نقد فیلم مسخره باز, هنرمند، مسخره‌باز دنیای سیاست

کد خبر: 965814

تحلیل فیلم سینمایی مسخره‌باز با سه مشخصه‌ی تحلیل مکان ساخت فیلم، تحلیل کاراکترهای فیلم و تحلیل رفتار کاراکترهای فیلم در برخورد با موجودیتی به نام زن

نقد فیلم مسخره باز, هنرمند، مسخره‌باز دنیای سیاست

هنرمند، مسخره‌باز دنیای سیاست

فیلم سینمایی مسخره‌باز، ساخته‌ی همایون غنی‌زاده را با چند عنوان‌ زیر تحلیل خواهم کرد:

-تحلیلی از مکان ساخت فیلم

-تحلیل کاراکترهای فیلم

-تحلیل کاراکترهای فیلم در برخورد با موجودیتی به نام زن

لوکیشن فیلم مسخره‌باز فضایی بسته و به اندازه‌ی یک آرایشگاه است. این فضای بسته راهی به بیرون ندارد و فقط گاهی توسط دانش که آرتیست فیلم است، بسط می‌یابد یا با بیرون ارتباط می‌گیرد. آرایشگاه یا سلمانی مکانی است که مانند تمام مکان‌هایی که انسان زیست می‌کند، دارای قوانین، خرافات، زندگی، مرگ، عشق، ثروت اندوزی، نیاز جنسی، تجاوز، سیاست، زورگویی، هنر و تخیل است. آرایشگاه مکانی است که افراد برای کوتاه کردن مو وارد آن می‌شوند ولی تنها اتفاقی که در آرایشگاه فیلم مسخره باز رخ نمی‌دهد کوتاه شدن مو بدون دردسر است و تنها کسی که همواره راضی از آنجا خارج می‌شود شخصی به‌نام کیانی است. آرایشگاه نمادی از یک اجتماع انسانی است. جمعی که در خانواده، محل کار، شهر و کشور نیز تشکیل می‌شود. اجتماع آدم‌ها اما به خودی خود و ذاتا دردسر آفرین نیست تا جایی‌که خواسته‌های متناقضی پدید آید. اجتماع آدم‌ها در یک کشور وقتی به هرج و مرج می‌کشد که خواسته‌های افراد با یکدیگر همخوانی نداشته باشد. در ارتباط کاراکترهای فیلم مسخره‌باز غنی‌زاده، سراسر ناهمگونی خواسته‌ها را شاهد هستیم. از تناقض در دیدگاه‌های سیاسی تا هنر، زن، عشق، مرگ و ... در چنین جامعه‌ای حتی دریا که می‌تواند نمادی از بی‌کرانه‌گی و آرامش باشد تبدیل به نمادی برای مرگ می‌شود. یعنی وضعیت کنونی و حال افراد است که معنی نمادها و دلالتِ دال‌ها را معین می‌کند. زمان روایی فیلم را نمی‌توان به برهه‌ای از تاریخ نسبت داد. در فیلم بخش‌هایی از فیلم‌های تاریخ سینما که اتفاقا تاریخ تغییر و تکامل بشریت را هم می‌توان از دل آن بیرون کشید، نمایش داده می‌شوند. این فیلم‌های نمایش داده شده از تاریخ‌های مختلفی هستند برای همین نمی‌توان به‌طور دقیق مشخص کرد که فیلم مسخره‌باز چه دوره‌ای از تاریخ را روایت می‌کند.

درباره‌ی نحوه‌ی تدوین پیشبرنده‌ی فیلم، میزانسن‌های یکدست، بازی دقیق و کنترل شده‌ی بازیگران و سیالیت دوربین و دکوپاژ در فضای بسته‌ی آرایشگاه نقدهایی نوشته شده است. برای نقد فیلم مسخره‌باز به شخصه علاقه‌مندم که درباره‌ی دغدغه‌ها و جزئیات شکل‌دهنده‌ی شخصیت‌های فیلم صحبت کنم، زیرا فیلم از پرسوناژهای متفاوت و متناقض تشکیل شده‌است که اتفاقا بیشتر زمان فیلم نیز در کشمکش آنها با یکدیگر سپری می‌شود.

کاظم‌خان رئیس سلمانی است. کسی‌که مدیر آنجاست، افرادی زیر دستش کار می‌کنند و حقوق می‌گیرند. او فردی است که حتی قوانین مکان ریاستش را به مشتریانش هم دیکته می‌کند. در حوزه‌ی زبان به آنها می‌گوید که اینجا را به چه نامی صدا بزنند. اما این موضوع که این مکان به چه نامی صدا زده شود فقط محدود به حوزه‌ی زبانی نیست، بلکه کلمات می‌توانند سازنده‌ی قوانین و چارچوب‌های موجود باشند. در حوزه‌ی نشانه‌شناسی زبان مفهومی به‌نام نشانداری وجود دارد به این تعریف که واژه‌هایی چون پرستار، منشی، مانکن نمونه‌هایی هستند که برای فارسی‌زبانان با مولفه مونث همراهند و واژه‌هایی چون بنا، نانوا، قصاب نمونه هایی که با مولفه مذکر همراهند. در این فیلم واژه‌هایی چون موی مرد، موی زن، آرایشگاه، سلمانی کلماتی هستند که بازی با آنها در فیلم رخ داده‌است. کاظم‌خان، مدیر آرایشگاه، نه‌تنها کارش را بلد نیست بلکه دقیقا کاری را انجام می‌دهد که نباید. او که فردی خرافاتی است، مدعی تمام امور است، درباره‌ی عشق، هنر، سیاست و ... نظر می‌دهد ولی دقیقا خود کاظم‌خان است که از فجایع رخ داده در مکان تحت مدیریتش از همه بی‌خبر تر است. کاظم‌خان همواره از دیگری طلبکار است. اگر به اشتباه سبیلی را می‌پراند خودش مقصر نیست. اما تمام قدرت نزد او نیست. فردی یا ارگانی وجود دارد که قدرت بیشتری نسبت به کاظم‌خان دارد.

کیانی نماد قدرت نظامی در فیلم، فقط به این علت به آرایشگاه کاظم‌خان می‌رود چون در جوانی توانسته در رقابت عشقی با او پیروز شود. پیروزی در نبرد عشقی امری لذت‌بخش و تاثیرگذار است به‌نحوی که می‌تواند مسیر زندگی چندین نفر را که حتی خارج از این بازی بوده‌اند تحت تاثیر قرار دهد. این امر چنان اهمیت دارد که برای کاظم‌خان پس از سالها همچنان عقده است که چرا یک روز سر کیانی داد نزده است. رقابت عشقی مانند قمار است که نمیدانی دست طرف چگونه است، هر لحظه امکان شکست وجود دارد. اینکه نام شکست را می توانیم تجربه بگذاریم یا نه بحث دیگری‌ست اما در مسخره‌باز کیانی به عشقش رسیده که از قضا عشق کاظم‌خان هم بوده است. کیانی قدرتمند‌ترین پرسوناژ فیلم است. او اسلحه دارد. نیروی نظامی دارد. می تواند یک شبه آشوب به پا کند. او حتی در حضور رئیس می‌تواند جایگاه و ارزش کلمات را به‌گونه‌ای که دلش میخواهد تغییر دهد، اشاره به سکانسی که روی صندلی لم داده و از شاپور می‌پرسد اینجا سلمونیه یا آرایشگاه؟ کیانی قدرتمند است و چون قدرت دارد برایش داستان‌سرایی می‌کنند. "میگن قرص جوونی میخوره." حتی در تخیل دانش، کیانی قرص جوانی دارد! فرض کنید بخواهیم در تاریخ از امثال کیانی یاد کنیم چگونه توصیفی از او می‌شنویم؟ زمانی‌که عنصر قدرت در بازگویی تاریخ دست می‌برد، در نتیجه می‌توان این‌گونه توصیف کرد که اگر برای نسل‌های آینده از امثال کیانی خاطره‌ای بگوییم به این داستانهای تخیلی که درباره ی او گفته اند بیشتر اشاره خواهد شد تا اصل ذات کیانی. بُعد وسیعی از قدرت ایجاد شده برای افرادی امثال کیانی حول محور نقل قولهای بی‌بنیادی است که از زندگی آنها نقل شده‌است. می توان اشاره کرد به افسانه‌هایی که در زندگی روزمره یا مناسبات گوناگون از زندگی افراد مطرح یا قدرتمند گذشته برای یکدیگر نقل می‌کنیم. ما از افرادی مثل کیانی قهرمانان اسطوره‌‌ای می‌سازیم چون نیاز به قصه‌پردازی و افسانه‌سازی داریم.

شاپور فردی است که اخبار سیاسی را دنبال می‌کند. تنها افتخار دوران حبس سیاسی ای است که کشیده، اما خود این فرد در تقابل با نماد قدرت فیلم یعنی کیانی طرف او را می‌گیرد. او هر روز روزنامه می‌خواند، ادعای چپ بودن دارد، و بزرگترین دغدغه‌ی روزمره‌اش یافتن مو از کنسرو ماهی است و اعتراض تلفنی. این دغدغه و داد و فریاد برای او خطری ندارد و درعین حال او را معترض نمایان می‌کند. البته همین حد از اعتراض نیز بستگی به حال شب قبل او دارد! اشاره به قسمتی از فیلم که او شب قبل با زنی خوابیده و موهای او را تراشیده و لحن گفتگویش با کارخانه‌ی تن ماهی متفاوت می‌شود. فهم شاپور از هنر در تقابلش با دانش دیده می‌شود. جایی که به او می‌گوید خودت را در این اتاق حبس می‌کنی و به عکس‌های هما خیره می‌شوی! او دانش را گدازاده می‌داند و هیچ درکی از فکر و دغدغه‌ی دانش ندارد. الگوی شاپور فردی به نام مصفاست که لیدر سیاسی اوست. مصفا در شمایل یک عکس است و هیچ چیز از او جز یک اکت کوتاه و مصنوعی و آشنا در فیلم نمی‌بینیم. "عکس من برعکس من فارغ ز هر درد و غم است." این تنها شعار مصفاست که اتفاقا همین عکس او سبب گرفتاری برای شاپور است. مسئله نام بردن از یک فرد سیاسی و گذاشتن عکس اتفاقا امر مهمی است. مسئله‌ی الگو‌سازی و اسطوره‌سازی برای افراد جامعه است. اما بُعد دیگر مسئله این است که مصفا که سردسته‌ی چپ‌گرایان جامعه‌ی مسخره‌باز است، چقدر در بهبود وضعیت اطرافش تاثیرگذار بوده است؟ مصفا که از او جز یک عکس چیزی نمی‌بینیم. مانند کاظم‌خان که مهمترین ویژگیهای یک مدیر آرایشگاه را ندارد شاپور نیز به عنوان سمبل فردی چپ‌گرا و سیاسی در فیلم، مهمترین و اولین ویژگی‌های یک فرد سیاسی را ندارد. او نه دل و جرات مقاومت در برابر مخالفانش را دارد و نه زبانی برای نگهداری راز دوستانش. درام شخصیت شاپور در جایی از فیلم آغاز می‌شود که تقابل او با زنهای گدا رقم می‌خورد. نگاه او به زنهای گدا را در دو مرحله می‌بینیم. نخست سکانسی که در گفتگو با کیانی به حضور گدایان در شهر اعتراض می کند و سپس جایی که همین زنهای گدا سبب حال خوش او و کسب درآمدش می‌شوند. برای شاپور تجاوز به زن گدا، کشتن او و سپس تراشیدن موی سرش انگار سبب خوش‌حالی‌اش نیز می‌شود. او در روزهای بعد از این فجایع، حال خوشی را سپری می‌کند. برای او انگار مسیر رسیدن اهمیتی ندارد بلکه نتیجه‌ای مهم است که بر وفق مراد و حال خوشش باشد. او خودش را یک فرد معترض نسبت به وضع جامعه می‌داند اما زیر نظر یک نظام سرمایه در حال کار کردن است که حتی وقتی این نظام سرمایه سبیل او را که در فیلم نمادی از مردانگی است می‌تراشد در برابرش حرف یا رفتاری برای اعتراض ندارد.

دانش هنرمند فیلم است. دانش از فضایی به اندازه‌ی آرایشگاه برای خودش تالاری بزرگ می‌سازد. دانش در یک اتاق کوچک تعویض لباس برای خودش سناریو می‌نویسد. ما در ذهن دانش تنفس می‌کنیم. ما بخش‌های زیادی از قصه را از زبان دانش می‌شنویم. این مرز بین خیال او و واقعیتی که رخ می‌دهد گاهی چنان در هم تنیده می‌شود که خیال و واقعیت گم می‌شود. دانش برای ما حتی می‌تواند پایان قصه را عوض کند. اگر گفته‌های او، خیالات او و داستان‌هایی که او برای ما بیان کرد وجود نداشت، تحمل فضای سنگین و ترسناک آرایشگاه برایمان غیرممکن بود. دانش است که از ذهن دیگران به ما خبر می‌دهد. اوست که گذشته‌اش را می‌فهمد و از آن برای ما می‌گوید. او کسی است که کثافت محیط اطرافش را می‌فهمد و از آن رنج می برد. اشاره به تمیزی هرشب کف آرایشگاه و اشاره به سرهایی که می‌شوید، می‌شوید و می‌شوید تا بلکه تغییری حاصل شود. دانش توسط اطرافیانش مسخره‌باز خطاب می شود. او که آرتیست این اجتماع است هنرش نه تنها هیچ جایگاهی ندارد بلکه حتی در خیال خودش نیز توسط دیگران تمسخر می‌شود. او هنرمند به محاق رانده شده است که برای شکوفا شدن احتیاج به یک نفر به‌نام "استاد" دارد که او را برای بازیگری بپذیرد. استاد کسی است که هنرمند فعال و مشغول به‌کار است. او در جامعه‌ی خفقان مطرح شده‌ی فیلم، می‌تواند به راحتی فیلم بسازد، تئاتر کار کند و ظاهرا خلق اثر هنری کند. او حتی برای فیلمهایش به راحتی از بهترین بازیگر یعنی هما استفاده می‌کند. برای استاد همه چیز برای خلق مثلا یک اثر هنری مهیاست. استاد هنرمند توده و مورد پذیرش ایدئولوژی حاکم است. اوست که در تاریخ نامش ماندگار می‌شود نه نام دانش. اما "استاد" ذاتا چه کسی‌است؟ استاد کسی است که ایده‌اش، برنامه‌ریزی برای خلق اثرش، تمام پروسه‌ی خلق هنرش با پریدن سبیلش از بین می‌رود! دانش برای دیده شدن، برای ثبت در تاریخ هنر، برای تاثیرگذاری هنرش روی دیگران به فردی مثل "استاد" نیاز دارد. دانش تنها پرسوناژ فیلم است که با الگوهای ذهنی‌اش زیست می‌کند و اتفاقا تنها کسی است که عکس الگوهایش را از دیگران پنهان می‌کند. ارزش زیستن و حیات دیگران در ذهن دانش حتی از ارزش حقیقی افراد فراتر است. اشاره به سکانسی که در ذهن او، کاظم‌خان در زمان مرگ کیانی یک قهرمان ضد استبداد است. در حالی‌که کاظم‌خان کسی است که هنگام مرگ کیانی، رقیب عشق دیرینه‌اش و آینه‌ی دقش، اشک می‌ریزد. دانش به چشم‌ها فکر می‌کند، در برابر آن‌ها طاقت ایستادگی ندارد. او برای رسیدن به آرزوهایش مجبور به کار موقت دائمی است! اما او این درد را می‌فهمد. او دردها، احساسات، گذشته و دیگران را می‌فهمد. دانش، آرتیست اجتماع است.

هما تنها پرسوناژ زن فیلم مسخره‌باز است اما در نقش‌های مختلفی که توسط کاراکترهای دیگر برای او تعریف می‌شود قرار می‌گیرد. جایگاه هما در جامعه توسط نگاه مردان به او شکل می‌گیرد. هما در جایی معشوقه‌ی کیانی است، همان هما معشوقه‌ی کاظم‌خان نیز است. هما بازیگر مطرح سینماست که اسطوره‌ی دانش است. همان هما مادر دانش است و گدایی که او را بزرگ کرده‌است. مسخره باز جامعه ای مردانه‌ی اخته‌ای را نمایش می‌دهد. جامعه‌ای که ورود یک زن گدا به آنجا حواس تمام مردان را پرت می‌کند. زن فیلم غنی‌زاده شباهت‌هایی به زن جامعه‌ی ایرانی دارد که در برخی از موازین از کمترین حقوق زیستی هم برخوردار نیست. زنی که با توجه به تعریف زمانه و جامعه جایگاهش تعریف می‌شود. البته که این موضوع درباره‌ی مردان جامعه‌ی ایران هم صدق می‌کند. نگاه سیستماتیک ایدئولوژی حاکم به افراد جامعه، آنها را در جایگاه‌های مورد تایید خود قرار می‌دهد. برای سیستم، مرد در برهه‌ای از تاریخ نقش مدافع کشور و شهید را بازی می‌کند و همان مرد در جایی دیگر نقش خس و خاشاک. زن در تاریخ به نام‌های زیادی خوانده‌شده، از مادینه گرگ تا روسپی و قدیسه. زن در جامعه ایران به نام‌های مختلفی صدا زده می‌شود، زن در جایی جایگاه ناموس را دارد که نیاز به مراقبت دارد، در جایی دیگر زن فتانه است و شیطان. زن گاهی مادر شهید خطاب می‌شود و همان زن گاهی برهم زننده‌ی نظام و عفت عمومی جامعه. در نتیجه می‌توان گفت نامی که با آن مرد یا زن را صدا می‌زنند توسط سیستم حکومت تعریف می شود و به تبع آن، جایگاه این شخص در جامعه نیز با همین لیبل تعریف می‌شود. اما در جامعه‌ای که مرد آزادی عمل و نقش پررنگ‌تری در تاثیرگذاری بر محیط اطرافش دارد، زن بیشتر در معرض نام‌گذاری و چارچوبیزه شدن است. در فیلم غنی‌زاده تمام زنان شکل هم بودند زیرا تمام زنان ساخته‌ی ذهن و برآمده از گفته ها و فکر مردان اخته و بی‌محتوای فیلم بودند.

برای کاظم‌خان، زن یک معشوقه‌ی گمشده است که دیگر به آن دسترسی نیست و معشوقه‌ی او توسط یک فرد نظامی گویی دزدیده شده‌است و نهایتا دریا نیز آنرا بلعیده و جنازه اش هم به کاظم‌خان نرسیده است. او گویی از عشق شکست خورده‌اش چندان هم ناراضی نیست زیرا برایش یک جلب توجه به همراه داشته است و او انگار بدش نمی‌آید گاهی نقش یک مظلوم را به خودش بگیرد. او این قصه را برای خودش تبدیل به یک عقده کرده که هیچوقت نمی‌خواهد فراموش کند. برای او که دیگر زنی را قادر به جذب کردنش نیست، زیبایی زن در قصه ها تعریف شده، مرلین مونرو در کازابلانکا!

زن از نگاه کیانی ابزار رقابت و قدرت‌نمایی است. او عاشق زنی می شود که کسی دیگر قبل از او به او دلبسته است. کیانی اما می‌داند این جمله که "معشوقی را که عاشقی دارد نباید بر او نگاه انداخت" جملات قصه‌هاست. او دل هما را به دست می‌آورد و برای پز دادن این پیروزی، تا آخر عمر حاضر است به آرایشگاه کاظم‌خان سر بزند.

زن در زندگی‌ای که از شاپور در فیلم می‌شنویم و می‌بینیم کوتاه وارد می‌شود اما تاثیرگذار. شاپور از تن زن تا جایی‌که می شود استفاده می‌کند و بعد آن‌را به دریا می‌اندازد. جایی‌که حتی شاید جنازه‌اش را هم پس ندهد. شاپور به زن تجاوز می‌کند، او را می‌کشد، مویش را می‌تراشد و به دریا می اندازد. اما روز بعد شاپور خوشحال است. شاپور روزهای بعد از همخوابی یا تجاوز به زن حتی دیگر دغدغه‌ی اصلاح جامعه را در سر ندارد. شاپور خندان است.

زن برای مانفرد در جایگاه تجارت است. مانفرد فرد مهمی در مسخره باز محسوب می‌شود. درگیری نظام قدرت و آرایشگاه کاظم‌خان پس از حضور مانفرد و تجارتی که او تعریف می‌کند آغاز می‌شود. مانفرد فردی لوس و مسخره است اما اتفاقا اوست که درام فیلم را رقم می‌زند. او مسئله فروش موی زن، که بخشی از تن اوست را مطرح می‌کند. موی زن مسئله‌ی مهمی در جامعه کنونی ایران محسوب می‌شود و جالب اینجاست که مانفرد کسی است که توسط نظام قدرت گرفتار نمی‌شود. انگار نظام قدرت از اتفاقات رقم خورده چندان ناراضی هم به نظر نمی‌رسد. انگار این ناامنی پیش‌آمده چندان هم برای جامعه‌ی موردنظر نظام قدرت بد نیست. (به یاد بیاوریم ناامنی های دست‌سازی که گاهی توسط بدنه‌ی دولت به جامعه تزریق می‌شود.) داستان‌های فرد مهمی همچون مانفرد که عامل تجارت است و سر از پشت صحنه‌ی هنر تا خلوت آدم‌های آرایشگاه سر در می‌آورد و هیچگاه نیز تنه به تنه‌ی نظام قدرت نمی‌شود، ارزشی برای ثبت در تاریخ ندارند، زیرا درستی و شوخی آنها را فقط خود مانفرد می‌داند.

غنی زاده امور مهمی که در جامعه‌ی کنونی در حال اتفاق است را نه بصورت احساسی بلکه ریشه‌ای‌تر مطرح می‌کند. زورگویی قدرت طبقه‌ی نظامی، مسئله فروش زن، تجاوز، دیکتاتور درونی افراد جامعه، مسئله بی‌هویتی زبان و کاراکتر سیاست، زبان هنر و زبان روزمره و ... در فیلم غنی‌زاده نه بصورت زبان رایج امروزی سینما و ادبیات کنونی جامعه که حاوی احساسات بی‌بنیاد است، بلکه بصورت عمیق و با بیان هنری مطرح می‌شود. شاید اگر غنی‌زاده نیز مانند بسیاری از همکارانش با زبانی سطح معمول‌تر و رایج‌تر و احساسی‌تر مطالب فیلمش را بیان می‌کرد، هم از طرف مردم و هم از طرف منتقدان مورد تحسین بیشتری قرار می‌گرفت و این اَنگ‌های شعبده‌بازی یا یک فیلم شلوغ بی‌سروته به فیلم‌اش نسبت داده‌ نمی‌شد.

و در انتها می‌توان به عنوانی که برای فیلم در پوسترها نوشته شده اشاره کرد، "مسخره‌باز، داستانی پر از مو". مسئله‌ی مو در فیلم مسخره‌باز، امری مهم است. در جامعه‌ی ایران که زمانی سبیل نشان از مردانگی بوده و حتی در سطح زبان نیز به عنوان ضرب المثل وارد شده، کنایه از سبیل را گرو گذاشتن، تا برهه‌های مختلفی از تاریخ که همین مو برای زنان مسئله‌ی کشف حجاب تا به خطر انداختن امنیت ملی محسوب می‌شود. غنی‌زاده در مسخره‌باز به خوبی نشان داد که سطحی‌ترین امور، عمیق‌ترین امورند.

غنی زاده در جامعه ای خواب زده که در نهایت نیز همین خواب و ناآگاهی آنها را به باد می‌دهد، پایان و دگرگونی وضعیت کنونی را نیازمند یک معجزه می‌داند، همان‌طور که در پایان فیلمش نیز همه چیز شبیه یک خواب و معجزه در مرز بین خیال و واقعیت بیان می‌شود.

منبع: سلام سینما

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها