تابناک: اگر قرار باشد به رسم جاافتادهی روزنامهنگاری امروزی دربارهی آمدن دنیزلی به ایران انشایی بنویسم، این انشا باید موضوع و مایهاش دربارهی قضاوت باشد. قضاوت آنطور که در نسخههای خطی آمده شغل دوم و مورد علاقهی همهی ما ایرانیان است. در افسانهها و آموزههای شرقی، همواره به ما یادآوری و آموزش شده است که رسیدن به معشوق، به حال نیک و احوال خوش و رستگاری تنها با رنج کشیدن و مرارت بردن اتفاق میافتد. جانمایه هم در این یک تکه شعر کاملا توضیح داده شده که نابرده رنج، گنج میسر نمیشود و حالا هم پرسپولیسیها با بردن رنج حضور امثال پیروانی و دایی و استیلی به گنج دنیزلی دست پیدا کردهاند. گویا همهچیز کاملا ایرانی و باستانی اتفاق افتاده است و هیچ مشکلی هم نیست اما یادآوری خاطرات قدیمی کمی این عیش ایرانی را منقص میکند. 1.دنیزلی در سال 85، بعد از یک رنج مفصل و مهلک با علی پروین، نصیب پرسپولیس شد. گنجی که به بازیهای زیبا انجامید و به نص صریح مهندس عابدینی در فصل بعدترش منجر به قهرمانی پرسپولیس در لیگ هفتم شد. اما واقعا چه شد این گنجهای ارزشمند یک به یک رفتند و دوباره رنجهای وطنی سر و کلهشان پیدا شد؟
2.گفتیم که موضوع انشای ما دربارهی قضاوت است. کاری بس بسیار پیچیده که ما ایرانیان تبدیلش کردهایم به یک فعل دمدستی مثل آب خوردن. در سیستم قضاوت ما که شمهای از آن را در نظرسنجیهای برنامهی نود میبینیم، هر پدیده، اتفاق یا فردی ابتدا با یک برچسب و لیبل دستهبندی میشود و بعدتر مورد قضاوت فلهای قرار میگیرد. مثلا مدیران فوتبالی و ورزشی خوب هستند و غیر از آن بد. خودیها و پیشکسوتها دلسوز هستند و غریبهها چپاولگر و مالپرست. قضاوت به عنوان امری پیچیده برای من یک چیزیست شبیه به تخته سیاه دوران دبستان که اسم خوبها و بدها را به رویش مینویسم و ضربدر باران میکنیم. 3.دنیزلی سه بار به ایران آمد که دو بارش توسط مدیران غیرورزشی و از قضا نظامی بود. پرسپولیس یکی از سیاهترین دورانش را با بحرانهای مدیریتی یک فوتبالی دبش ملی به نام داریوش مصطفوی سپری کرد. محمد دادکان خاک فوتبال خورده، همایون شاهرخی را روی نیمکت گذاشت و اگر فشار مهرعلیزادهی غیرفوتبالی نبود، نه از برانکو خبری بود و نه از جامجهانی 2006. 4.دایی و استیلی سینهسوخته و عاشق رنگ قرمز و پیشکسوت پرسپولیس بودند و سیاهترین نتایج را در تاریخچهی
این باشگاه به ثبت رساندند و دنیزلی و آن آمریکایی با اغماض ایرانی هم غریبههای مالدوستی بودند که به تماشاگران پرسپولیس بازیهای زیبا و قهرمانی هدیه دادند و به یاد همه آوردند که این تیم تماشاگرانی بالای 60 هزار نفر دارد و تیمی نیست که دایی و استیلی تعداد تماشاگرانش را از تیمهای محلی هم پائینتر آوردند. 5.اشتباه نشود. قرار نیست دوباره برچسب بزنیم و قضاوت را وارونه بکنیم. چون فراموشمان نشده که کاشانی غیرفوتبالی با این تیم چه کرد و امثال بگوویچ و وینگادای غریبه چه بر سر این تیم آوردند. این یادآوریها و خاطرهنویسیها تنها برای گفتن این نکته است که ما مدیر خوب داریم که میتواند مثل انصاریفرد فوتبالی باشد و مثل رویانیان نظامی. مربی خوب داریم که میتواند پیشکسوت و آشنا باشد یا غریبه و اجنبی. قضاوت خیلی پیچیدهتر از آن است که آدمها را در سبد بریزیم و بعد اساماس باران کنیم و نتیجهی آرا را با رگ متورم شده فردوسیپور بفهمیم. 6. سینهسوختهی قدیمی میتواند در گذر زمان تبدیل به سلطان شکست و نان خامهای و دامادباز بشود و غریبهی آمریکایی و خونخوار میتواند امپراطوری قهرمانآوری باشد که بعد از یک نیمفصل
ناموفق قید اسکناسها را بزند و استعفا بدهد و برود. آنطرفتر شهریار و باغیرت هم میتوانند انواع و اقسام شکستها را تجربه کنند و همچنان سرافرازانه استعفا را پس بزنند و چشم به صفرهای قراردادشان داشته باشند. 7.حالا رنجها انگار گذشتهاند. استیلی رفته و دنیزلی آمده. شکستخوردهی همیشهگی جایش را به مرد پیروز داده. جوان پیرسرشت کنار رفته و پیرمرد جواندل بازگشته. تاوان سنگینی برای خوشحالی امروز دادهایم. آن همه باخت و شکست و تحقیر که آدمهای زیر متوسط را تبدیل به قهرمان سوبله چوبلهی دیگران کرده. حالا آینده را فقط یک چیز تعیین میکند. فعل نگهداری از گنج به دست آمده. یکبار برای همیشه باید برای نگهداری از یک گنج به دست آمده رنج بکشیم نه برای به دست آوردنش. که به قول یک تحلیلگر و جامعهشناس دموکراسی مقصدی در آینده نیست. اتفاقیست که قدم به قدم میافتد. مدیر غیرفوتبالی قدم اول را برای به روز کردن این بنای کهنه و ویران برداشته و حالا نوبت ما تماشاگران عشق فوتبال است که قدمهای بعدی را کنار گنج گرانبهایی به نام دنیزلی برداریم و در مقابل روزنامهنگاران چلوکبابی، پیشکسوتان نان خامهایباز و کارشناسان درجه
سه ازش مراقبت کنیم تا دیگر خبری از رنجهای پرمدعایی مثل باغیرت و سلطان و شهریار نباشد.
دیدگاه تان را بنویسید