سرگذشت «معتاد»ی که کارآفرین شد!/ تلنگری که شرایط فتح الله را متحول کرد

کد خبر: 438404

بسیاری از آدم ها د رمسیر زندگی شان راهی را می روند و بعد از مدت ها از آن راه برمی گردند. مهم نیست که چه می بینند و چه اتفاقی برایشان می افتد. مهم این است که بعد از مدتی می ایستند، فکر می کنند و مسیرشان را تغییر می دهند. در این میان اتفاقات تلخ و شیرینی سرنوشت شان را رقم می زند و تجربه ها به آنها زندگی می آموزد.

سرگذشت «معتاد»ی که کارآفرین شد!/ تلنگری که شرایط فتح الله را متحول کرد
سرویس اجتماعی فردا:

بسیاری از آدم ها د رمسیر زندگی شان راهی را می روند و بعد از مدت ها از آن راه برمی گردند. مهم نیست که چه می بینند و چه اتفاقی برایشان می افتد. مهم این است که بعد از مدتی می ایستند، فکر می کنند و مسیرشان را تغییر می دهند. در این میان اتفاقات تلخ و شیرینی سرنوشت شان را رقم می زند و تجربه ها به آنها زندگی می آموزد. صاحب یک موسسه انتشاراتی در مرکز تهران، فتح الله بیطرفان بوده است. فتح الله 56 سال دارد و در این مدت اتفاقات زیادی برایش افتاده است. او پسر ارشد خانواده پرجمعیت بیطرفان است. حدود پنجاه سال پیش، پدر او به فروش لباس های دست دوم مشغول بوده اما اوضاع اجتماعی و شرایط خاص این خانواده باعث می شود که فتح الله هیچ وقت به مدرسه نرود و از خانه نیز گریزان شود. در آن روزها پایتخت، اوضاع به هم ریخته فرهنگی، فضای عجیبی را ساخته بود؛ فضایی که جوانان درگیر آن بودند به هیچ وجه اصالتی در آن خاک نداشت، بنابراین نتیجه مشخص بود؛ اگر خانواده ای آگاهی لازم برای برخورد با فضای بیرون را نداشت فرزندش بدون قید و شرط در فضای بیرون از خانه گم می شد. شرایط زندگی خانوادگی فتح الله، او را به جایی رسانده بود که تشخیص درست و غلط برایش سخت بود. فارغ از دنیای بیماری که در آن سرگردان بود، رفتار خانواده هم باعث شده بود این نوجوان 12 ساله بیشتر در معرض خطرات بیرون از خانه قرار بگیرد. فتح الله بیطرفان می گوید: اولین باری که به سمت مواد رفتم و آن را امتحان کردم 12 سالم بود. اما درک نمی کردم که معتاد شده ام! در سن 16، 17 سالگی بود که متوجه شدم معتاد شده ام. اعتیاد، قمار و دزدی در آن زمان و آن محله برای یک نوجوان مسئله عجیبی به نظر نمی رسید، اما می دانستم که این راه، راه من نیست. در درونم همیشه ندایی، من را از این کار منع می کرد، اما قدرت خارج شدن از این راه را نداشتم و هر چه گذشت اوضاع وخیم تر از قبل شد. او بعد از چند لحظه مکث بغض می کند و ادامه می دهد: اوایل که معتاد شده بودم مدام چرت می زدم زیرا که دیگران دلشان به حال من بسوزد و به من محبت کنند. محبتی که از بچه گی به دنبال آن بودم. ازدواج کردن راهی برای جلب محبت! مدت ها گذشت و فتح الله 18 ساله شد، خانواده اش تصمیم گرفتن که زمینه ازدواج وی را فراهم کنند. بنابراین دختری به نام طاهره با فتح الله زندگی مشترک شان را شروع کردند. پدر فتح الله، مغازه ای در خیابان انقلاب برای او خرید و او به کاسبی ای که ریشه خانوادگی شان بود مشغول شد. دیگر از مواد مخدر هم خبری نبود و ظاهرا همه چیز خوب پیش می رفت. بعد از مدتی فرزند اولی فتح الله و طاهره به دنیا آمد و فتح الله پدر شد. اطرافیان مطمئن بودند که دیگر فتح الله سراغ مواد نخواهد رفت اما بعد از 6 ماه همه چیز تغییر کرد. همسر فتح الله فقط 15 سال داشت و رفع تمام کمبودهای عاطفی و جبران همه آسیب ها در طول سال های کودکی و نوجوانی کار بسیار دشواری بود که بی تردید از عهده دختر 15 ساله بر نمی آمد. دردها و گرفتاری ها و البته توجیه ها و بهانه ها برای مصرف دوباره مواد آغاز شد و این بار وضع فتح الله به مراتب بدتر از گذشته بود. او تصور می کرد سروسامانی دارد، صاحب خانه و خانواده ای شده و اگر مصرف مواد را کنترل کند آسیبی به کسی نخواهد رسید. غافل از آنکه بی سامانی این غول زندگی خوار، فراتر از تصور است و سرنوشت تقدیر عجیبی برای او در نظر دارد. فتح الله بیان می کند: برخلاف تصور من که می توانم مصرف مواد را کنترل کنم، به دام مواد مخدر گرفتار شده و به دنبال آن به دزدی و زباله جمع کنی رو آورده بودم! فکر نمی کردم روزی به مرحله ای برسم که التماس یک نخ سیگار را از آدمها کنم. حتی دیگر پای من به زندان هم باز شده بود. من با آن همه غرور، گوشه خیابان افتاده بودم، دیگر تنها دغدغه ام این بود که صبح بدون مواد نمانم! پدر، مادر، همسر و فرزندان فتح الله دیگر صبرشان لبریز شده و زندان یار همیشگی فتح الله شده بود. خانواده فتح الله بارها و بارها سعی کردند او را ترک دهند اما ریشه این پدیده تا عمق جانش نفوذ کرده بود. تلنگری که شرایط فتح الله را متحول کرد نا امیدی فتح الله بیطرفان از این راه تاریک بهانه ای برای ادامه مسیرش بود، اما ندای درونی اش دوباره به سراغش آمد. همان روزها بود که طاهره بعد از 25 سال زندگی مشترک، آنقدر به تنگ آمد که خانه را ترک کرد و به دور از چشم شوهرش زندگی جدیدی را آغاز کرده بود. شاید این تلنگری بود که فتح الله را به سوی بهبودی حرکت داد. فتح الله یک روز برای فرار از سرما، وارد کمپ اعتیاد شده و همین امر موجب شد تا مانند دفعات قبل اعتیاد فیزیکی را ترک کند. اما این بار شانس موفقیت او این بود که با یک برنامه و جمعی از معتادان در حال بهبودی آشنا شد. او این بار یک راهنما داشت، راهنمایی که می دانست چطور به فتح الله کمک کند، زیرا که اون خودش هم یک زمانی معتاد بوده و عمیقا فتح الله بیطرفان را درک می کرد. 7 ماه از زمان ترک فتح الله می گذشت اما خانواده اش هنوز او را باور نداشتند. فتح الله بیطرفان می گوید: بالای صدبار ترک کرده اما دوباره معتاد شده بودم برای همین خانواده ام به من اعتماد نمی کردند و می ترسیدند دوباره وسیله های خانه را برای فروش از خانه بدزدم و مواد تهیه کنم. او ادامه می دهد: اما توانستم که اعتمادشان را جلب و خودم را به آنها اثبات کنم. به جرات می توانم بگویم بزرگ ترین هدیه ای که خدا بعد از ترک اعتیاد به من داد، بازگشت طاهره و فرزندانم بود. آرامش؛ سرمایه ای که خداوند به فتح الله داد زمان زیادی نگذشته بود که فتح الله به کسب و کار مشغول شد؛ ابتدا با دستفروشی کتاب و غرفه کوچکی آغاز کرد و بعد از مدتی آن را به یک موسسه انتشاراتی تبدیل نمود. نکته جالب این است که محتوای اغلب کتاب های کتاب فروشی او به جستجو و یافتن حقیقت وجودی انسان مربوط می شود. اکنون نزدیک ده سال است که فتح الله پاک شده و او معتقد است که سرمایه اصلی اش در این همه سال آرامشی است که ذره ذره از خداوند گرفته است. جالب است که اغلب کسانی که در کتاب فروشی مشغول به کار هستند معتادان در حال بهبودی هستند و همانطور که فتح الله هنوز از وجود راهنمایش بهره می جوید، اکنون راهنمای بسیاری از معتادانی است که در حال بهبودی هستند.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها