آن‌ها باید بی‌صدا جان‎ می‌دادند تا عملیات لو نرود!

تعداد انگشت‌شماری کتاب منتشر شده که تلاش کرده‌اند خبری از ماجرای این غواص‌ها به ما بدهند و از جمله‌ی این کتاب‌ها «لشکر خوبان» است. نوشتن درباره‌ی این کتاب خیلی دشوار است. چون قلم و زبانت در برابر قلم و بیان این کتاب کم می‌آورد.

کد خبر : 421556
رجانیوز: «شنیدم که محمد شمس قبل از رسیدن به ساحل و در درون آب، با تیراندازی کور دشمن مجروح شده و برای اینکه سروصدایش توجه دشمن را جلب نکند از دوستش خواسته بود تا سر او را زیر آب فشار دهد... او مظلومانه و بی‌صدا جان داده بود. دوستش گرچه خود، واسطه‌ی شهادت محمد شده بود، جسم بی‌جان او را در آن گرداب هایل با خود تا ساحل کشیده و لباس غواصی‌اش را به سیم‌های خاردار گیر داده بود تا موج‌های بیقرار اروند، او را با خود نبرند و سپس خود نیز به شهادت رسیده بود.»

آن‌ها باید بی‌صدا جان می‌دادند تا عملیات لو نرود. مظلومیتشان تمامی ندارد. گویی هنوز هم صدایشان را نمی‌شنویم. ۱۷۵ شهید غواص مهمانمان شدند ولی حواشی رسانه‌ای و هیاهوی زندگی روزمره نگذاشت آنچنان که باید رشادت‌هایشان مرور شود. نسیم حضورشان بار دیگر این سؤال را زنده کرد که آن‌ها برای چه رفته بودند؛ اما این سؤال نیز خیلی زود، جان داد! آن‌ها از ما می‌پرسند که کدامین نیرو، آن‌ها را در آب‌های وحشی و خروشان و سرد اروند به پیش رانده بود؟ چه چیزی به محمود چهارده‌ساله اینچنین اراده‌ای بخشیده بود که وقتی متوجه می‌شود به دلیل گرفتگی عضلات پا و بیهوشی، او را از آب بیرون کشیده‌اند با چشمانی گریان بگوید: «شما می‌خواین من غواص نشم، شما...»؟ با کدام‌یک از محاسبات نظامی حتی تصور امکان چنین کاری وجود داشت؟ آن‌ها پرسش‌های بسیاری از ما داشتند، اما ما نشنیدیم. آن‌ها باید مظلوم بمانند!

آن‌ها تنها نقطه‌ی امید و توکلشان نصرت الهی بود: «شرایط خاص کشور و مشکلات سیاسی و اقتصادی و فشار سایر کشورها، در کل جبهه تأثیر بسزایی گذاشته و باعث افت روحیه‌ی رزمنده‌ها شده بود. اعزام نیرو کم شده بود و به نظر می‌رسید فرماندهان در این خصوص با مشکل روبه‌رویند... با جان و دل گوش به صحبت‌هایِ از سرِ دردِ فرمانده عزیزمان سپرده بودیم. آقا مهدی از شرایط روز جنگ، کمبود نیرو و اینکه ما باید بیش از این‌ها استقامت کنیم می‌گفت. او مثل همیشه از قرآن مجید آیاتی برگزیده بود که می‌خواند و شأن نزولش را می‌گفت. از یاران رسول خدا می‌گفت که در اوج شکنجه و خستگی از پیامبر (ص) می‌پرسیدند: "کو نصرت خداوندی" و آیه‌ی "انّ نصرالله قریب" نازل شد و این قریب بودن بیش‌تر از پنجاه سال طول کشید تا مسلمانان در دنیا پیروز شوند. آقا مهدی نتیجه می‌گرفت که ما هنوز کاری نکرده‌ایم که به این زودی‌ها خسته شویم.»

حضور غواص‌ها در گردان، همه را تحت تأثیر قرار می‌داد. همه نسبت به آن‌ها احساس شرمندگی می‌کردند. چون زحمات و کارهای خودشان را در مقابل زحمات تمرین‌ها و تلاش‌های طاقت‌فرسای بچه‌های غواص ناچیز می‌دیدند. «ده ساعت در شبانه‌روز بدون وقفه و استراحت، آن هم در شرایطی که حتی تجسم آن سخت و دور از واقعیت به نظر می‌رسید، کاری بود که فقط با نیروی عشق ممکن بود و بس! ... برای من که هنوز از نزدیک، اروند را لمس نکرده بودم وجوه دیگر کار پنهان بود... جزر و مدهای خلیج فارس تأثیرات شدید و ناگهانی در اروندرود داشت. در طول شبانه‌روز گاهی اتفاق می‌افتاد که جهت جریان اروندرود دوبار به سوی خلیج فارس و دو بار در جهت مخالف و به سوی بصره عوض می‌شد! بزرگ‌ترین دغدغه‌ی ما گذر از اروند بود و سؤالاتی داشتیم که جواب هیچ‌کدامشان دقیق و قابل اعتماد نبود:

- هنگام مد، از کجا وارد آب شویم که آن سوی اروند به هدف برسیم؟

- مد کامل دقیقاً چه ساعتی شروع می‌شود؟

- زمان جزر و مد چقدر طول می‌کشد؟...»

این‌ها را باید اضافه کنیم به دغدغه‌های دیگری از جمله اینکه «نیروهایی که بعد از یک کیلومتر غواصی و فین زدن، وقتی از آب بیرون می‌آمدند، از شدت سرما و خستگی قدرت خم کردن دستشان را نداشتند و سرما بر رگ و پوست و استخوانشان نشسته بود، [به گفته‌ی راوی، اگر در کارون می‌توانستند تا سه کیلومتر شنا کنند و فین بزنند، صد مت شنا کردن در اروند سخت‌تر از آن سه کیلومتر بود.] چطور می‌توانستند از مسیر ده تا دوازده کیلومتری که در طرح اولیه حمله مطرح بود عبور کنند و بعد از رسیدن به خط دشمن، با دستانی که از شدت سرما خشک شده و حتی قادر به مشت شدن نیست، ماشه بچکانند و تیراندازی کنند؟!»

غواص‌ها همانطور که بر همه‌ی گردان و لشکر تأثیر می‌گذاشتند، می‌توانند ما را هم متأثر کنند. اما تاکنون چند فیلم و رمان و داستان و اثر هنری درباره‌ی این‌ شهیدان ساخته شده است؟ چه تعداد از مردم ما در سنین مختلف از جزئیات رشادت‌های بی‌نظیر آن‌ها مطلع‌اند؟

در این میان تعداد انگشت‌شماری کتاب منتشر شده که تلاش کرده‌اند خبری از ماجرای این غواص‌ها به ما بدهند و از جمله‌ی این کتاب‌ها «لشکر خوبان» است. نوشتن درباره‌ی این کتاب خیلی دشوار است. چون قلم و زبانت در برابر قلم و بیان این کتاب کم می‌آورد. تورق که می‌کنی تا بخش‌هایی از کتاب را برای نمونه بیاوری، بیش‌تر گیج می‌شوی و نمی‌توانی دست به انتخاب بزنی. گویی کتاب، فراز و فرود ندارد تا بتوانی فرازهایی از آن را گزینش کنی؛ کتاب، همه‌اش در اوج است. فقط می‌توان حس خود را بعد از مدتی انس با کتاب بیان کرد که گویی در همه‌ی لحظات و صحنه‌های روایت‌شده حاضر بوده‌ای؛

گاهی با شنیدن طنزها و شیرینی‌های بچه‌ها در بحبوحه‌ی جنگ و درگیری، خنده بر لبانت می‌نشیند: «کنار هم داخل کانال نشسته بودیم. خونریزی، مقاومت هردویمان را در مقابل درد و سرما کم کرده بود. درد خیلی شدیدی داشتم. پاهایم که بعد از راه رفتن روی نی‌های شکسته و سوخته زخمی شده بود، سوزش شدیدی داشت. [از آنجا که غواص‌ها بعد از رسیدن به ساحل باید فین‌ها را درمی‌آوردند و پابرهنه ادامه می‌دادند، این نی‌های شکسته هرکدام مانند میخی بود که زخم‌هایی ایجاد می‌کرد که بعضاً هریک نیاز به دو سه بخیه داشت] با این همه، رضا هنوز سردماغ بود. فندکی را که همراه داشت، روشن کرده بود و می‌گفت: "بیا گرم شیم".»

گاه عصبانیت از ستون پنجم دشمن خونت را به جوش می‌آورد: «آن روزها دشمن در اخبارش دم از پیروزی‌های به دست نیاورده می‌زد به طوری که حتی اسامی اسرا را هم اعلام کرده بود. من وقتی فهمیدم که عراقی‌ها مرا هم اسیر گرفته‌اند، ماتم برد! شبکه‌ی اطلاعات ارتش عراق تا کجا گسترده بود؟! در یک لیست دویست‌نفری از اسرای تیپ۲ لشکر عاشورا، اسم من و محمدباقر مشهدی عبادی هم خوانده شده بود.» همین ستون پنجم بود که تمامی جزئیات عملیات کربلای ۴ را به بعثی‌ها رسانده بودند. «وقتی از آن‌ها خداحافظی کردم دلشوره‌ی عجیبی داشتم. حالا دیگر تقریباً مطمئن بودم که نه‌فقط وقوع عملیات از آن نقطه، بلکه حتی زمان و ساعت شروع آن نیز لو رفته و جاسوس‌ها جزئی‌ترین اطلاعات را به دشمن رسانده‌اند و ما به دشمنی حمله خواهیم کرد که همه‌چیز را برای متوقف کردن حرکت ما آماده کرده و منتظر ماست.»

گاهی همراه با راوی داستان قلبت به تپش می‌افتد و عرق اضطراب بر بدنت می‌نشیند: «چشم به صورت نگهبان عراقی دوخته بودم که داشت به سویمان می‌آمد. نگاهی کرد. نگاهش کردم. "بسم الله الرحمن الرحیم" گفتم و باز به آیه‌ی "وجعلنا" پناه بردم. او ما را می‌دید و من می‌دیدم که تعجب توی چشم‌هایش رفته‌رفته به اضطراب بدل می‌شود اما مطمئن بودم که "و جعلنا" کورش کرده است. کلت را طوری نگه داشتم که اگر حرکتی کرد اولین عکس‌العمل را من نشان دهم...»

و اغلب هم هنگام مطالعه‌ی کتاب اشک چشمانت منتظر بهانه‌ای است که جاری شود: «ما خبری را می‌دانستیم که هنوز دیگر نیروهای لشکر از آن بی‌اطلاع بودند؛ خبری که خُردمان کرده بود. فقط گریه می‌توانست داغمان را تسلی دهد اما نه! حتی گریه و نوحه هم کم بود. برادر فتحی آنقدر گریسته بود که در یک روز به اندازه چندین سال پیر و درهم‌شکسته و لاغر شده بود... آن شب بر لشکر "بی‌مهدی" چه گذشت؟»

کتاب لشکر خوبان از چند جهت ویژه است:

یکی عنایت خاص رهبر انقلاب به این کتاب که هم بر آن تغریظ نوشتند و هم با دست‌اندرکاران کتاب دیدار کردند. ایشان در این دیدار چنین فرمودند: «قبلاً چند کتاب دیگر هم بود که خواندیم؛ این کتاب "لشکر خوبان" هم که این خانم نوشتند که مربوط به لشکر عاشورا است، بسیار کتاب خوبی است، بسیار؛ از این جهت هم اهمّیّت دارد به‌طور ویژه که درباره‌ی نیروهای اطّلاعاتی و نیروهای غوّاص است. چون اطّلاعاتی‌ها حرف که نمی‌زنند با آدم - همان "گفتند نگویید" [را رعایت میکنند] - لذا خیلی از مطالبی که این‌ها دارند و اطّلاعاتی که دارند، معمولاً در طول این سال‌ها مکتوم مانده؛ این‌ها باز بشود، روشن بشود. ماجرای غوّاص‌ها هم که واقعاً یک ماجرای عجیب و غریبی است، یک ماجرای بسیار برجسته‌ای است؛ در این کتاب، خوب تشریح شده.»

دیگر اینکه کتاب به روایت فردی است که در بسیاری از عملیات‌های مهم جزء بچه‌های واحد اطلاعات و عملیات بوده و به توانایی زیاد در سپردن جزئیات به حافظه‌اش شهره بوده و هست. لذا شنیدن این جزئیات از زبان یکی از اعضای واحد اطلاعات زوایای پنهان بسیاری را از جنگ تحمیلی برای ما روشن خواهد کرد. همچنان که رهبر انقلاب نیز فرموده‌اند: «ما که حالا آن‌وقت در جریان مسائل قرار می‌گرفتیم، فرماندهان می‌آمدند به ما گزارش می‌دادند، خیال می‌کردیم که همه‌چیز را می‌دانیم؛ وقتی انسان این کتاب‌ها را می‌خوانَد، معلوم می‌شود که ما یک چیز خیلی مختصری را از آن اقیانوس عظیم فعّالیّت و تلاش و جهاد و ارزش اطّلاع داشتیم؛ واقعاً خیلی فوق‌العاده است.»

مهدیقلی رضایی، راوی کتاب لشکر خوبان

دیگر اینکه کتاب به قلم خانم معصومه‌ سپهری است که نگارش کتاب «نورالدین پسر ایران» را هم در کارنامه‌اش دارد و اما درباره‌ی لشکر خوبان چنین می‌گوید: «من با سطرهای این کتاب بهترین روزها و بهترین تصمیم‌ها را تجربه کردم. دوست دارم که این کتاب همانطور که مرا از پرسه زدن در کلمات خیالی به واقعیت زندگی در سخت‌ترین و زیباترین روزها برد و راهی نو در زندگی‌ام گشود، بتواند با دوستانی که در هر زمان در جست‌وجوی حقیقت‌اند حرف بزند و اگر توانست یاری‌شان کند...»

و سرانجام اینکه از صفحه‌ی ۲۹۷ پای غواص‌ها با عنوان «غواصلار» به ماجرا باز می‌شود و در عملیات‌های والفجر ۸ و کربلای ۴ و ۵ به تفصیل ادامه می‌یابد. در این کتاب جزئیاتی از غواص‌ها می‌خوانید که تاکنون نه شنیده‌اید و نه خوانده‌اید.

اگر می‌خواهید از مطالعه‌ی این کتاب بی‌نصیب نمانید، عدد ۱۷۵ را به ۱۰۰۰۶۸۷۱ پیامک کنید تا کتاب را با ارسال رایگان در سراسر کشور دریافت نمایید.

اگرچه حجم این کتاب قریب به ۸۰۰ صفحه می‌باشد ولی بی‌تردید اگر مطالعه‌اش را آغاز کنید به‌آسانی نمی‌توانید از به انتها رساندنش صرف‌نظر کنید. به‌خصوص که ایام تعطیلات تابستان در پیش است و زمان برای مطالعه‌ی بیش‌تر وجود دارد.

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: