آن دستیار آری هان و دنیزلی در باشگاه پرسپولیس تهران، آنکه خداحافظی کرد از فوتبال پس از بازی با سپاهان، آنکه در حین مربیگری سرتاپایش میشد خیس! آن مربی پیشین شاهین بوشهر و استیل آذین، آنکه در دل نداشت ذرهای بغض و غرور و کین! آنکه به استعفا نداشت هیچ میلی، آنکه تأکید میکرد بر صبر خیلی! آن همکار پیشین پروین و ابراهیمی و کماسی و مصطفی دنیزلی، مولانا حمید خان استیلی! ادام الله بقاهه فی البرسبولیس!!
کد خبر :
168121
مطلب پیش روی شما چهلمین مطلب ستون ویژه " تذکرة الرجال " سایت فردا است. "رفیق بی کلک" و "پ.خالتور" نویسندگان این بخش هستند که در نظر دارند با نگاهی متفاوت و طنزگونه به بررسی احوالات چهره های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و .. بپردازند. در این مطلب این دو عزیز به سراغ حمید استیلی، سرمربی باشگاه پرسپولیس رفتهاند. آن مربی با اخلاق، آنکه افتاده بود تیمش در باتلاق! آن دستیار آری هان و دنیزلی در باشگاه پرسپولیس تهران، آنکه خداحافظی کرد از فوتبال پس از بازی با سپاهان، آنکه در حین مربیگری سرتاپایش
میشد خیس! آن مربی پیشین شاهین بوشهر و استیل آذین، آنکه در دل نداشت ذرهای بغض و غرور و کین! آنکه به استعفا نداشت هیچ میلی، آنکه تأکید میکرد بر صبر خیلی! آن همکار پیشین پروین و ابراهیمی و کماسی و مصطفی دنیزلی، مولانا حمید خان استیلی! ادام الله بقاهه فی البرسبولیس!! بچه چهارصد دستگاه نازی آباد تهران بود و از عملکرد ضعیف خود در تیم پیروزی شادمان بود و الگوی فنیاش در دوران کودکی علی پروین و حمید درخشان بود و بزرگترین افتخارش گل به تیم ملی آمریکا، با لباس ایران بود و در سختترین شرایط لبخند بر چهرهاش نمایان بود! نقل است که روزی با مریدان خود به کنجی نشسته
بود. پس ایشان را گفت: «بیایید تا شما را پندی دهم که هم دنیایتان تضمین شود، هم زندگیتان گل و بلبل شود!» پس فرمود: «ثبات در هر کاری مساوی پیشرفت است! اگر ثبات نباشد پیشرفتها به کندی انجام میشود!» گویند مریدان انگشت تعجب به دندان گزیدند و پرسیدند: «کدام پیشرفت؟! ما که پس از ثبات مدیرتی پرسپولیس، در کار تیم محبوبمان پیشرفتی ندیدیم!» پس حمید با لحنی به انواع عتاب آلوده گفت: « چطور پیشرفت مرا از دستیاری به سرمربیگری نمیبینید و چشم بر روی حقیقت بستهاید! اندکی به خود آیید!» نقل است که مریدان از آن پس جملگی به خود آمدند و پیشرفت او را به چشم دیدند! نقل است که
جملهٔ هوادارن پرسپولیس پس از سالها حول یک موضوع به وحدت رسیده بودند، و آن رفتن مولانا حمید بود! و صبح و شام این خواسته از بن جان آرزو میکردند و برای برآورده شدنش نذرها میکردند و اشکها میریختند! اما هر چه دوست و دشمن او را گفتند: «یاحمید! این ردای مربیگری از تن به در کن و دل خلقی را با این کار روشن کن!» سودی نداشت که نداشت! آوردهاند که مولانا در برابر غزل خداحافظی هوداران، آنچنان دست و پا بسته نبود و حتی حاظر به شرکت در مناظره و مشاعره بود! از آن جمله نقل است که پس از شکست سختی که تیم حمیدنا از یک تیم متوسط لیگ متحمل شده بود، مریدی این شعر را خطاب به او
سرود که: برو دیگه دوست ندارم! اسمت و نمیخوام بیارم! برو دیگه نمیخوام به یادت چشمام و روی هم بذارم! و مولانا استیلی به سبیل بدیهت این بیت در جوابش سرود که: این همه از جدایی دیگه نگو، دیگه نگو! قصهٔ بیوفایی دیگه نگو، دیگه نگو! نقل است که پس از تساوی در برابر ملوان، شیخنا در اعتراض به شعارهای تماشگران مبنی بر «حیا کن، رها کن!» و شعارهای غیر قابل ذکری چون...! فرمود: «به نظر هواداران احترام میگذارم، اما آنها لَختی زود شروع به شعار دادن کردند!» پس مریدی حاضر جواب گفت: «یعنی اگر دیر شعار میدادند، به حال او فرقی داشت؟!» نقل است که مولانا استیلی پس از توقف
تیمش در برابر نفت گفته بود: «اگر با رفتن من پرسپولیس درست میشود، میروم!» گویند تماشگر نمایی دل سوخته، که دستش خالی بود و دلش پر، با شنیدن این جمله گفت: میروی از پرسپولیس جانا، ولی حال چرا؟! بیوفا حالا که آخر گشتهایم، حالا چرا؟! عجایب و کرامات بسیاری از مولانا حمید نقل کردهاند از جمله اینکه که در عنفوان جوانی منصب داوری مسابقه محلشان را برعهده گرفت و سکهای بر دست گرفت تا با شیر یا خط، مکان بازی هر تیم مشخص سازد. نقل است که چون سکه بر زمین انداخت، از قضا شیر آمد و لحظهای بعد همگان از ترس شیر پا به فرار گذاشتند! نقل است که مولانا حمید پیوسته هوادران
خشمگین و غمگین پرسپولیس را دعوت به سعهٔ صدر و صبوری میکرد. از آن جمله در احوال مریدی آوردهاند که آنقدر صبر کرد و خون جگر خورد و دم بر نیاورد، تا اینکه به بستر بیماری افتاد و در حال احتضار این ابیات بر زبان آورد: غم تیمت بیابون پرورم کرد! هوای بُرد بیبال و پرم کرد!! به مو گفتی صبوری کن صبوری صبوری، طرفه خاکی بر سرم کرد!! رفیقِ بیکلک