روایتی از همراهی همسر رهبر انقلاب در مبارزات رژیم ستمشاهی

کد خبر: 921990

بخش چهارم مجموعه روایتی تاریخی از همراهی همسر آیت‌الله خامنه‌ای در مبارزه با رژیم ستمشاهی با عنوان زندان چهارم منتشر شد.

روایتی از همراهی همسر رهبر انقلاب در مبارزات رژیم ستمشاهی

باشگاه خبرنگاران جوان: صفحه اجتماعی ریحانه وابسته به دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌اللّه خامنه‌ای است که در شبکه های اجتماعی فعالیت می‌کند. کانال ریحانه همزمان با فرا رسیدن چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی قسمت چهارم روایتی تاریخی از همراهی همسر مکرمه‌ رهبر معظم انقلاب در طول سالیان مبارزه با رژیم ستمشاهی را به اشتراک گذاشت.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در دوران رژیم پهلوی مجموعا شش بار دستگیر و زندانی شدند. آنچه می‌خوانید، شرحی از وقایع پیش از زندان چهارم است:

روزهای آخر شهریور ۱۳۴۹ بود. طبق معمول به خانه پدر رفت، تا ضمن مباحثه درباره مسائل فقهی، او را نیز از تنهایی به در آورد. نشسته بودند که زنگ در به صدا درآمد. بانو خدیجه (مادر مکرمه آیت‌الله خامنه‌ای) رفت در را باز کرد. لحظاتی بعد، نگران برگشت و گفت که دو ساواکی سراغت را می‌گیرند. پرسید: چه جواب دادید؟ مادر گفت: جواب دادم که اینجا نیست. گفت: چرا دروغ گفتی مادر؟ بانو خدیجه هم پاسخ داد که این ساواکی‌ها مثل سگ هار هستند؛ باید شرشان را کم کرد. و شروع کرد به نفرین آنها.

حاج سیدجواد که از شنیدن موضوع برآشفته بود و ابراز ناراحتی می‌کرد، از پسرش پرسید که باز چه کرده‌‌ای که قرار است بگیرند و زندان ببرند؟ سعی کرد هر دو را آرام کند. گفت که احتمالاً ‌اشتباه آمده‌اند. از ذهنش گذشت که به زودی سراغ خانه‌اش خواهند رفت و لازم است پیش از رسیدن آنها، در خانه و نزد همسرش باشد.

خود را به خانه‌اش رساند. اوضاع آنجا طبیعی بود. موضوع را با همسرش در میان گذاشت. خانم خجسته، خودسالار و پردل، همچون تنگناهای گذشته پر روحیه و استوار نشان داد. کمکش کرد آماده شود؛ لباس‌هایش را عوض کند، ناخنش را بگیرد، ریش و سبیلش را کوتاه کند؛ همه کارهایی که قبل از زندان رفتن ضروری می‌نمود. ناهارش را خورد، نماز ظهر و عصر را خواند و آماده نشست تا زنگ در به صدا درآید و او در راه روی مأموران شهربانی که برای بردنش آمده‌اند بگشاید. خانم خجسته از این معطلی بدخیم خسته شد و خوابش برد. آقای خامنه‌‌ای هم سری به کتابخانه‌اش زد تا برخی از آنها را که امکان بردنش به زندان باشد، همراه خود کند.

ناگهان به ذهنش رسید خوب است مدتی پنهان شود و در جای امنی ترجمه کتابش را به پایان رساند؛ بعد از آن هر چه پیش آید خوش آید. چندین بار به قرآن تفأل زد. همه آیه‌ها او را به اختفاء تشویق کردند. همسر را بیدار کرد. از تصمیم تازه‌اش گفت. خانم خجسته بسیار شادمان شد و پرسید: کجا می‌روی؟ گفت: ‌نمی‌دانم؛ ‌فقط می‌خواهم ترجمه کتاب را به پایان برسانم. بوسه‌ای از چهره خفته پسرانش گرفت. خداحافظی کرد و از خانه بیرون آمد.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها