آن پیشکسوت تئاتر و سینما... آنکه فرشته بود در دعوت حاتمی کیا!

کد خبر: 249018

نقل است روزی یکی از نوادگان او گریان به خانه آمد. او را غمی درگرفت و او را در آغوش گرفت و پرسید: «نازنینا!! تو را چه آمده؟!!» گفت: «آموزگار ما را انشائی گفته است که سر از آن در نیاورم!! گفته یک انشا در مورد علم بهتر است یا پسته بنویسیم!! لیک من تا به حال پسته ندیدم و به حقیقت آن آگاه نیستم!!» و باز به گریه مشغول گشت. پس بانو قاسمی او را گفت: ....

آن پیشکسوت تئاتر و سینما... آنکه فرشته بود در دعوت حاتمی کیا!
سرویس خواندنی های «فردا»: به علت کثرت تقاضاهای نسوان محترم برای نواخته شدن به تازیانه نقد و هم چنین اعتراض به مردانه شدن طنازی‌های سایت فردا! نویسندگان ستون تذکره الرجال تصمیم به خرق عادتی بزرگ گرفتند و پای در میدان پر خطر نقد نسوان گذاشتند. در این مطلب «پ.خالتور» به سراغ«ثریا قاسمی» رفته است.
*****************************
آن بازیگر نام دار، آن هنرمند پرکار، آن شمع هنر بازیگری، آن نام آور به یاری‌گری، آن ثریای نادره، آن سازنده خاطره، آن نقطه کمال، آن فخر فیلم و سریال، آن بانوی اصحاب هنر، آن بازی کرده در فیلم های حاتمی کیا و ایرج قادری آن همکار با الوند و طهماسب و تقوایی،، آن یگانه فروتنی، آن دشمن ما و منی، آن بازیگر فیلم های آرامش در حضور دیگران و محاکمه، آن که حضور داشت در دعوت و مارال و معادله، آن مادر حیدر در سریال شب دهم، آن که قدرت بازیگریش بود چون بمب اتم، آن پیشکسوت عرصه رادیو، تئاتر، تلویزیون و سینما، آن که فرشته ای بود در دعوت حاتمی کیا، آن که از سال 1339 بود در دوبله و رادیو، آنکه نشسته بازی هایش در دل من و تو، آن آن در سریال ها مادر مهربان و صمیمی، مولاتنا ثریا خانم قاسمی. - دامت توفیقاته-. از او کرامات و عجایب و غرایب و لطایف بسیار نقل است. ابتدای کار وی در هاله ای از ابهام است. و از ولادت وی که مقارن با سنه 1319 ﻫ. ش. است، اطلاع زیادی در دست نیست!! و مریدان از ازمنه ولادت شیخ اطلاع دقیقی ندارند و در هر سندی، تاریخی نگاشته اند. روزی یکی از مریدان فضول - ادام الله فضوله - از بانو در باب زمان تولّدش سوال پرسید. بانو فرمود: «راستش ندانم! ازیرا که وقتی به دنیا آمدم، خیلی کوچک بودم و یاد ندارم که چه تاریخی متولد شدم!! مریدان تا این شنیدند رم کردند و به صحرا برفتند. نقل است همچون پستة شصت و پنج هزار تومانی لبانش همیشه خندان بود. و هیچ کس اخم او ندیده بود تا آنکه وارد مغازه ای شده بود و تن ماهی درخواست کرده بود و تا که فروشنده قیمت آن را که شش هزار و پانصد تومان بود را به او گفته بود برای اولین بار مریدان اخم او را بدیدند که برق خشم در چشمانش پریده بود و عنان اعصاب خود دریده بود و فریاد زده بود که: های مگر با پری دریایی این کنسروها را پر کرده اید؟!!» و مریدان همه به خوش سخنی او ایول اورده بودند!! پس فروشنده که برای هزار و هفتصد و شصت و نهمین بار مورد بازخواست قرار گرفته بود، به طریق گلایه فرمود: بنی آدم رو اعصاب یکدیگرند که در آفرینش به هم می پرند!! نقل است روزی یکی از نوادگان او گریان به خانه آمد. او را غمی درگرفت و او را در آغوش گرفت و پرسید: «نازنینا!! تو را چه آمده؟!!» گفت: «آموزگار ما را انشائی گفته است که سر از آن در نیاورم!! گفته یک انشا در مورد علم بهتر است یا پسته بنویسیم!! لیک من تا به حال پسته ندیدم و به حقیقت آن آگاه نیستم!!» و باز به گریه مشغول گشت. پس مولاتنا قاسمی او را گفت: «این از تنقلات زمان ما بوده است که نسل آن چندی است رو به انقراض است. و برای خندان دلبندش سرود: پژو از پراید پرسید به کجا چنین شتابان!! و پراید گفت او را: اگر از صعود خواهی، سر به روی پسته چرخان!!» سپس ادامه داد که اکنون مردم به دو دسته تقسیم می گردند. زیر خط پسته و بالای آن!! و اینگونه مادری بود و به این حد مهربان و نکته دان بود!! نقل است او را گفتند: « بانو بزرگترین مسأله و مشکلی که ذهن شما را در رابطه با سینما به خود مشغول کرده است، چیست؟» بانو به طریق استیصال فرمود: «یه عمر رفتیم سینما، آخر نفهمیدیم دسته‌های صندلی مال خودمان است یا بغل دستی مان!!» تیز بین بانویی بود مولاتنا قاسمی! نقل است زیادت مقام او را نه در وطنش شناختند و نه در دیار ینگه دنیا!!!! پس مدام آوارة دِه فرنگ می گشت و پس باز برمی گشت!!! تا آن حد که بد دلان و شایعه سازان شایعه درگذشت او پیش آوردند و بر سر زبان ها انداختند! پس مریدی این سخن لهو پیش او برد و نظر ایشان خواست!! مولاتنا قاسمی فرمود: «ما خانوادگی پیش از هشتاد سالگی جان به عزرائیل ندهیم!! تازه آن موقع هم جان را با اکراه به جان آفرین پس دهیم! حال که ما تازه اول جوانیمان است! سایه اش مستدام بادا!!
پ. خالتور
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها