دیپلماسی پینگ پونگی چینی‌ها چگونه بود؟ / تفاوت میان راهبرد و راهکار مذاکره/چگونه تهدیدات غرب را به فرصت تبدیل کنیم؟

کد خبر: 371598

چین از 1970 ظرف مدت چهل سال توانست تا خود را به‌عنوان یک قدرت اقتصادی بین‌المللی معرفی کند و هرگز شرایط اقتصادی داخلی خود را وابسته به رابطه یا عدم رابطه با کشوری نکرد. تنها و تنها تنش‌زدایی برای خرید زمان لازم در راستای اجرای سیاست‌های دولت چین هدف اصلی مذاکره بود.

سرویس سیاسی«فردا» - علیرضا کیانفر: روابط تیره و تار بین چین و آمریکا بعد از پیروزی انقلاب چین تا مدت‌ها به اوج گرفتن تنش و درگیری بین دو کشور سوق پیدا می‌کرد تا جایی که آمریکایی‌ها با گرفتار شدن در جنگ ویتنام تنها راه‌حل ممکن را نزدیک شدن به چینی‌ها یافتند.

از سوی دیگر گسترش درگیری بین چین و شوروی مائو را بر آن داشت تا با تغییر در سیاست خارجی و استفاده از شرایط موجود به عادی‌سازی روابط خود با آمریکا بیاندیشد. در آن زمان کمیته مارشال‌های چین تصمیم گرفتند تا با بازی با ابزار مذاکره به‌نوعی قدرت دو ابرقدرت آن زمان یعنی آمریکا و شوروی را مطابق با منافع ملی خود مهار کنند.

این موضوع باعث شد تا رهبران شوروی در سپتامبر 1969 جلسه‌ای را با طرف چینی برگزار کنند و تنش بوجود آمده در گذشته را مهار نمایند. در همین حین آمریکا بلافاصله تصمیم گرفت تا روابط خود با چین را احیا کند. اینجا بود کسینجر اقدامات بسیاری را برای بهبود روابط با چین آغاز کرد.

زمانی که چین اقدام به مذاکره با آمریکا کرد توجیه چپ‌های افراطی در داخل این کشور کار چندان ساده‌ای نبود اما مائو با قرار دادن ادگار اسنو در کنار خود در مراسم رژه اول اکتبر 1970 پیام ویژه‌ای را به مخالفان چپ، مردم چین و سراسر جهان مخابره کرد.

از اینجا به بعد شروع گام به گام بستر سازی برای کاهش تنش میان دو طرف آغاز شد. در اولین گام مائو از علاقه‌مندی برای پذیرایی از نیکسون در چین سخن گفت. آمریکا در گام بعد از علاقه‌مندی به مذاکره با چین درخصوص مسائل بین‌المللی خبر دادند. در سال 1971 آمریکا با به‌کار بردن نام رسمی " جمهوری خلق چین" صراحتا خواستار بهبود روابط با این کشور شد.

از اینجا بود که چین دیپلماسی پینگ پونگ را در دستور کار خود قرار داد. مائو با دعوت از تیم پینگ پونگ آمریکا گامی بلند برای بهبود روابط با آمریکا برداشت. بلافاصله بعد از این اقدام آمریکایی‌ها پنج اقدام مهم از جمله رفع تحریم 22 ساله چین را در دستور کار قرار دادند.

روند بهبود روابط بین چین و ایالات متحده علی‌رغم مخالفت‌های سرسختانه داخلی در دو کشور به‌سختی دنبال می‌شد و هر دو طرف در تلاش بودند تا با نشان دادن انعطاف در موضوعات مختلف مانع به شکست کشاندن مذاکرات شوند.

آنچه که بیش از همه توانست تا سی سال رابطه تیره دو کشور را احیا کند، سفر الکساندر هیگ به چین و انعطاف بی‌سابقه آمریکا در قبال مسئله تایوان بود. بعد از بازدید نیکسون از چین و صدور اعلامیه شانگهای آمریکا برای اولین بار تایوان را به‌عنوان بخشی از سرزمین چین به رسمیت شناخت. شش سال پس از این تاریخ روابط عادی دیپلماتیک بین آمریکا و چین آغاز شد.

زمانی که روابط میان چین و آمریکا احیا شد، نمی‌شد چین را به‌عنوان یک قدرت جهانی به حساب آورد اما بدون شک چین یکی از قدرت‌های منطقه‌ای در شرق آسیا بود. مقامات این کشور توانستند با استفاده از موقعیت بحرانی آمریکا در ماجرای ویتنام یکی از بزرگترین چالش‌های دیپلماتیک پیشروی خود را برطرف نمایند.

سه درس مهم را می‌توان از سیاست چینی‌ها در قبال حل چالش‌های بین‌المللی در راستای منافع ملی گرفت:

ایجاد توازن قوا و استفاده از بحران‌ها در راستای منافع ملی

اگر آمریکایی‌ها در ویتنام دچار چالش نمی‌شدند و صف‌آرایی صدها هزار نیروهای نظامی شوروی و چین در مرزهای مشترک اتفاق نمی‌افتد شاید هیچ‌گاه نمی‌شد به بهبود روابط میان چین و آمریکا امیدوار بود بلکه نیازها و مشکلات منطقه‌ای دو طرف باعث شد تا زمینه رابطه دیپلماتیک فراهم شود.

امروز بحران تروریست در منطقه خاورمیانه به‌عنوان یک چالش امنیتی جدی برای کشورهای منطقه و آمریکا مطرح شده است. هرچند آمریکا خود یکی از دلایل اصلی چالش تروریست در غرب آسیاست اما می‌توان بحران کنونی را راه‌حلی برای جنگ فرسایشی بین دو کشور قرار داد.

اولین گام مثبت در این مسیر را باید مقامات آمریکایی با اعتراف به اشتباه در قبال مسائل خاورمیانه بردارند. چرا که سیاست ایران در طول چند دهه گذشته در قبال بحران‌های منطقه‌ای یک سیاست ثابت بوده است و چارچوب فکری دیپلماسی جمهوری اسلامی در قبال موضوعات منطقه‌ای دارای دو اصل مهم لزوم عدم دخالت بیگانگان در بحران‌های منطقه و جلوگیری از افراطی‌گری است.

همانند بحران دهه هفتاد در اطراف چین، آمریکا می‌تواند با عقب نشینی از منطقه و برچیدن پایگاه‌های نظامی خود زمینه صلح و ثبات در مخاورمیانه را فراهم کند اما آنچه امروز باعنوان ائتلاف بر ضد تروریست مطرح است پروژه‌ای در راستای سیاست حضور نظامی آمریکا در منطقه است و به‌همین دلیل است که دستگاه دیپلماسی کشور تمایلی به حضور در چنین ائتلافی نشان نداد.

از سوی دیگر آمریکایی‌ها می‌توانستند با استفاده از بحران موجود در منطقه و اعتراف به اشتباهات گذشته این موضوع را اهرمی در راستای برقراری رابطه دیپلماتیک با ایران قرار دهند نه اینکه با تشکیل یک ائتلاف با حامیان گروهای تروریستی اهداف گذشته را پیگیری نمایند.

جلوگیری از هیجان‌زدگی و مقابله با افراط و تفریط سیاسی

درس دوم توافق بین چین و آمریکا این است که آنچه باید مورد مذاکره قرار بگیرد یک موضوع جزئی مانند مسئله هسته‌ای نیست بلکه باید تغییر سیاست‌های کلی دو طرف در قبال یکدیگر محور مذاکرات باشد. موضوع هسته‌ای ایران باب خوبی برای مذاکره نیست چرا که نه‌تنها مبتنی بر سیاست اعمال فشار غرب در قبال ایران است بلکه هیچ مبنای حقوقی ندارد و تنها حاصل آن برای کشور جلوگیری از تخریب وجه بین‌المللی ایران توسط رسانه‌های غربی است.

محور مذاکره با غرب باید جایی باشد که نگرانی‌های دوجانبه را رفع نماید نه‌اینکه تنها یک طرف متعهد باشد تا در راستای رفع نگرانی طرف دیگر تلاش نماید. آنچه از مذاکرات هسته‌ای بدست می‌آید تعهد به رفع نگرانی غرب و رفع تحریم‌های ظالمانه است و مبنایی برای تغییر رفتار سیاسی آمریکا و اروپا در قبال ایران نیست.

هیجان‌زدگی در چنین مذاکره‌ای شکست قطعی در دیپلماسی و باز کردن باب فشارهای جدید در قبال خواسته‌های غرب است. در شرایطی مذاکره با غرب موجه است که اصول اساسی اختلاف میان دو طرف و ریشه‌های شرایط کنونی مبنای مذاکرات باشد.

تفاوت میان راهبرد و راهکار مذاکره

مهمترین نکته در قبال مذاکره‌ هسته‌ای با آمریکا و تفاوت مبنایی آن با مذاکرات کشورهایی چون چین ماهیت مذاکرات هسته‌ای است. مذاکره هسته‌ای نباید به‌عنوان یک راهکار برای بهبود شرایط اقتصادی و غفلت‌های گذشته تلقی شود بلکه این مذاکرات راهبردی برای نشان دادن حسن نیت ایران و استراتژی در قبال تحولات منطقه‌ای و بین‌المللی است.

چینی‌ها وقتی در سال 1971 و بعد از سی تنش با آمریکا سرانجام با قید شرایطی برقراری رابطه دیپلماتیک با ایالات متحده را آغاز کردند هرگز نسبت به سیاست‌های واشنگتن خوشبین نبودند بلکه موقعیت آن روز چین اقتضا می‌کرد تا با تنش‌زدایی در قبال آمریکا فرصت مناسبی برای ساکت کردن همسایه شمالی یعنی شوروی و خرید زمان برای بهبود شرایط خود در عرصه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی پیدا کند.

چین از 1970 ظرف مدت چهل سال توانست تا خود را به‌عنوان یک قدرت اقتصادی بین‌المللی معرفی کند و هرگز شرایط اقتصادی داخلی خود را وابسته به رابطه یا عدم رابطه با کشوری نکرد. تنها و تنها تنش‌زدایی برای خرید زمان لازم در راستای اجرای سیاست‌های دولت چین هدف اصلی مذاکره بود.

مذاکره هسته‌ای امروز با آمریکا به معنای پذیرفتن سیاست‌های منطقه‌ای و بین‌المللی این کشور نیست بلکه سیاست نظام در راستای خرید زمان برای بهبود شرایط داخلی با استفاده از سیاست‌های کلی کشور و برنامه‌های دولت‌ها مبتنی بر افق ترسیم شده است.

برخی فکر می‌کنند شکوفایی اقتصادی کشور تنها در گروی رابطه اقتصادی با غرب است هرچند افراط و تفریط در روابط خارجی امر خوشایندی نیست اما تمامی کشورها روابط خود را بر اساس نفع شخصی پایه‌ریزی می‌کنند و اینکه گمان کنیم باید تمام سرنوشت کشور را به رابطه با غرب گره زد چندان درست نیست. نباید فراموش کرد که هدف فقط و فقط تنش‌زدایی است و نه رابطه. بهبود شرایط اقتصادی تنها با برنامه‌ریزی محقق می‌شود و مذاکرات زمان لازم را برای برنامه‌ریزی در اختیار مدیران قرار می‌دهد.

تحریم‌ها غرب در قبال مسئله هسته‌ای کارنامه خوبی را در قبال عملکرد کشور در اختیار مدیران قرار می‌دهد که باید مبنایی برای شناسایی نقاط ضعف و بهبود آنها در فرصت پیش آمده باشد تا در صورت ایجاد تنش مجدد آسیب کمتری به مردم و زیرساخت‌های کشور وارد شود.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها