دود سیاه؛ آسمان سفید

کد خبر: 441326

مرتضی گفت دیگه جایی نگو اون روز تو سفارت بودی. گفتم چرا آخه؟ واسه یک روزنامه نگار خوبه که توی همچین اتفاقی باشه. حداقل نگو موافقش بودی. من همون چهار سال پیشم مخالف بودم چه برسه حالا.

دود سیاه؛ آسمان سفید
سرویس سیاسی فردا؛ حامد هادیان : مرتضی گفت دیگه جایی نگو اون روز تو سفارت بودی. گفتم چرا آخه؟ واسه یک روزنامه نگار خوبه که توی همچین اتفاقی باشه. حداقل نگو موافقش بودی. من همون چهار سال پیشم مخالف بودم چه برسه حالا. ۸ آذر ۱۳۹۰سردبیر یک سایت خبری بودم. با اولین چیزی که از ورود ناگهانی دانشجویان به سفارت شنیدم. سوار موتور شدم و خودم را به سفارت رساندم. پلیسها از در و دیوار میرسیدند. جلو سفارت پر از آدم شده بود، پلیس اتوبوسهای واحد را به لاین شرقی خیابان آورده بود تا از بین جمعیت رد شوند و آنها را متفرق کنند، آتشنشانی هم آمده بود تا اگر لازم شد با آب پرفشار دانشجویان را دور کند، ساعت پنج عصر بود و دود سیاهی از سفارت به آسمان میرفت. چیزی حدود ۳۰نفر دانشجو داخل سفارت شده بودند و مردم بیرون درهای سفارت به پلیس میگفتند که آنها را آزاد کنید. مانند بیشتر تجمعات قبلی شخصیتهایی با کت شلوار و یقه انگلیسی با معترضان صحبت میکردند تا بیخیال شوند. گروه۳۰نفره همان اول کار، اتفاقی وارد سفارت شده بود. حالا یا اتفاقی یا با نقشه خود انگلیسیها به دام افتاده بودند تا آنها بتوانند استفاده رسانهای خودشان را بکنند. بیرون سفارت دانشجوها همچنان شعار میدادند و به سمت در سفارت خیز برمیداشتند. پلیسها با سپر جلو ایستاده بودند. مرد جوان قد بلندی وارد جمع شد و شروع کرد به حیدر حیدر گفتن. برای لحظاتی در دوباره باز شد. پلیس میخواست دانشجوها را بیرون کند، ولی فشار جمعیت باعث شد که جمعیت بیشتری وارد حیاط اصلی سفارت شوند. من هم وارد شدم. تا سه ساعت بعد که توی سفارت بودم. یکی از عجیبترین ماجراجوییهای زندگیام را تجربه کردم. هیچکس نمیدانست چه کند. عدهای معترض بودند، عدهای میخواستند خارج شوند،عدهای دنبال اسناد جاسوسی بودند و عدهای هم شورای اشغال را تشکیل دادند. انگار کرده بودند که ۱۳آبان 58 تکرار شده است. تا وقتی دانشجویان بودند، وضع همین بود زور کسی به دیگری نمیرسید، بعد که گروههای دیگر آمدند، همه چیز به هم ریخت. شروع کردند به شکستن در و پنجرهها. آن وسطها احساس کردم میتوانم آدمهای تاریخی را وسط انقلاب ها درک کنم. همه دچار استیصال شده بودند جوری رفتار میکردند که بهشان نمیآمد، یک جورهایی قدرت فکر را از دست داده بودند؛ همه این جور بودند حتی انگلیسیها. حالا بعد از چهار سال دوباره سفارت انگلیس بازگشایی شده است. چرخه باز و بستهشدنی که از ابتدای انقلاب بارها و بارها به بهانههای مختلف تکرار شده است. در این بین آنها آنقدر به مردم ایران در ابعاد مختلف و ادوار مختلف بدهکارند که روزی باید...، البته نه اینجوری که بتوانند مظلومنمایی کنند. راستش این است که یک بار اتحاد مصدق-کاشانی باعث شد دمشان را بگیریم و...؛ هرچند همان زمان از پنجره برگشتند. امروز هم از برگشتن انگلیسیها خوشحال نیستم. دعوای ما با آنها هیچ وقت تمام نمیشود. از در سفارت که بیرون زدم توی میدان فردوسی دلالی میگفت«دلار، یورو....» گفتم ندارم، ولی توی سفارت بودم. باخنده گفت: «باید بیسفارتشون کرد.» پی نوشت: باغ قلهک
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها