نقل مقاتل معتبر پیرامون روز اول ماه صفر و ورود اهل بیت سیدالشهدا(ع) به شام/ خباثت شمر ملعون در پاسخ به درخواست حضرت سکینه(س)
اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را سه روز بر دروازه شام معطل داشتند تا شهر را آذین ببندند و با زیورآلات شهر را بیارایند. آنگاه از مردم شام به اندازه پانصد هزار مرد و زن دف زنان بیرون آمدند.
کد خبر :
463847
سرویس اجتماعی فردا: اول ماه صفر طبق نقل مقاتل معتبر زمان رسیدن کاروان اهل بیت سیدالشهدا به شام است. به دلیل کثرت مصایب وارده بر آل الله در این روز برخی از علما از روز اول صفر با عنوان «عاشورای ثانی» یاد کرده اند. به همین جهت به نقل برخی از مقاتل معتبر دباره کیفیت ورود کاروان اسرای کربلا به شهر دمشق پرداختیم.
مرحوم حاج شیخ عباس قمی مؤلف کتاب معتبر نفس المهموم در فصل سیزدهم درباره ورود اهل بیت به شام می نویسد: «شیخ کفعمی و شیخ بهائی و محدث کاشانی گفتند روز اول صفر سر حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را به شام آوردند و بنی امیه آن روز را عید گرفتند و اندوه مومنان در این روز تازه شد.»
خباثت شمر ملعون در پاسخ به درخواست حضرت سکینه (س)
در کتاب مناقب از ابی مخنف نقل شده است که از سر آن حضرت بوی خوشی می وزید که بر هر بوی خوشی برتری داشت. چون اهل بیت نزدیک نزدیک شهر رسیدند،
جناب ام کلثوم به شمر گفت: «حاجتی دارم، ممکن است انجام دهی؟»
شمر پرسید: «چه می خواهی؟»
ام کلثوم (س) فرمود: «ما را از دروازه ای وارد شهر کنید که جمعیت تماشاچی کمتر باشد. به کسانی که سرها را حمل می کنند بگو که سرها را از محامل زنان دور کنند که از کثرت نگاه کردن ها رسوا شدیم.»
شمر ملعون پست فطرت دستور داد سرها را به نیزه کنند و در کنار محمل های زنان حرکت دهند و با همان حالت تا دروازه دمشق ببرند و آن ها را بر پله های در مسجد جامع شهر که اسیران را نگه میدارند نگاه داشتند.
جشن گرفتن شامیان برای ورود کاروان اسارت اهل بیت
عالم بزرگوار شیعه، مرحوم عماد الدین طبری، در کتاب «کامل بهائی» نقل میکند که اهل بیت را سه روز بر دروازه شام معطل داشتند تا شهر را آذین ببندند و با زیورآلات شهر را بیارایند. آنگاه از مردم شام به اندازه پانصد هزار مرد و زن دف زنان بیرون آمدند.
سهل بن سهد ساعدی، صحابی پیامبر که برای زیارت بیت المقدس گذرش به شام و شهر دمشق افتاده بود راوی وقایع ورود کاروان اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به شام است.
در کتاب کامل بهائی از او نقل می شود: «دیدم سرهای سید الشهدا و اصحاب (علیهم السلام) را به نیزه ها زده اند که سر عباس بن علی (علیه السلام) در پیش آنها بود و پشت همه سرها در مقابل زنان سر امام حسین (علیه السلام) قرار داشت. آن را هیبتی بود عظیم و روشنی تابان با محاسنی خضاب شده (به رنگ خون)، گشاده چشم به حالتی که گویا دیدگانش افق را می نگریست و باد در محاسن او افتاده بود و به راست و چپ میبرد، گوئی امیرالمومنین است.»
ماجرای سهل ساعدی و یاری به زنان اهل بیت
همچنین محدث قمی نقل معتبری از سهل بن سعد ساعدی را از کتاب بحار الانوار نقل میکند که وی میگوید: «در گوشه ای از شهر عده ای را دیدم که با هم صحبت میکردند.
به آنها گفتم: «آیا برای شما در شام عیدی است که ما از آن بی خبریم؟»
گفتند: «پیرمرد گویا غریبی؟»
گفتم : «آری. من سهل ساعدی صحابی رسول خدایم.»
گفتند : «سهل! تعجب نمی کنی که چرا آسمان خون نمی بارد ؟ و زمین اهلش را فرو نمی برد؟»
گفتم : «مگر چه شده؟»
گفتند: «سر حسین فرزند پیغمبر را از عراق برای یزید هدیه می آورند.»
گفتم: «ای وای! سر حسین را می آوردند و مردم اینگوننه خوشحالی می کنند؟»
پرسیدم از کدام دروازه وارد می کنند: گفتند : «دروازه ساعات.»
سهل گفت در میان گفتگوی ما ناگهان دیدم بیرقهای پی در پی پیدا شد... ناگاه دیدم زنانی بر شتران بی روپوش سوارند. به آنها نزدیک شدم و از نخستین زن پرسیدم : «کیستی؟»
گفت: «سکینه بنت الحسین»
گفتم: «حاجتی داری تا برآورم که من سهل بن سعد ساعدی هستم. جد تو را دیدم و حدیث او را شنیدم.»
گفت: «ای سهل! به حامل این سر بگو که آن را جلو تر برد تا مردم مشغول نگاه کردن به آن شوند و به حرم رسول خدا نگاه نکنند.»
سهل گفت نزدیک آن نیزه دار شدم گفتم: «میتوانی حاجت مرا برآورده کنی و به ازای آن چهارصد دینار دریافت کنی؟»
گفت: «حاجت تو چیست؟»
گفتم: «این سر را از حرم جلوتر ببر.»
پذیرفت و چهارصد دینار را به او دادم و سر را در حقه گذاشتند و به پیش یزید بردند.
توبه و شهادت پیرمرد شامی به هدایت سیدالساجدین
مرحوم آیت الله محمد علی عالمی، در کتاب گرانقدر «حسین؛ نفس مطمئنه» از کتب معتبری همچون بحارالانوار ، حیاة الحسین و عقد الفرید نقل میکند که پیرمردی از مردم شام که تحت تاثیر تبلیغات سوء بنی امیه قرار گرفته بود، هنگامی که در میان جمعیت چشمش به امام سجاد (علیه السلام) افتاد، خود را به امام رسانید و گفت: «سپاس خدا را که شما را هلاک کرد و امیر را برشما مسلط گردانید و شاخ فتنه را شکست.»
چون سخنش تمام شد، امام سجاد (علیه السلام) به او فرمود: «پیرمرد آیا قرآن خواندهای؟»
گفت: «آری»
فرمود: «این آیه را خواندهای؟
قل لا اسئلكم علیه اجراً الا المودةَ فی القربی... بگو من بر اجر رسالتم چیزی از شما جز مودت و دوستی با اهل بیتم و خویشانم نمیخواهم.»
گفت: «آری»
فرمود: «ما خویشان پیامبر که دوستی ما اجر رسالت رسول خداست.»
سپس حضرت فرمود:« این آیه را خواندهای؟ انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا... همانا خداوند میخواهد رجس و پلیدی را از شما اهل بیت دور سازد و شما را پاك گرداند؟»
گفت: «بله خواندهام.»
حضرت فرمود: «ماییم اهل بیتی که خدا ما را پاک و منزه ساخته است.»
پیرمرد مات و مبهوت از امام سجاد(علیه السلام) پرسید: »شما را به خدا قسم ذوی القربای این آیات شمایید؟»
امام (علیه اسلام) فرمود: «به خدا قسم آنها ماییم بدون شک.»
مرد شامی گریان شد و عمامه از سر افکند و دستانش را به سوی آسمان بلند كرد و گفت: «خدایا من از دشمنان آل محمد و كشندگان آنان بیزاری میجویم.» سپس به امام سجاد (علیه اسلام) عرض کرد: «آیا راهی برای توبه دارم؟»
حضرت فرمود: «بله. اگر توبه کنی خداوند توبه ات را می پذیرد و با ما محشور خواهی شد.»
عرض کرد: «من به سمت خدا توبه کردم.»
چون داستان پیرمرد به یزید رسید دستور داد او را به قتل رسانیدند.
الا لعنة الله علی القوم الظالمین