جدایی

کد خبر: 376265
غم جدایی تو کرده قصد جان مرا غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا از آن زمان که به دنیا قدم گذاشته ام عجین به داغ نوشتند داستان مرا چه رورگار غریبی که باز در صدد است بگیرد از من دلخون برادران مرا زغربتت رمق راه رفتن از من رفت اناالغریب تو لرزانده زانوان مرا برای تحفه ی این مور هم سلیمان باش کرم نما بپذیر این دو نوجوان مرا ز چهره ام بزدا گرد شرمساری را به خونشان بدرخشان ستارگان مرا ادا اگر بشود حق تو زجانب من توان مگر بدهد جسم ناتوان مرا قدم خمید زداغ تو ..داغ طفلانم خمیده تر نکند قامت کمان مرا به خاطر تو زخیمه نیامدم بیرون مگر که پی نبری اشک دیدکان مرا نصیب باغ دلم از بهار اندک بود خدا به خیر کند قصه ی خزان مرا بلا عظیم تر و من صبورتر شده ام چه سخت کرده خداوند امتحان مرا
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها