از خوان نعمت بی‌دریغت حظی بریم...به شکر این نعمت اغیار را سر افشانیم!

نقل است که غروب یک روز بارانی و دلگیر، مولانا الهام مهربان بانویش را برگفت: «یا بانو! تو همانی که معجزه هزاره سوم را در باب شیخ الرئیس نوشتی و رجل سیاسی دیگر را ریز و درشت، از گزند نقدت بی نصیب نگذاشتی. لیکن سهم من از این همه، بی نصیبی و حرمان است! در باب من نیز سخنی برگو که، سخت مشتاقم!» پس مولاتنا رجبی لبخندی نثار فرمود و گفت: « از آن همه که نام بردی، فقط یک یا دو نفر بودند که از مطالبم رضایت داشتند و مابقی چهره در هم کشیده اند و خیری در مطالبم ندیدند!

کد خبر : 237356

سرویس خواندنی‌های «فردا»: «مناظره الرجال» بخش جدیدی از مطالب طنز « فردا » است که حال و هوایی مشابه با تذکره الرجال دارد. در این سری مطالب میان رجال مباحثاتی در می گیرد که به زبان طنز نیم نگاهی به مسائل روز دارد. بدیهی است که نظرات سازنده شما کاربران عزیز می تواند به بهترین وجه به غنای این مطالب یاری کند.در این مطلب «رفیق بی کلک» روایت مباحثه ای میان«غلامحسین الهام » و «فاطمه رجبی» را برعهده گرفته است.

*****************************************
آورده اند که روزی مریدان بانو رجبی را گفتند: «یا بانو چرا مدتی است که در و گوهر خود از ما دریغ می کنید و تیغ بر جگر دارید و قلم در قلمدان! که محال عقل است شمشیر جنگاوران در نیام و زبان بانو رجبی در کام! پس قلم بر کاغذ و زبان در کام، بچرخانید و از خون مخالفان سوری برپا نکنید، تا مگر ما ریزه خواران، از خوان نعمت بی دریغت حظی بریم! و به شکرانه این نعمت اغیار را سر افشانیم!» پس تاملی بکرد و با سوز دلی خاصه فرمود:

سکوتم از رضایت هست!

دلم اهل شکایت نیست!

هزار شاکی خودم دارم

خودم گیرم، گرفتارم!

یعنی: سکوت من خود خواسته است و شکایتی از شرایط ندارم، ولی شاکیان بسیاری دارم، که جملگی تا این زمان ناکام بمانده اند و زین پس نیز انشاالله ره به جایی نخواهند برد!

پس سبب این سکوت از مولانا الهام پرسیدند که آیا او بانو را چنین فرموده که دم برنیارد و دل دشمنان نیازارد؟! پس مولانا غلامحسین دلیل این امر را «مستقلی بانو و بی تریبونی وی بدانست!» و در جملاتی دلفریب فرمود : «فاطمه رجبی صریح و تنهاست، همچون ابوذر!»

پس مریدان به طریق گیر دادن بگفتند: «یعنی شما بانو را نگفته اید که مهر خاموشی بر لب نهند؟!» پس الهامنا بگفت: «ما خود چشم بر دهان بانو دوخته ایم و دل داده و سرسپرده و سوخته ایم! بانو رجبی تواند هر چه خواهد بگوید، لیکن با مسولیت خودش!» پس مریدان تا حدی مطلب را گرفتند و دیگر پاپیچ نشدند!

از روابط مستقل و دموکراتیک این دو زوج، یکی آن بود که مولانا الهام تاکید می کرد: « من هیچ گاه در کار بانو دخالتی نکنم و او آزاد است که نظرات خود را بگوید!» و دیگر آنکه مولاتنا رجبی نیز می فرمود: «من به شکلی ویژه و انزجارآور از شرکت همسران مسئولان در کارهای قدرت متنفرم!! و یکی از آسیب‌ها در جمهوری اسلامی که مفسده ایجاد کرده، را همین دانم، که همسران مسئولان در کارهای قدرت دخالت دارند!!!» از همین روی بود که هیچگاه در کار همسرش مولانا الهام دخالت نکردی و به سراغ دیگران رفتی و در کار ایشان دخالت کردی و مولانا الهام نیز سخاوتمندانه دست او باز گذاشته بود!!!

از مولاتنا رجبی جملات عالی نقل است و برخی مریدان غالی، کمیت این جملات را با ریگ بیابان یکسان بدانسته اند! (کثرت جملاته!):

«من قائل به حکومت اسلامی هستم. نمی‌دانم جمهوری، چطور در وسط کارزار حکومت اسلامی مطرح شد!»

« تفکیک قوا و پارلمان و امثالهم در حکومت اسلامی قطعا نیست!»

«دکتر الهام اکثر مقالات من را نمی‌خوانند! چون فرصت ندارد! اما بعداً که می‌بینند تخریب زیاد شده، متوجه نوشته های من می شوند و از قبل نیز برهمین منوال بود!»

«من در خارج از کشور به شکلی که در داخل تخریب می‌شوم، تخریب نمی شوم!»

«با محبوبیتی که رئیس جمهور دارد و اعتمادی که مردم به حرفهایش دارند اگر ایشان بگوید مردم از شما می خواهم یک مقدار حجاب را در جامعه رعایت کنید، مردم هم حتما به ایشان اعتماد کرده و به درخواست رییس جمهورشان جامه عمل می پوشانند!»

« بنده آرزو می‌کنم که ای کاش مادران دارای تحصیلات عالیه امروز کمی از تفکرات مادر بنده که سواد ابتدایی داشت را می‌داشتند! پدرم هم توبیخ‌هایی می‌کردند، که الان نیز ممنون آن توبیخ‌ها هستم!»

نقل است که غروب یک روز بارانی و دلگیر، مولانا الهام مهربان بانویش را برگفت: «یا بانو! تو همانی که معجزه هزاره سوم را در باب شیخ الرئیس نوشتی و رجل سیاسی دیگر را ریز و درشت، از گزند نقدت بی نصیب نگذاشتی. لیکن سهم من از این همه، بی نصیبی و حرمان است! در باب من نیز سخنی برگو که، سخت مشتاقم!» پس مولاتنا رجبی لبخندی نثار فرمود و گفت: « از آن همه که نام بردی، فقط یک یا دو نفر بودند که از مطالبم رضایت داشتند و مابقی چهره در هم کشیده اند و خیری در مطالبم ندیدند! پس اگر سخنی نگویم، هم تو را بهتر است، هم عقل را نزدیک تر است، که مبادا از جمله منکران درگاه ما شوی!» تا این حد خانواده دوست بود و آینده را به عینه می دید!

رفیقِِ بی کلک

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: