‌های دولتی، توجه آن‌ها به فناوری‌های روز بانکی و نقش یابی آن‌ها در تامین مالی بخش‌های دانش بنیان و اشتغال آفرین می‌تواند از بانک‌های خصوصی در مقابل بانک‌های خصوصی، یک رقیب قدرتمند بسازد و این رقابت در ادامه موجب بهبود کیفیت بانک‌داری خصوصی هم شود، با این حال به نظر می‌رسد تنظیم فعالیت بانک‌های خصوصی به طور مجزا نیز اهمیت خاص خود را خواهد داشت. این موضوع حداقل از تهدیدات ریز و درشت ناخواسته‌ای که هم اینک شاهد آن هستیم نظیر قرارگیری صف شرکت‌های وابسته در فهرست بدهکاران کلان برخی بانک‌های خصوصی جلوگیری خواهد کرد.»

 

وسواس سیاسی؛ از پاکی به ناپاکی

کیومرث اشتریان در سرمقاله امروز «شرق» نوشت: «روان‌اندیشی به معنای پیشی‌گرفتن روان بر اندیشه است. روان انسان اختیار اندیشه‌اش را در دست می‌گیرد، گویی «مغز از کار می‌افتد» و ویژگی‌های روانی مانند وسواس، هراس، روان‌پریشی، شیدایی، افسردگی و... به جای ادراک و استدلال و تعقل می‌نشیند. ما در اینجا تنها به یکی از این ویژگی‌های روانی اشاره می‌کنیم که گریبان‌گیر جامعه سیاسی‌مان شده و آن هم «وسواس سیاسی» است که سودای پاکی دارد، اما سر از توطئه و ناپاکی درمی‌آورد. پرسش مقدماتی این است که چرا برخی مجذوب و شیفته سخنرانان حرفه‌ای و سخن‌بازان هتاکِ سیاسی می‌شوند؟ به‌ویژه آن دسته از سخنرانانی که نگرش‌هایی از تئوری توطئه دارند. چگونه روانِ ما پدیده‌های سیاسی را «می‌نگرد»؟ «چشم دل»، «بصیرت» و «واکنش شناختی روان» در پدیده‌های سیاسی در معرض چه خطراتی است؟

بیماری وسواس می‌تواند نمادی در سیاست هم داشته باشد و «انسانِ وسواسیِ سیاسی» هم داشته باشیم؛ اما وسواس سیاسی چیست، چگونه پدید می‌آید و تداوم می‌یابد؟ نخست باید بگویم که تفاوت «شخص وسواسی» با «شخص عادی» در داشتن و نداشتن دغدغه پاکی نیست، بلکه در «میزان» و «شدت دغدغه» و در میزان «هراس» از ناپاکی‌ است. فردی که دچار وسواس سیاسی است، نگرانی و هراس بسیار بیشتری دارد. شخصیتش متزلزل و بسیار شکننده است. فاقد اعتمادبه‌نفس لازم برای غلبه بر تردید است. نمی‌تواند به نتیجه برسد. نمی‌تواند اعتماد کند، ازاین‌روست که اصل را بر ناپاکی می‌گذارد. قطعیت و صلابتِ او در ناپاک‌انگاشتن دیگران نشانه شخصیت محکم او نیست، بلکه نشانه نگرانی، تزلزل، عدم اعتماد‌به‌نفس و ترس است. وسواسی سیاسی ترسو است، چون ترسوست، در بدبینی مداومت دارد. او در مخالفت صلابت دارد. در خصومت یا کینه‌ورزی شجاعت می‌ورزد. «شخص وسواسی» تمنای پاکی دارد و درست در همین موضع است که ممکن است دچار انحراف و اعوجاج شود. «وسواس سیاسی» از هراسی غیرعادی آغاز می‌شود. شخص وسواسی، از ترسِ آلودگی، همه‌چیز را ناپاک می‌پندارد و به زمین و زمان بدبین است. جوانی که دچار وسواس سیاسی است معمولا پاک است و دغدغه پاکی دارد، در تمنای پاکیِ سیاسی متصلب است؛ صادق و قوی‌ است؛ اما از درون کم‌محتوا، بی‌بنیه، متزلزل و نگران است. می‌ترسد و می‌هراساند. تردید و ترس او را به نگرش توطئه می‌کشاند. اساسا، «بدبینی» به منظر و نگاه او تبدیل می‌شود و به‌تدریج همه‌چیز را از منظر توطئه می‌بیند و تئوری‌های توطئه برای او خوشایند و دلپذیر است. او به توطئه باور دارد چون «بدبینی» جهان‌بینی و ایدئولوژی اوست. از همین رو است که سخنرانانی که تئوری‌های توطئه را سرلوحه گفتار خود می‌کنند، برای او حد اعلای «اقناع» را در پی دارند، چراکه همان بدبینی را دامن می‌زنند و «عطشِ وسواس» او را سیراب می‌کنند.

این بیماریِ سیاسی سوی دیگری نیز دارد. او نه‌تنها خود دچار نگرانی، ترس و تردید است بلکه دیگران را نیز دچار همان هراس و بدبینی می‌کند. بیماری‌اش مسری است. همچون کسی که گرفتار گرداب است؛ هر آن‌کس که دست او را بگیرد، با خود فرومی‌بَرَدش. با مداومت بر وسواس و بدبینی سیاسی، ضربات مداوم و خستگی‌ناپذیری بر روان جامعه وارد می‌کند تا جایی که دیگران را متزلزل و روان آنان را تسخیر می‌کند. گویی روح و روان دیگران را می‌رباید. آری، «شخصِ وسواسیِ سیاسی» خستگی‌ناپذیر است و با مشقت به طهارت می‌پردازد، آن‌قدر که همه را مطیع وسواس خود می‌کند. با همین ابزار تردید و وسواس است که دیگران را تسخیر می‌کند. تسخیر سیاسیِ شخصیت‌ها و چهره‌های دولتی نیز به همین روش انجام می‌گیرد.

وسواس دو روی دارد؛ یک روی تردید، ضعف و نگرانی و یک روی پرقدرتِ اصرار، مداومت، کنترل و تأکید. در واقع تردید و اصرار تبدیل به بزرگ‌ترین ابزار برای مسخ دیگران می‌شود. آن‌قدر در ترس و تردید خود صادق هستند که دیگران را نیز به شک و شبهه می‌اندازند. ترس و تردید به بزرگ‌ترین «ابزار تفوق» روحی و روانی تبدیل می‌شوند. در واقع هدف بسیار ساده و دم‌دستی است: قرار نیست کسی را از لحاظ فکری متقاعد کنید. فقط تخریب کنید. فریاد دزد و خائن سربدهید و در فریاد خود صادق باشید. ضجه بکشید. صادقانه بر خود از درد بپیچید. اغلب، باورتان خواهند کرد. واقعا هم درد می‌کشند. درد اینان «درد نگرانی» است که از هراس هم سنگین‌تر و ویرانگرتر است. «آیین وسواس» سلاحی خودساخته در برابر «درد عمیق نگرانی» و تردید است. این هراس با ضجه آغاز می‌شود و سپس با خصومت درمی‌آمیزد و به فریاد تبدیل می‌شود؛ فریادی که گاهی «حق‌جویانه» و «عدالت‌طلبانه» است. این فریاد حق‌طلبانه مخاطب خود را پیدا خواهد کرد: جوانان پاکی که تازه به دنیای سیاست وارد شده‌اند؛ در پی ثبات روحی‌اند. در سیاست عجله دارند. در آتش شوق دستیابی به یک فکر سیاسیِ باثبات و مبارزه برای آن می‌سوزند. درست در همین نقطه کارشان تمام است؛ به اولین سخنران حرّاف، حرفه‌ای و تند که برمی‌خورند جذبش می‌شوند. اگر هم شعارهای دینی و مذهبی سر دهد که چه بهتر، چون این شعارها در اساس خود پاک و زلال و فطری‌اند و کسی با آنها مخالفت ندارد. محکم‌سخن‌گفتنِ یک سخنران ملاک اصلی آنان است. این استحکامِ سخن پاسخی به تزلزل درونی آنان است. 

شخص وسواسی از ترسِ آلوده‌شدن همه‌چیز را ناپاک می‌پندارد. «وسواسی سیاسی» نیز از ترس آلوده‌نشدن، دل به یک سخنران تند و قدرتمند می‌سپارد؛ از ترس مرگ به خودکشیِ سیاسی تن می‌دهد و جامعه را به آتش کینه و تفرقه می‌افکند. «تمنای پاکی» آنگاه که در مهلکه وسواس می‌افتد خسران به بار می‌آورد. وسواس سیاسی، «تمنای توطئه» می‌آفریند و انسان را در پی سناریوهای پلیسی، فیلم‌های پیچیده امنیتی، دست‌های پنهان پشت پرده و... سرگردان می‌کند. البته که در جهان سیاست توطئه هست، دست‌های پشت پرده هست، مافیا هست و... . اما آن‌چنان که گفتیم تفاوت شخص وسواسی با دیگران در اغراقِ بیمارگونه نسبت به توطئه نمایان می‌شود. وسواسی سیاسی مایل است همه‌چیز را در قاب توطئه ببیند. در نگرش او، به‌صورت مطلق، ادعای «توطئه» به جای منطقِ «استدلال» می‌نشیند؛ نکته اینجاست. اظهارات توطئه‌آمیز به خودی خود استدلال تلقی می‌شود. آن ها، زین پس، همه را علیه خود می‌پندارند و چون تصور می‌کنند که دیگران دشمنی می‌ورزند، خود دست‌به‌کار توطئه می‌شوند و پیش‌‌دستی می‌کنند. توطئه‌نگر، توطئه‌چی می‌شود. «وسواسی سیاسی» حیله‌گر و نیرنگ‌‌باز می‌شود. همان که تمنای پاکی داشت، خود به ناپاکی دست می‌یازد و آبروی دیگران را دستاویز توطئه‌های خود می‌کند. هدف به وسیله تبدیل می‌شود. اینجا او دیگر «توهم» ندارد، بلکه «توطئه» دارد. از اخلاق عاری می‌شود و به فساد می‌گراید. تمنای پاکیِ بیمارگونه او را به فساد می‌کشاند.»

 

قدر کارگران را بدانیم

سیدحسن موسوی چلک رئیس انجمن مددکاران اجتماعی ایران در یادداشتی برای «آرمان ملی» نوشت: «یکی از روزهایی که در جامعه جهانی نامگذاری شده، روز جهانی کارگر مصادف با 11 اردیبهشت ماه است. ضمن اینکه این روز را گرامی می‌داریم و از تلاش همه کارگران و دست‌اندرکاران این حوزه، بابت تلاش‌هایی که برای جامعه انجام دادند، سپاسگزاری می‌کنیم اما این واقعیت را باید قبول کنیم که قشر اعظم کارگران دغدغه‌های جدی و اساسی دارند. این روز بهانه‌ای برای بیان دیدگاه‌های مختلف این حوزه و مرتبط با این مناسبت است. یکی از نکاتی که فکر می‌کنم بسیار اهمیت دارد، متناسب سازی حقوق کارگران با وضعیت تورم است. با توجه به عقب‌ماندگی‌ای که ما در این حوزه برای متناسب‌سازی داریم، این موضوع اهمیت بیشتری پیدا می‌کند. ممکن است گفته شود امسال 57 درصد رشد داریم که آثار مثبت و منفی دارد ولی واقعیت این است که وقتی حقوق کارگران را رسما، تقریبا زیرخط فقر اعلام می‌کنید، عدالت اجتماعی در داشتن یک زندگی باکیفیت تحقق پیدا نمی‌کند. اگر نیم نگاهی به نقش کارگران در چرخه توسعه‌ای کشور داشته باشیم، بدون شک انتظار این است که توجه به کارگران عزیز به تناسب نقش و اهمیتی که دارند، باشد از این رو به نظر می‌رسد فاصله‌ای بین نقش‌شان و کارهایی که انجام می‌دهند و توجهی که به آنها می‌شود، وجود دارد. در این بین بازنشستگان را داریم که حداقل طی چند وقت اخیر شاهد تجمع و اعتراض آنها نسبت به همسان سازی‌ها بودیم. فراموش نکنیم که اگر قرار است اتفاقی در حوزه اقتصاد و تولید بیفتد، به‌ویژه اینکه این چند سال اخیر هم نامگذاری‌ها بر همین مبنا بوده، انتظار این است که به همین تناسب این توجه هم نسبت به کارگران وجود داشته باشد. در این بین علاوه بر توجه به اقتصاد و درآمد این گروه، موضوع سلامت روانی و اجتماعی کارگران هم اهمیت قابل توجهی دارد که فکر می‌کنم در برخی از محیط‌های کاری چه در بخش‌های دولتی و چه خصوصی و چه بخش‌های تعاونی و غیره این بخش مغفول مانده است و اگر هم جایی کاری انجام شده، ناچیز است که باید بگوییم در عمل خیلی توجه نمی‌شود. این درحالی است که یک کارگر برای اینکه بتواند شادابی لازم و بهره‌وری بیشتری را داشته باشد، نباید نسبت به ابعاد روانی اجتماعی این کارگر و حتی حمایت از خانواده غفلت داشته باشیم. از واژه غفلت استفاده می‌کنم که به نوعی تعمدی بودن در آن نباشد. ولی فراموش نکنیم که کارگران به دلیل سختی کاری که دارند، نیازمند ارتقا و بهبود شاخص‌های سلامت روانی اجتماعی هستند و این مطالبه جدی است که ما در جامعه مددکاران اجتماعی از مسئولین، کارفرمایان و همه دست اندرکاران داریم که این غفلت را مورد توجه قرار دهند. کارگران انسان‌هایی هستند که اگر نباشند، چرخه تولید کامل نمی‌چرخد و اگر در چند سال اخیر محور شعارهای سالی که در آستانه نوروز نامگذاری می‌شود، در اکثر سال‌ها محور اشتغال و تولید بوده است، طبیعتا محور اشتغال و تولید کسانی جز کارگران نیستند. پس قدر آنها را بدانیم.»

 

سیاست اخلاقی

«صبح نو» در سرمقاله امروز نوشت: «محفلی شدن ساحت سیاست آثار و عواقب منفی زیادی در پی خواهد داشت. یکی از این عواقب مهم محافظه‌کار شدن اولیای عرصه سیاست است؛ البته مراد از محفلی شدن در این نوشتار نورافکن انداختن بر ساحات زندگی خصوصی مسوولان و ایجاد پروپاگاندا حول آن با هدف تصفیه‌حساب‌های سیاسی است که مورد سفر برخی بستگان رییس مجلس به ترکیه نمود عینی آن بود اما همانطور که اشاره شد ورود محافل خاص به عرصه سیاست، ترس محافظه‌کاری سیاستمداران در کنشگری را به دنبال خواهد داشت. بی‌شک یکی از پایه‌های کنش‌گری موثر ازسوی سیاستمداران پشتوانه اجتماعی آن‌هاست که در صورت کاهش اعتبار نزد افکار عمومی انفعال جای خود را به تصمیم‌گیری می‌دهد و موجب می‌شود تا اهالی سیاست در تصمیم‌گیری به ورطه مصلحت‌سنجی‌های گوناگون بیفتند. این وضعیت حل‌وفصل بسیاری از مسائل عمومی را با چالش و بن‌بست مواجه خواهد کرد؛ بنابراین باید از ورود عناصر محفلی به حوزه سیاست جلوگیری کرد. سیاست به عنوان عرصه تصمیم سازی و تصمیم گیری با ادبیات انقلاب اسلامی باید قبل از هر چیز عرصه ای اخلاقی و منصفانه باشد نه جولانگاه تندروی و رفتارهای نامتعارف.»


 

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: