تبیین حق ولایت و امامت؛ بنمایه‌های اصلی اندیشۀ سیاسی شیعه

کد خبر: 552324

سیرۀ ائمۀ شیعه در حوزۀ سیاست دو مشخصۀ برجسته دارد که هماره در تمام دوره ها بر آنها تاکید شده است، که همانا تصریح بر حق ولایت آل علی و تبیین فلسفۀ امامت است.

خبرگزاری مهر: متن پیش رو یادداشتی است از محمدرضا مرادی طاری، دانشجوی دکترای اندیشه سیاسی دانشگاه تهران که از نظر می گذرد؛
در طی تاریخ بالابلند تشیع هماره سنت ائمه محل رجوع بوده است. قول و فعل ائمه در کنار قول و فعل حضرت رسول مرجع هنجارآفرینی محسوب می شده که سنت نامیده می شود. سنت برای شیعیان حجیّت آور بوده و در بسیاری از مسائل فصل الخطاب و راهنمای عمل و نظر بوده است. مسلماً بخش عظم سنتِ تشیع را هنجارهای سیاسی‌اش شکل می دهد که در قول و فعل ائمه (در کنار سنت نبوی) متجلی شده است. این سنتِ هنجاریِ سیاسی در تاریخ امامیه گفتمان تشیع را شکل داده است.
حال در این مختصر می خواهیم نگاهی داشته باشیم به سنت سیاسی امامیه و رفتار ائمه را در موقعیّت های مختلف بازگویی کنیم. از نظر ما دو نکته در کانون رفتار سیاسی ائمه، علی رغم تفاوت ظاهری روش ها، قرار دارد:حقِ ولایت و فلسفۀ امامت. در برهه های مختلف همیشه امامان شیعه با هر ابزار و امکانی که در دسترس بوده بر حق ولایت تاکید کرده و در کسب آن به انحای مختلف کوشیده اند. در مقابل به تبیین فلسفۀ امامت پرداخته و تلاش می کردند تا دل و جانِ مردمان را به این موضوع خطیر جلب کنند. کشاکش این دو نکتۀ کانونی در تاریخ سیرۀ سیاسی ائمه را شکل داده که در ادامه به آن می پردازیم.
سیاست علوی
در نخستین مرحله‌ای که حضرت علی(ع) با موضوع سیاست و امر حکومت (to govern)، بالمعنی الاخص، رویاروی می شود، موضوع جانشینی پیامبر(ص) است. با این که حضرت پیامبر در غدیر خم مسالۀ جانشینی را با صراحت طرح کرده بودند ولی بعداً توطئۀ سکوت آن حادثه را در پرتوی خاطرۀ جعلی امامتِ ابوبکر در نمازِ جماعت، به جای پیامبر در آخرین ساعات حیاتشان، قرار داد و آن را مُدعایی برای حقانیت ابوبکر در جانشینی طرح کرد. از نظر اقدام عملی نیز در حالی که خاندان پیامبر مشغول امر بسیار مهم تدفین پیکر مطهر حضرت بودند، جدال سقیفه آغاز شد و ادعانامه های انصار و قریش، با مثلث ابوبکر - عمر - ابوعبیده، قرائت شد تا در نهایت با مَکر و خشونتِ عمر، ابوبکر خلیفه شود.
نکتۀ جالب سقیفه آنجا است که اگر منطقِ دعاوی طرفین را رعایت کنیم کسی جز علی شایستۀ امامت نیست. چرا که انصار بر سابقه در اسلام و فداکاری در راه پیامبر اصرار دارند و قریش در قرابت خونی با او که در هر دو این معیارها افضل کسی جز علی ابن ابی طالب نیست.
به روایت ابومخنف در تاریخ طبری انصار برای اثبات مُدعی، در ذی حق بودن به خلافت،گفته‌اند: «ای گروه انصار، آن فضیلت و سابقه که شما در اسلام دارید[لکم سابقه فی الدین و فضیلة]هیچیک از قبایل عرب ندارد. محمد(ص) ده و چند سال در میان قوم خویش بود و آنها را به عبادت رحمان و خلع بتان می‏خواند و جز اندکی از مردان قوم بدو ایمان نیاوردند، که قدرت دفاع از پیمبر و حمایت از دین وی نداشتند و نمی‏توانستند ستم از خویش برانند تا خدا که می‏خواست شما را فضیلت دهد و کرامت بخشد[ساق إلیکم الکرامه و خصکم بالنعمه‏] و نعمت ارزانی دارد، ایمان خویش و پیمبر خویش را روزی شما کرد و دفاع از پیمبر و یاران وی و پیکار با دشمنانش را به عهده شما نهاد که با دشمنان وی از خودی و بیگانه به سختی در افتادید تا عربان، خواه ناخواه به فرمان خدای گردن نهادند و اطاعت آوردند و خدای به کمک شما این سرزمین را مطیع پیمبر خویش کرد[اثخن... لرسوله بکم الارض] و عربان در سایه شمشیر شما بدو گرویدند و از شما خشنود و خوشدل بود که خدا او را ببرد، این کار را بگیرید و به دیگران مگذارید که از شما است و از دیگران نیست.»
در مقابل،استدلالِ قریش بعد از تایید ضمنی کمک های انصار در راه بسط و گسترش اسلام، از زبان ابوبکر، چنین بوده است: «.. اینان دوستان و خویشان پیمبر بوده ‏اند و پس از او بیش از همه کس به این کار[:خلافت] حق دارند و هر که با آنها مجادله کند ستمگر است و شما، ای گروه انصار، چنانید که کس منکر فضیلت شما در دین و سابقه درخشانتان در اسلام نیست که خدا شما را انصار دین و پیمبر خویش کرد که مهاجرت پیمبر سوی شما بود و بیشتر زنانش و یارانش از شما بودند و پس از مهاجران قدیم هیچکس به نزد ما همانند شما نیست. ما امیران می‏شویم و شما وزیران می‏شوید که با شما مشورت کنیم و بی رأی شما کاری را به سر نبرم.»
لذا حتی اگر انصار و قریش خود همین استدلال ها را نیز قبول داشتند کسی جز علی را بر حکومت نمی گماشتند. اما به هر حال ابوبکر خلیفه شده است و واکنش امام علی سیاستِ علویان را تعیین خواهد کرد. منابع دربارۀ سیاست علی در این دوران متفق القول نیستند، ولی آن چه که از فحوای آنها بر می آید این است که حضرت اولاً با تمام وجود به این غصب آشکار حق حکومت معترض است و دیگر آن که صلاح نمی داند برای کسب این حق دست به شمشیر ببرد. احتمالاً ملاحظات مهمتری از جمله مسالۀ ارتداد قبایل و جنگهای ردّه ،که تداومِ حیات اسلام رابه مخاطره افکنده بود، مدّ نظر آن امام همام بوده است.
در این میان نقش حضرت فاطمه(س) بسی حائز اهمیت است که بی پروا از حق ولایت علی سخن می گوید. کشاکش فاطمه(س) و ابوبکر چنان سهمگین است که ابوبکر در لحظات مرگ حسرتِ جسارتهایش را می کشد و بر تاسف عمیق خود از غصب حکومت اعتراف می کند؛ابوبکر می گوید: «آن سه کار که دوست دارم نکرده بودم: ای کاش خانه فاطمه‏ را اگر هم به قصد جنگ بسته بودند نگشوده بودم. ای کاش فجاه سلمی را زنده در آتش نسوزانیده بودم، یا کشته بودم یا آزاد کرده بودم. ای کاش به روز سقیفه بنی ساعده کار خلافت را به گردن یکی از دو مرد، یعنی عمر و ابو عبیده انداخته بودم که یکی شان امیر شده بود و من وزیر شده بودم».
ولی ابوبکرِ پشیمان، باز هم حق را از ذی حقّ باز می دارد و کار را به عمر واگذار می کند. ولی با این حال منش سیاسی علی تغییری نمی کند و برای مصالح امّت حتی در لحظات بحرانی(مثل مورد قادسیه) به ارائۀ مشاوره به عمر نیز می پردازد. با ترور عمر دوباره بحث جانشینی و حق حکومت مطرح می شود که این بار نیز توطئۀ قریشی-اموی در شورای شش نفره حق را از افضل مردمان باز می دارد. این بار حضرت با بیانی رسا و خشمگین دروغ و ریاکاری توطئه گران را بازگو می کند:« آنگاه عبد الرحمن[بن عوف] بر منبر به جای پیمبر صلی الله علیه و سلم نشست و عثمان را بر پله دوم نشانید و مردم همچنان با وی بیعت می‏کردند.گوید: علی پس آمد و عبد الرحمن این آیه را خواند:«فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی‏ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفی‏ بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً» (۴۸:۱۰) یعنی: هر که نقض بیعت کند به ضرر خویش می‏کند و هر کس به پیمانی که با خدا بسته وفا کند پاداشی بزرگ به او خواهد داد. علی(ع) بازگشت و مردم را می‏ شکافت تا بیعت کرد و می‏ گفت: «خدعه‏ و چه‏ خدعه‏ای[خدعةٌ و ایّ خدعه]».
با این حال حضرت برای حفظ مصالح مسلمین و پایداری اسلام به سکوت خود ادامه داد و حتی در قضیۀ حمله بر خانۀ عثمان، حسنین را مامور محافظت از او کرد. با مرگ عثمان مردم سراسیمه، پیر و جوان،به سوی حضرت دویدند و او که حکومت برای‌اش از آب بینی بُزی بی ارزشتر بود، باز هم برای مصالح مسلمین، پذیرشِ این مهم را عهده دار شد.
ولی علی(ع) که در واکنش به حق غصب شده‌اش ۲۵ سال سکوت کرده بود، برای همان حکومتی که از آب بینی بُزی بی ارزشتر بود، سه جنگ خونین (جمل،صفین، و نهروان) کرد.چرا که اکنون مساله حفظِ حقوق امّتی بود که او را بر این منصب برگزیده بود و حضرت نمی توانست بر سر مصالح مسلمین و حق الناس مصالحه کند.
سیاستِ حسنی
با شهادت امام علی(ع)، عصر خلفای راشدین به پایان رسید و امر ولایت به امام حسن بن علی واگذار شد. امّا حضرت در برابر معاویه، فرماندار سرکش شام، بی یار و یاور مانده بود و از ابزارهای لازم برای تداوم حکومتش برخوردار نبود. حکایت امام حسن و عدم تعهد همراهانش چنان مبرهن بود که حتی شش قرن بعد امام فخر رازیِ سنّی در کتاب خودش، الستینی(یا جامع العلوم)، مشکل حسن(ع) را عدم حمیّت(بخوانید بی غیرتی) یارانش می داند.
به نقل از ابن سعد در کتاب طبقات الکبری، حضرت وقتی واگرایی نیروها و عدم همراهی آنان را دید چارۀ کار را در رها کردن افسار حکومت یافت چرا که ادامۀ کار به خونریزی های بی رویۀ منتهی می شد که خیر مسلمین در آن نبود. بنابراین، حضرت سیاستِ صلح را بر سیاستِ جنگ ارجح دانست. البته حضرت در همان لحظات نیز با تیرِ کلام دست از رسوا کردن غاصب(تاکید بر حق ولایت ائمه) و بیان فلسفۀ امامت نکشید و جان کلام تشیع را با مردم در میان گذاشت. صحنۀ تقابل امام حسن با معاویه و عمروعاص مبیّن این معناست:«... و چنان بود که وقتی در کوفه فراهم شدند عمرو بن عاص با معاویه سخن کرد که به حسن بگوید به پا خیزد و با مردم سخن کند، اما معاویه این را خوش نداشت و گفت: «از این که وی را به سخن وادارم چه منظور داری؟» عمرو بن عاص گفت: «می‏خواهم سخن ندانی او بر کسان عیان شود» و همچنان با معاویه سخن کرد تا پذیرفت. یک روز معاویه برون آمد و با کسان سخن کرد آنگاه بگفت تا یکی بانگ زد و حسن بن علی را بخواند و معاویه گفت: «ای حسن بر خیز و با کسان سخن کن» پس حسن شهادت بگفت و بی تأمل سخن آغاز کرد و گفت:«اما بعد، ای مردم، خدا به وسیله اوّل ما شما را هدایت کرد و به وسیله آخرمان خونهایتان را محفوظ داشت. این کار مدتی دارد و دنیا به نوبت است، خدای تعالی به پیمبر خود صلی الله علیه و سلم گفته: چه می‏دانم شاید آزمایش شماست و بهره‏ وری محدود» و چون این بگفت، معاویه گفت: «بنشین» و پیوسته از عمرو آزرده بود و می‏گفت: «این به صواب دید تو بود».
سیاستِ حسینی
با پایان عصر مدارا و صلح، روزگار ضرورت مبارزه و نبرد فرا می رسد و حضرت امام حسین(ع) که امر ولایت را بر عهده گرفته این ضرورت زمانه را تشخیص می دهد و سیاست خود را بر آن مبنا تنظیم می کند. اگر مقتضیات زمان و مکان سیاستِ صلح را برای امام حسن ایجاب می کرد اکنون شرایط به صورتی بود که جز با جنگ و حتی ریخته شدن خون پاک خاندان پیامبر مصالح مسلمین و امکان بقا و پایداری اسلام تامین نمی شد. لذا حضرت بی هیچ تردیدی صورت ظاهر دیانت را در مناسک حج رها می کند و برای استقرار باطن شریعت سوی کربلا می رود.
حادثۀ کربلا باری دیگر نشان می دهد که مفهوم امرِ سیاسی برای سیاستِ امامیه موضوعی دوگانه است. از یک سو تابعی از مقتضیات زمانه، در اتخاذ استراتژی و تاکتیک است(وجه سیّال) و از سوی دیگر چیزی جز مصلحت دین و مومنان(وجه ثابت) را مدّنظر ندارد. سیاستِ امامیه معطوف متحقق کردن آن چیزی است که اساس دیانت بر مبنای آن شکل گرفته و امامت نیز تداوم آن است و در این راه دائماً فراخور حال و زمانه از ابزارهای مشروع گوناگون استفاده می شود تا آن دو نکتۀ کانونی(تحقق حق ولایت و تبیین فلسفۀ امامت) حاصل شود.
سیاستِ امامیه در عصرِ پساعاشورا
با پایان گرفتن حادثۀ عاشورا و انتشار زینب وار پیام آن، سیاست در خاندان علویان دو شاخه شد. در شاخۀ نوادگان حضرت امام حسن سیاست با تکیه بر قیام بالسیف پیش رفت که نمونۀ آن را می توان در قیام عبدالله نفس زکیه دید. ولی شاخۀ حسینی خاندان علوی کاملاً استراتژی و تاکتیک کنش سیاسی را، بر اساس مقتضیات زمان و مکان، تغییر داد و آگاه کردن جانِ انسان ها به حقیقت تشیع را بر قیام بالسیف مرجح دانست.
از نظر امامان شیعه بعد از قیام عاشورا، انقلاب آتی بایستی ضرورتاً در جان انسان ها اتفاق بیفتد و تا ظهور قائم آل محمّد(عج) قیام بالسیف ممنوع بوده و متعاقباً هر حکومتی غاصب حقِ ولایت آل علی است. در الگوی حسینیِ سیاست رأس حکومت در اختیار امام قرار می گرفت تا جامعه از بالا به راه سعادت علوی رهنمون شود،ولی در الگوی پساعاشورایی، اصلاح از بطن جامعه آغاز می شود تا به سمت تغییر رأس آن حرکت کند. هدفی مشخص با ابزارهایی متفاوت.
این رویه آشکارا در منش و روش امام سجاد و حضرت امام محمد باقر دنبال می شود. امام سجاد با دقت و ظرافت و کیاست تمام مضامین سیاسی تشیع را در لابلای ادعیۀ مشهور خود تکرار می کند: «پروردگارا بر محمد و اهل بیتش که‌ پاکیزگان عالمند و تو آنان را برای امر خلافتت برگزیدی ‌و آنان را گنجینه دار علم خود (و دانای اسرار وحی خویش ‌و دارای گوهرهای حقایق آسمانی و معارف ربانی خود ساختی) و نگهبان دین خود قرار دادی و جانشینان (حکومت ‌و سلطنت) خویش در روی زمین انتخاب فرمودی و حجت های بالغه خود بر خلق مقرر داشتی و از هر رجس و ناپاکی به‌ ارادۀ ازلی‌ات کاملا پاک و پاکیزه گردانیدی و آنان را (که حجج الهی‌اند) وسیله ارشاد ‌و هدایت خلق به‌ درگاه خود ‌و سلوک به‌ سوی بهشت رضوانت قرار دادی[درود بفرست]..».
شیوۀ امام باقر(ع) نیز اشاعۀ علم و ترویج معارف است تا جامعه خود به درک ظهور امامت برسد تا نیازی به قیام بالسیف نباشد. حضرت چنان در این رویۀ اصرار داشتند که به «باقرالعلوم، شکافندۀ علم ها» شهره گشتند. در ادامۀ این سیاستِ پساعاشورایی شیوۀ امام جعفر صادق(ع) نقطۀ اوج و صورت تکمیلی تمامی کوشش های پیشین است.
حضرت امام صادق(ع) برای تحقق این سیاست راه چندگانه‌ای را در پیش گرفتند. حضرت نه تنها محافل علمی عظیمی ترتیب دادند که از دل آن امثال جابر ابن حیان بیرون آمد و همگان بر این نکته که سلسلۀ امامتِ شیعه مخزن علم و دریای معارف‌اند، اقرار کردند، بلکه بالاخص به تدوین نظامِ فقاهت شیعه پرداختند و این کار را چنان استوار انجام دادند که نام مبارک خود را بر تشیع مُهر زدند:شیعۀ جعفری. در زمینۀ کلام نیز حضرت کوشش های قابل توجهی داشتند و تمامی شُبهات دربارۀ حقانیت تشیع را پاسخ گفتند.
امّا یک مورد خاص در حیات سیاسی حضرت امام صادق(ع) نیز پیش آمد که کاملاً تغییر استراتژی و تاکتیک سیاستِ امامیه در عصر پساعاشورا را تایید می کند. در جریان قیام ابو مسلم و انقلاب عباسیان، وقتی که انقلاب رو به پیروزی بود خراسانیان به این فکر افتادند که امر حکومت را نه به بنی عباس بلکه به دست آل علی بسپارند، لذا ابوسلمه(یکی از بازوهای قیام خراسان) به سه تن از بزرگان علوی - جعفر بن محمّد(ع)، عبدالله بن حسین و ابن علی بن حسین بن علی - نامه‌ای نوشت و آنها را برای به دست گرفتن حکومت تشویق کرد. به نقل از طاهر بن مطهر مقدسی در البدء و التاریخ امام صادق در پاسخ نامه را در آتش افکند و به عبدالله بن حسین نیز که ظاهراً مشتاق پذیرش شده بود فرمود که این کار را رها کند و به قولی وقتی که ابومسلم در نامه ای به امام صادق(ع) نوشت: من مردم را به دوستی اهل بیت پیامبر(ص) دعوت می کنم.اگر بپذیرید از شما تبعیت خواهم کرد(إِنِّی دَعَوْتُ النَّاسَ إِلَی مُوَالاةِ أَهْلَ الْبَیْتِ فَإِنْ رَغِبْتَ فِیهِ فَأنا أُبَایِعْکَ‏)امام صادق(ع) در پاسخ فرمودند: « مَا أَنْتَ مِنْ رِجَالِی وَ لاَ الزَّمَانِ زَمَانِی»; نه تو از یاران من هستی و نه این زمانه، زمانۀ من است».که در اینجا حضرت بر همان روش و منش قبلی در اتخاذ استراتژی و تاکتیک با توجه به لوازم زمانه اصرار می ورزد.
جمع بندی
نهایت الامر می توان گفت که سیرۀ ائمۀ شیعه در حوزۀ سیاست دو مشخصۀ برجسته دارد که هماره در تمام دوره ها بر آنها تاکید شده است، که همانا تصریح بر حق ولایت آل علی و تبیین فلسفۀ امامت است (که شاید بتوان آنها را بُنمایه‌های اصلی اندیشۀ سیاسی شیعه نامید:چه کسی حکومت کند و چرا حکومت کند). از نظر کنش تاریخی نیز می توان ملاحظات زیر را دربارۀ رفتار سیاسی ائمه بر شِمُرد:
۱- امرِ سیاسی و موضوع حکومت کردن اگرچه فی نفسه برای استقرار شریعت ضروری است ولی چگونگی تحقق آن تابعی از مقتضیات زمان و مکان است.
۲- در کانون تمامی کنش های سیاسی، در قول و فعل ائمه، مصلحت دین و مومنان قرار دارد، لذا در این پارادایم سکون و حرکت، صلح و جنگ و قیام بالسیف یا قیام بالقلم بر محوریّت این نقطۀ ثقل تعریف می شود.
۳- ابزار کسب قدرت بایستی مشروع باشد، به عبارتی هدف وسیله را توجیه نمی کند. اگر بقای حکومت، در قلّت منابع، جان بخش عظیمی از مومنان را به خطر افکند، صلح اولی تر است(صلح حسنی) و اگر حکومت بخواهد به دست نااهل آن و در شرایطی نامساعد برپا شود، نپذیرفتن آن ارجح است(امام صادق و قیام خراسانیان).
۴- و نهایتاً سیاستِ امامیه اگرچه چشم انداز حکومت موعود قیامِ آخرالزمانی خود را پیش چشم دارد، منفعل و بی تحرک نیست، بلکه در همۀ اعصار و ادوار دو هدف عمدۀ خود را(حق حکومت و ارتقای فهم امّت برای پذیرش چنین حکومتی با تبیین فلسفۀ امامت) با ابزارها و امکاناتی که داشته،هماره دنبال کرده است.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها