از «شیشه» نان در می آورند +عکس

«مرتضی وفایی»، استاد شیشه­ گری کمر همت بسته تا به زندگی کارتن­ خواب­ها، معتاد­ها و درماندگان امید بدهد. نه فقط امید خشک و خالی؛ کار بدهد، اعتبار بدهد و پول که نه! مزد بدهد.

کد خبر : 902521
خبرگزاری فارس: در کارگاه شیشه­ گری، شیشه در دستانش مثل موم نرم می­ شود. نرم، مثل مردانی که از بد روزگار سخت شده بودند و حرف در سرشان فرو­نمی ­رفت که نمی­ رفت. مرد شیشه­ گر خواست و توانست با نجواهای امید­بخش مردهای سخت و مسخ ­شده از اعتیاد را مثل گلوله مذاب شده شیشه نرم کند. هرچه شیشه ­ها در دستانش به راحتی شکل و رنگ می­گرفتند، بندهای اعتیاد به­ همان سختی از پای مردان آسیب­ دیده روزگار باز­می­ شد. مرد شیشه­ گر عشق به زندگی را در آنها دمید همان­طور که با «میله دم» در شیشه­ های مذاب­ شده می­ دمید تا شکل بگیرند و بشوند آبگینه. «مرتضی وفایی» چند صباحی است کمر همت بسته تا به کارتن­ خواب­ها، معتادها و درماندگان ، جنگیدن با بد روزگار را یاد بدهد. امید بدهد. نه فقط امید خشک و خالی؛ کار بدهد، اعتبار بدهد، پول که نه! مزد بدهد و همت حمایت از خانواده را بار دیگر به آنها یادآوری کند. خیلی از کارگرهای دیروز او، امروز استاد­کار شده­ اند؛ چه آنهایی که از کودکی کنار دستش فوت­ و­فن شیشه­ گری را یاد گرفتند، چه آنها که اعتیاد را کنار گذاشتند و در کارگاه او تولدی دوباره یافتند.

بوسه های آتشین برشیشه

«مرتضی وفایی» از اولین خاطره ­اش درباره شیشه این­ طور می­ گوید: «خیلی کوچک بودم شاید سه ساله، شب سرد زمستانی با شیطنت­ های کودکانه دور کرسی خانه روستایی­مان می ­چرخیدم و بازی می­ کردم. عکس خودم را در جلای آینه­ ی چراغ روشن روی کرسی نگاه می­ کردم. به­ یک­باره حباب داغ روی چراغ جذابیتی برایم ایجاد کرد که به سمتش رفتم و آن را بوسیدم. لب­هایم سوخت و تاول زد. شاید این بوسه آتشین در همان دوران کودکی پیوند بین من و شیشه شد.» عشق و علاقه او به شیشه­ گری مثال­ زدنی است. وقتی «میله دم» را به دست می­ گیرد و در آن می ­دمد، انگار می­ کند که جان می­ دهد به شیشه بی­ جان. آن­قدر مهارت پیدا کرده که آوازه­ اش پیچیده؛ نه­ تنها در تهران بلکه در بیشتر شهرها. می­ گوید:« «اصغر­ قلندر»، استاد بزرگ شیشه­ گران بود و من پسر­بچه ۱۲ساله، شاگردش شدم. با وجود اینکه اصغر­ قلندر به خوش خلقی معروف نبود اما قلب مهربانی داشت. آن وقت­ ها کارگاه­های شیشه ­گری به­صورت اوستا- شاگردی اداره می­ شد. اصغرقلندر کوچک و بزرگ را به باد کتک می­ گرفت اما احترام مرا بیشتر از همه داشت. هر­از­گاهی به من گوشزد می­ کرد که: «اگر تو کتک نمی­خوری، چون بچه­ یتیمی. سختی آن روزها برایم درس شده که امروز به­ دنبال حمایت از مردان خانواده هستم تا حداقل کودکان کمتری طعم فقر را بچشند.»

برای من، تکلیف شده

مرتضی وفایی همین روزها ۵۸ ساله می­ شود. او نشان درجه ­یک هنری در رشته شیشه­ گری دارد؛ مدرکی معادل دکتری. چند سالی است در دانشگاه شیشه­ گری و آبگینه تدریس می ­کند اما بیشتر وقتش را در خلق طراحی­ های جدید شیشه می­ گذراند تا بتواند بازار فروش شیشه را حفظ کند. معتقد است که خداوند در دوران جنگ تحمیلی چندین بار به او عمر دوباره داده ­است؛ حتما تکلیف بوده که بماند و تا جایی که می­ تواند، خدمت کند. از روزهایی می ­گوید که در جبهه سرپل ذهاب او و همرزمانش ۲۵ روز تمام پوتین از پا در­نیاوردند: «بارها­و­بارها گلوله دشمن از کنار گوش من رد شد اما گزندی به من نرسید. در یکی از عملیات­ ها فرمانده مجروح شد. او را سوار آمبولانس کردیم تا به پشت جبهه منتقل کنیم. گلوله تانک دشمن طوری از کنار آمبولانس ما گذشت که از یک­ طرف شیشه آمبولانس وارد شد و از طرف دیگر شیشه خارج شد. این یکی از آن گلوله­ هایی بود که از بغل گوش من گذشت. بعد­ها که فکرش را کردم، متوجه شدم شاید من وظیفه­ ای داشته­ ام که قرار­ شده زنده بمانم. این شد که شروع کردم به شناسایی معتادانی که به کمپ­ های مختلف مراجعه کرده­ بودند. تلاش کردم به آنها انگیزه بدهم تا به زندگی عادی برگردند. در اولین مرحله ۳۰ نفر از کمپ­ های مختلف را در کارگاه­ های شیشه­ گری مشغول به کار کردم. خیلی از آنها امروز نیستند؛ سر و سامان که گرفتند، کار و کاسبی دیگری راه انداختند اما آن هایی که ماندند، خودشان امداد­رسان دیگران شدند و این قصه، خدا را شکر ادامه دارد.»

وفایی به قصه ­ای اشاره می کند که توانست یکی از مسئولان شهری را مجاب کند تا فرصت بدهند به مردی که قدم­های اول بازگشت به زندگی را برداشته ­است: «یکی از همین افرادی که از کمپ برگشته­ بود و یک سالی از پاکی­ اش می­ گذشت، نتوانست در کارگاه شیشه­ گری دوام بیاورد. به او کمک کردیم تا مغازه ­ای اجاره کند. اما شهرداری برای گرفتن مجوز مغازه به او فشار می­آورد. دست آخر در روز ملاقات­ های مردمی، شهردار منطقه را دیدیم و از او فرصت ۶ ماهه گرفتیم تا بتواند مغازه نوپا را راه­ بی اندازد، رشد کند ،جان بگیرد و بعد به سراغ مجوز برود. خدا را شکر با ما همکاری کردند و حالا مرد جوان رو­به ­راه است.»

او پا­به ­پای ما ایستاد

آن هایی که از کمپ ترک اعتیاد به کارگاه شیشه­ گری برگشتند، بین ۲ تا ۱۵ سال است که دوران پاکی را می­ گذرانند؛ حالا برای خودشان استاد­کار شده ­اند، طوری­ که حاضر نشدند رو­به­ روی ما بایستند برای گفت­ و­گویی ساده. حالا در جمع خودشان بر­و­بیایی دارند و صاحب کارگاه شیشه­ گری؛ اما خودشان را وام­دار مرتضی وفایی می­ دانند.

«قاسم رستم زاده»، یکی از افرادی که به زندگی عادی برگشته و مدت ۱۲ سال است که پاک زندگی می کند، می­گوید:«من از خودم می­ گویم اما تصویری از من نباشد. می­خواهم به همه آنهایی که فکر می­ کنند به انتهای خط رسیده ­اند بگویم برای برگشتن هیچ­وقت دیر نیست. من سر و سامانی نداشتم؛ حتی خواهرم، پاره تنم، حاضر نبود برای لحظه ­ای وارد خانه­ اش شوم. در آستانه درِ خانه­ شان پولی به من می­ داد و ردم می­ کرد. حالا خوشحالم که خواهرم تلفن می­ زند و می­ گوید: «قاسم! دلتنگت هستیم. بیا خانه ما.» همه این­ها را که گفتم، معنایش این است که می­ شود راه اشتباه را برگشت و باز هم عزیز خانواده شد. فقط کافی است بخواهیم که برگردیم به زندگی. اول خودمان و بعد انسان­های نوع­ دوستی که به کمک ما آمده­ اند را از خودمان ناامید نکنیم. آقای وفایی بعد از اینکه کار شیشه­ گری را به خیلی از بچه­ ها آموزش داد، خودش یکی­ یکی به دیدار بچه­ ها در کارگاه­های مختلف می ­آمد، مدارکشان را می­گرفت و در آزمون سازمان فنی و حرفه­ای ثبت­ نام­شان می­ کرد. در روزهای آزمون هم خودش با ماشین شخصی دنبال ما می ­آمد و ما را به جلسه آزمون می­ برد و بر­می­ گرداند. خیلی تلاش کرد تا بیمه همه کارگران رد شود. هر­چند حالا یک سالی است که مشکل بیمه ای به وجود­آمده و بسیار تحت ­فشار هستیم. ما آنقدر درآمد نداریم که بتوانیم بیمه خویش­ فرما پرداخت کنیم.»

زمان اوستا شاگردی، تمام شده

نان­ شان را از شیشه در­می­آورند؛ به ­همین شفافی، اما نه به این آسودگی که به زبان می­ آوریم. در این کار، آسودگی اگر باشد، فقط برای شیشه است که خودش را می­ دهد دست استاد، تا نرم شود و شکل و شمایلی بگیرد؛ شبیه به تنگ بلوری که از آن آب می­ نوشند از سر آسودگی. صدای هو­هوی کوره و تشعشع نور آفتابی که از نور­گیر­های سقف به درون کارگاه می­ تابد، جلوه ­ای ساخته که فقط مذاب­ های شیشه­ ای به­ چشم می­ آیند و دیگر هیچ. کوره­ های ذوب شیشه همان­ قدر که در روزهای سرد زمستان می ­تواند در فاصله ۱۰ متری پوست را نوازش دهد، در تابستان شلاق­ داغ را بر تن کارگران فرود می­ آورد؛ درست مثل موسیقی به ­هم­خوردن ظروف شیشه ای در کارگاه شیشه ­گری که گاه می­تواند جان­ افزا باشد و گاه جان­ فرسا. بسته به این دارد که کجای این قصه ایستاده­ باشی. تا همین چند سال پیش، شغل شیشه ­گری کم از بیگاری نداشت؛ شغلی سخت که می­ سوازند و می­ بُرید. اما حالا داستان «پسر و کارگاه شیشه­ گری» طور دیگری رقم می­ خورد. آن موقع قصه اوستا بود و پسر­بچه­ های «سینی بر» که زیر دست اوستا روزی چند مرتبه کتک می­ خوردند تا بفهمند کار چیست؟ و چاره کار کدام است؟ ؛اما حالا شیشه­ گری، قصه هنر است و خلاقیت. حالا از آن به­ عنوان هنر صنایع­ دستی یاد می­ شود. باید خودت باشی و ببینی این نظم را؛ مبهوت رنگ و طرح می­ مانی در هُرم گرمای کوره وقتی شاگرد کارگاه، قابلیت و اجازه دارد که خلاقانه شیشه ذوب­ شده در رنگ­ های مختلف را از کوره بردارد و رنگ دلخواه را با سلیقه خود بسازد. آن­وقت صاحب کارگاه برایش کف بزند و بگوید:«تو خلاق باش ! هر شکلی به هر رنگی خواستی، بساز. اگر خوب شد، سودش برای تو و اگر خوب از آب در نیامد، ضررش برای من.»

گاهی آفریننده می­ شویم

«اسماعیل»، کارگر خلاقی است که ترکیب رنگ به دستش می ­آید و دست آخر بلورهایی با رنگ­ های آبی زنگاری، آجری و... می­ سازد. آبگینه­ های او چشم را نوازش می­ دهد.

ـ اسماعیل! چطور می­ توانی رنگ­ های ساخته­ شده در کوره را این­طور ترکیب کنی؟

اسماعیل همان­طور که در «میله دم » می­ دمد و حباب شیشه مذاب را صیقل می­ دهد، با دست دیگر به سرش اشاره می­ کند و می­ گوید: «فقط فکر. با فکر­ کردن و حس ­کردن رنگ­ ها. من هر روز اینجا با گدازه­ های شیشه، نقاشی می­کشم. هر شکلی که بکشم، تا چند ساعت دیگر که سرد شود، می توانم در دستانم بگیرمش.» اسماعیل این را که می­گوید، باز هم میله دم را در هوا می­ چرخاند و باز در آن می­ دمد و حباب شیشه بزرگتر می ­شود.

«شهرام»، یکی از شاگردان قدیمی مرتضی وفایی است که حالا سرپرست گروه شیشه­ گری است.

- شهرام! چند سال است اینجا کار می­ کنی؟ راضی هستی؟

«بیشتر از ۲۰ سال است که شیشه­ گری می ­کنم. کار را از استاد وفایی یاد گرفتم. چند سال پیش آقایی که در استرالیا زندگی می­ کرد، به من و برادرم پیشنهاد داد شیشه­ گری سنتی را در استرالیا انجام دهیم. اما با خودمان فکر کردیم زندگی هر قدر هم که سخت باشد، سختی غربت بیشتر است و نرفتیم. بیشتر اینکه مادر هم نمی­ توانست دوری ما را تحمل کند، ما هم همین­طور. خارجی­ ها قدر کار و هنر ما را می ­دانند. هر وقت گذرشان به اینجا بیفتد، خیلی خوب از ما خرید می­ کنند.»

اروپا مشتری پر­و­پا­قرص ما بود

مرتضی وفایی به رشد صعودی تولید و فروش شیشه اشاره می­ کند و خوشحال است که توانسته طراحی­ های جدیدی را نیز وارد این صنعت کلاسیک کند و مردم استقبال بیشتری برای خرید داشته باشند. می­ گوید:«حدود ۲۰ سال گذشته که خود ما شناخت خیلی خوبی روی شیشه نداشتیم، صنایع دستی شیشه را به صورت کانتینری به کشور­های اروپایی و آمریکا یی می­ فروختیم. کشور­های زیادی امروز در کار شیشه هستند و دستگاه ­های آنها مکانیزه است. ایتالیا سرآمد همه کشورها در عرصه تولید شیشه است، به­ این­ دلیل که درکیفیت مواد اولیه و پیشرفت کارخانه بسیار پیشرفت کرده ­اند اما ایران از بین همه کشور­ها در کارِ دست بسیارقوی­تر است. به امید روزی که این هنر تمام­ قد شناخته شود. و از فروش محصولاتمان به سراسر دنیا بتوانیم فرصت کار و اشتغال را برای علاقه مندان ایجاد کنیم.»

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: