آن بازیگر شاخه گلی برای عروس… آنکه حرکاتش گاهی جلف بود و لوس!!!
آورده اند که چندی پس از به دنیا آمدن فرزندش یاسی فلسفی او را در برگرفت و حیرتی شدید او را در میان گرفت! وقتی علت را جویا شدند، فرمود: « مدتی است که این سوال ذهنم را به خودش مشغول کرده است که چرا پوشکِ بچه از غذایِ بچه، گران تر است!» نقل است که چندی بعد که همه چیز گران شد، جواب دندان شکنی برای سوالش پیدا کرد!!!
سرویس خواندنی های «فردا»: مطلب پیش روی از سری مطالب ستون ویژه "تذکرة الرجال " فردا است. "رفیق بی کلک" و "پ.خالتور" نویسندگان این بخش هستند که با نگاهی متفاوت و طنزگونه به بررسی احوالات چهره های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و .. می پردازند. در این مطلب « رفیق بی کلک» به سراغ «جواد رضویان»رفته است.
********************************
آن بازیگر اخلاقتو خوب کن و چهارچنگولی و شاخه گلی برای عروس، آن که حرکاتش گاهی جلف بود و لوس! آن که با مجموعه سیب خنده آمد به تلویزیون، آن که به نرخ گیشه می خورد نون! آن عاشق پلنگ صورتی و شیفته مزه ی نان سنگک، آن که کارش در کودکی شیطنت بود و خوردن کتک! آنکه همکلاس بود با بیژن بنفشه خواه و مهران غفوریان و امیر غفارمنش، آن که سخنانش در هفت ایجاد کرده بود تنش! آن که برگشته بود به تلویزیون با مجموعه ای جدید، آن که وقتی می خندید چشمانش می شد ناپدید! آن که سینمای تجاری را بود همیشه در میان، مولانا سید جواد رضویان!
متولد شهر قم بود و بازی های خوبش در بین کارهای معمولی اش گم بود و تعریفش از فیلم های ضعیفش، حکایت روباه و دم بود!
آورده اند که خبرنگاری او را پرسید: «بیشترین نگرانی ات در حین کار از چیست؟!» پس پاسخ داد: « متن بدی که برای بازی به من می دهند و من آن را اجرا می کنم! من خودم یک بار چهار روزی از خانه بیرون نیامدم، از خجالت این که جواب مردم را چه بدهم!» نقل است که یکی از مریدان نمک شناس با شنیدن این جمله گفت: « اگر من به جای شما بودم سالی دوازده ماه از خانه بیرون نمی آمدم!!» پس مولانا جواد را این حاضر جوابی مرید خوش نیامد و به طریق کنایت اشارتی کرد، تا او را به فعلگی در کنار دریاچه نمک بردند، تا قدری نمک شناس شود!!!
نقل است که حساب و کتابش آنقدر خوب بود، که فهمیده بود باید از همسرش حساب ببرد! از همین روی این جمله را از او نقل کرده اند که: « بعضی اوقات عقل آدم یک چیز گوید و دلش چیز دیگر! اما چون نیک بنگری هر دو شان غلط اضافه می کنند! مرد آن است که چشم باز کند و ببیند زنش چه می گوید!!!»
از مولانا جواد نقل است که بسیار ذهنی اقتصاد محور داشت، به طوری که از ایام خردی گربه های محل را می گرفت و رنگ می کرد و جای قناری قالب می کرد! از همین روی بود که در بزرگسالی به فارغ التحصیلی رشته ی نقاشی نائل شد و بعد ها که کارش بالاتر گرفت، صنعت رنگ کاری مخاطبان را در سریال ها و فیلم ها دنبال نمود، از بس که پیگیر و فعال و علاقه مند بود!!!
آورده اند که چندی پس از به دنیا آمدن فرزندش یاسی فلسفی او را در برگرفت و حیرتی شدید او را در میان گرفت! وقتی علت را جویا شدند، فرمود: « مدتی است که این سوال ذهنم را به خودش مشغول کرده است که چرا پوشکِ بچه از غذایِ بچه، گران تر است!» نقل است که چندی بعد که همه چیز گران شد، جواب دندان شکنی برای سوالش پیدا کرد!!!
از مولانا نقل است که علاقتی عجیب به تخم مرغ داشت! از همین روی بود که در برنامه هفت فرموده بود: «اصلا فیلم «به روح پدرم» را برای زیر «شانه ی تخم مرغ» ساخته ام!» و بعد ها که از زیر شانه تخم مرغ فراغت یافت، به فکر تهیه ی آثاری برای روی شانه تخم مرغ افتاد!!!
نقل است که چون 9 ماه در خانه بستری شد و کسی سراغش نگرفت، دلش شکست و با خود گفت: «دوستان که سراغمان نگیرند! دشمنی با مرام هم نداریم ، تا به اینجا بیاید و حالمان بگیرد!!» مریدان آورده اند که هنوز این جملات به پایان نرسیده بود که زنگ در به صدا در آمد! پس با حال نزارش از جا برخاست و پرسید: «مزاحم! کیستی؟!» پس صدایی رسا پاسخ داد: «مزاحم نیستم، مخالفم!» پس مولانا جواد دریافت، که اول مخالف عالم و آدم کسی نتواند بود، جز مسعود خان فراستی! پس در بر رویش گشود و با خود گفت: «بار الاها! کاش از تو آرزوی دیگری می کردم!!» پس با این حال از میهمانش با این بیت پذیرایی کرد که:
«گر طبیبانه بیایی به سر بالینم
به دو عالم ندهم، لذت بیماری را!»
پس مولا فراستی گفت: «بیشین بینیم بابا!!!» پس مولانا جواد چنان کرد و نشست! چون زمانی گذشت و صحبتشان گل انداخت، مولانا فراستی رو به او کرد و گفت: «اسم دکترت چه بود؟!» فرمود :«دکتر ترابی!» گفت: «چه قدر این اسم در نظرم آشنا می نماید!» پس ادامه داد: «اسم کوچکش چه بود ؟!» فرمود: «فیزیو!!!» پس مولانا مسعود از شوق فریادی کشید و گفت: «آهان! گفتم این اسم چقدر در نظرم آشناست! من نیز چندی پیش که کسالت داشتم، به نزد او رفته بودم!! بسیار دکتر حاذقی است!!!» تذکره نویسان روایت کنند :«این اولین بار بود که مولانا مسعود با کسی به نقطه اشتراک رسید!!» و همه این کرامات را از صدقه سر بیماری مولانا رضویان ذکر کرده اند!!!
رفیق بی کلک
دیدگاه تان را بنویسید