بیابانی که زیارتگاه شد...

کد خبر: 181166

یک سالی می‌شد که در دانشگاه فردوسی مشهد در رشته تاریخ درس می‌خواند. هر شب قبل از اذان صبح به حرم می‌رفت. غالب روزهای جمعه به کوهنوردی مشغول بود در حالی‌که روزه می‌گرفت. اهتمام داشت در جلسه تفسیر آیت‌الله خامنه‌ای در مسجد کرامت مشهد شرکت کند. همچنین در اتاق کرایه‌ای خود کتابخانه‌ای دایر کرده بود که محل رفت‌وآمد دانشجویان بود به همین دلیل مجبور بود برای رفع مزاحمت از صاحبخانه چند وقت یکبار جای خود را تغییر دهد.

بیابانی که زیارتگاه شد...
سرویس دفاع مقدس «فردا»؛ حسین علم‌الهدی در سپیده فجر روز وفات امام موسی بن جعفر (علیه‌السلام) سال ۱۳۳۷ در یک خانواده روحانی بدنیا آمد. پدرش مرحوم آیت ا... سید مرتضی علم‌الهدی بود. مادرش دختر عالم بزرگوار مرحوم آیه الله سید محمد جزایری بودند و در خانواده‌ای مذهبی و روحانی بزرگ شدند و نامشان سیده بتول بود. سیده بتول در حالی که تنها چهارده سال داشت پس از فوت خواهرشان تصمیم به ازدواج با شوهر ایشان یعنی سیدمرتضی گرفتند تا از فرزندان خواهرشان مراقبت کنند. بدنبال این انتخاب ایثارگرانه، ایشان خرم‌آباد را ترک و در نجف اشرف در کنار همسرش که در آن زمان، طلبه‌ای فعال و مؤمن، اما از نظر مالی در ذی‌طلبگی بودند، زندگانی خود را آغاز و کانون خانه را با اخلاق و صفات ملکوتیش برای تربیت فرزندان، گرم و روحانی می‌نمایند. آیت ا... علم الهدی مردی متواضع بود ایشان با اینکه به کسب درجه آیت اللهی نائل آمده بودند از نجف به سمت خوزستان جهت تبلیغ مهاجرت کردند و در اهواز اقامت فرمودند. *** مادرش می‌گفت: «گل سرسبد فرزندانم بود با بقیه بچه‌هایم فرق می‌کرد.» از شش سالگی قرآن می‌خواند. از کلاس اول ابتدایی با شروع تعطیلات تابستان هر روز به کلاس قرآن می‌رفت و تا کلاس چهارم توانست قرآن را ختم کند. قاری مدرسه و مکبر مسجد بود. *** هیچ اتفاقی نبود که حسین از کنار آن بی‌تفاوت بگذرد. سال ۵۱ بود که سیرک مصری که به اهواز آمده بود با بمب بنزینی آتش گرفت و سیرک پس از این اتفاق از شهر رفتند. مردم مذهبی و با ایمان شهر از این اتفاق خوشحال بودند زیرا سیرک در جهت فساد جامعه گام برمی‌داشت. ساواک فکرش را هم نمی‌کرد نوجوان چهارده ساله‌ای نقشه این عملیات را کشیده باشد. هرچه گشتند عاملین این آتش‌سوزی را نیافتند! *** سال ۱۳۵۳ به مناسبت افتتاح مسجدی در پادگان توسط یکی از دوستانش برای خواندن قرآن دعوت شد. وقتی تیمسار جعفری برای مراسم افتتاح داخل شد همه به احترامش برخاستند اما حسین بلند نشد. همه به پای بچه‌گیش گذاشتند. حسین شروع به خواندن قرآن کرد. آیات جهاد از سوره نساء. مطمئنا اتفاقی نبود. آن روز هم حسین با شجاعت تکلیف خود را انجام داد. *** بار اولی که به دست ساواک دستگیر شد به خاطر برپایی دسته عزاداری متفاوت و بی‌احترامی به مجسمه شاه به دلیل دور نزدن دسته به دور آن بود. حسین با مقاومت خود در برابر شکنجه‌ها مأمورین ساواک را آرزو به دل گذاشت و یک کلمه هم اعتراف نکرد. بار دوم گشت در کنار کارون دستگیرش کرده بود چون چیزی همراه نداشت آزادش شده بود ولی این بار در بد‌ترین شرایط دستگیر شده بود؛ در حکومت نظامی کنار خانه فرماندار نظامی همراه با بمب و اسلحه. برایش حکم اعدام بریدند. اینقدر شکنجه‌اش کرده بودند که آثارش از بین نرفت. بهمن ۵۷ همه زندانیان سیاسی آزاد شدند. حسین که آزاد شد شکنجه‌گرش را بخشید. کینه‌ای در دل نداشت. سبک بود و سبک رفت... *** یک سالی می‌شد که در دانشگاه فردوسی مشهد در رشته تاریخ درس می‌خواند. هر شب قبل از اذان صبح به حرم می‌رفت. غالب روزهای جمعه به کوهنوردی مشغول بود در حالی‌که روزه می‌گرفت. اهتمام داشت در جلسه تفسیر آیت‌الله خامنه‌ای در مسجد کرامت مشهد شرکت کند. همچنین در اتاق کرایه‌ای خود کتابخانه‌ای دایر کرده بود که محل رفت‌وآمد دانشجویان بود به همین دلیل مجبور بود برای رفع مزاحمت از صاحبخانه چند وقت یکبار جای خود را تغییر دهد. *** نمی‌خواست مطرح شود... صدام شایعه کرده بود برای رهایی عشایر عرب خوزستان به ایران حمله کرده و عشایر طرفدار او هستند. باز حسین - که توجهش به کوچک‌ترین مسائل اطرافش باعث خاص شدنش شده بود- طرحی ریخت. حسین با کمک محمد قدوسی زمانی را جهت ملاقات با حضرت امام (ره) تنظیم کردند و هزاران نفر از عشایر را با سی اتوبوس راهی قم و از آنجا پس از زیارت با قطار راهی تهران کردند. همه می‌دانستند حسین چقدر زحمت کشیده بود، باتوجه به موقعیت منطقه که در تیررس عراقی‌ها بود حسین شبانه‌روز جهت دعوت مخفیانه سران قبایل تلاش کرد. خدمت امام (ره) که رسیدیم همه انتظار داشتند حسین چند کلامی صحبت کند اما او این کار را به برادر دیگری محول کرد وقتی از ایشان سؤال شد چرا خودتان صحبت نکردید گفتند: «ارزش کار به اخلاص است. نمی‌خواستم خودم را مطرح کنم. *** رفته بود اهواز برای تهیه تدارکات و اسلحه برای پاسداران هویزه. همه وسایل را که گرفت به دنبال کتابفروشی در شهر چرخید. به تعداد بچه‌ها نهج البلاغه خرید. یک قبضه اسلحه، یک جلد کتاب. حاج صادق آهنگران می‌گوید: شبی در اهواز در اتاق حسین مشغول مطالعه بودم که دیدم حسین دارد نهج البلاغه می‌خواند و گریه می‌کند. زیر چشمی شماره صفحه را به یاد سپردم. داشت خطبه‌ای که حضرت در فراق یارانش فرموده بود می‌خواند... أین عمار؟... *** حسین پشت خاکریز از میان دود و گرد و غبار به سختی دیده می‌شد. یادم آمد شب قبل وقتی خواست غسل بکند و آب نبود درخواست یک کتری آب کرد و گفت: فقط می‌خواهم سرم را بشویم. گفتم حسین جان فردا عملیات است و باز هم خاکی می‌شوی. گفت به هرحال می‌خواهم سرم را بشورم. گفتم مگر می‌خواهی به تهران بروی؟ گفت نه می‌خواهم به دیدار خدا بروم! در همین افکار بودم که دیدم حسین از جا بلند شد و خود را به خاکریز دیگر رساند. پیدا بود که از همه افراد گروه فقط او زنده است. دو خمپاره در دستش بود. آماده شلیک شد. درست وسط تانک. چهار تانک به سمت خاکریز آمد. گلوله آخر را آماده کرد. هر سه تانک باقیمانده با هم شلیک کردند. حسین افتاد. چفیه بلندش صورتش را پوشانده بود. خبر را که به امام (ره) رساندند شروع کردند اشک ریختن و دست‌هایشان را بلند کردند و فرمودند: «خدایا این شهدای ما را قبول کن» *** بیابانی که زیارتگاه شد... در همین بیابانی که امروز ما جمع شده‌ایم، یک روزی جمعی از بهترین جوانان و پاکیزه‌ترین عناصر مؤمن و خالص و صالح ما با غربت به خاک افتادند و شربت شهادت را نوشیدند. آنروز کسی گمان نمی‌کرد که به این زودی این شهدای عزیز و غریب اینطور جاه و جلال معنوی پیدا کنند و مردم از راههای دور می‌نمود نزدیک شد. امروز گنبد و بارگاه و دستگاه معنوی این شهیدان وسیله‌ای برای توجه به قدرت لایزال پروردگار عالم است. آنروز شاید عده این جوان‌ها ۲۰ یا ۳۰ نفر بیشتر نبود. ۲۰ تا ۳۰ جوان با دست خالی، اما دل استوار از ایمان و توکل به پروردگار، اما در اینجا چندهزار تانک و نفربر زرهی در این بیابان‌ها مستقر بودند. این جمع کوچک می‌آمد برای مقابله آن جمع علی‌الظاهر بزرگ، با ایمان به خدا، با توکل، همچنانی که حسین ابن علی (ع) با جمع محدود در مقابل دریای دشمن ایستاد. قلبش نلرزید. اراده‌اش سست نشد، تردید در او راه پیدا نکرد. این جوان‌ها هم همینطور. هیچ دشمنی در سطح عالم نمی‌تواند بر مردمی که حق در دست آنهاست، ایمان در دل آنهاست، قیام می‌کنند برای خدا و برای خدا کار می‌کنند. هیچ دشمنی بر این‌ها نمی‌تواند غلبه کند، هر که باشد، هرچه باشد. مقام معظم رهبری بیستم اسفند ۱۳۷۵
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها