تحلیل از چپ و راست؛

مرگ الظواهری

کد خبر: 1166054

در بسته پیش‌رو تحلیل‌های سیاسی را فارغ از جناح‌بندی‌های سیاسی بخوانید.

مرگ الظواهری

گروه سیاست سایت فردا – طبیعی و واضح است که تحلیل‌گران در عرصه سیاست به موضوعات مختلف از منظر خود و با گرایش سیاسی خود می‌نگرند و می‌نویسند. در اینجا اما سعی داریم با کنار هم قرار دادن این تحلیل‌ها ، مسائل را فارغ از جناح‌بندی‌های سیاسی بررسی کنیم.

 

در بسته پیش‌رو تحلیل‌های سیاسی را فارغ از جناح‌بندی‌های سیاسی بخوانید.

 

منطق دوگانه غرب درباره حقوق بشر

رسول سنایی راد در روزنامه «جوان» نوشت: «کشور فرانسه که مدعی آزادی و حقوق بشر و دفاع همه جانبه و جهانی از آن‌هاست، اخیراً میزبان بن‌سلمان، ولیعهد عربستان سعودی بود که نه تنها تشریفات استقبال همراه با گرمی و صمیمیت بود، بلکه در کاخ الیزه به افتخار او ضیافت شام نیز برگزار گردید.

همان‌گونه که پیش از این هم، بایدن رئیس‌جمهور امریکا در سفر به عربستان با او دیدار کرده و برای این دیدار توجیه‌تراشی نیز داشت.

حال آنکه ولیعهد عربستان با دست داشتن در ماجرای قتل جمال قاشقچی که با آدم ربایی، کشتن، بریدن اعضا و قطعه‌کردن و امحای قطعات بدن در اسید و نابودی آن، یک چهره ناقض حقوق بشری شناخته شده و چند سال پس از آن، در عرصه دیپلماسی کاملاً منزوی بود. علاوه بر این، بن سلمان در به راه انداختن جنگ علیه ملت مظلوم یمن و انجام جنایات آشکار و مسلم و نقض حقوق بشر با کشتار مردم یمن به ویژه کودکان و دانش‌آموزان یمنی شهرت یافته که منجر به صدور گزارش‌هایی از سوی سازمان ملل و برخی دیگر از محافل جهانی شده بود. از این‌رو، همزمان با این سفر، اعتراضاتی توسط گروه‌های مدافع حقوق بشری در فرانسه و شکایت یک مؤسسه مردم نهاد به دستگاه قضایی فرانسه از بن‌سلمان به جرم همدستی در آدم‌ربایی و قتل جمال قاشچقی، انجام گرفت.

اما جالب این بود که هم امریکایی‌ها برای این چرخش عملگرایانه و فراموشی ادعا‌های حقوق بشری و مواضع قبلی خود نسبت به بن‌سلمان توجیه داشتند و هم رئیس جمهور فرانسه از میزبانی قاتل کودکان یمنی و جمال قاشقچی دفاع کرد که البته با خشم فعالان و مدافعان حقوق بشر مواجه بودند. از این‌رو، این رخداد‌ها را می‌توان نماد و نمود دوگانه معیار و منطق غرب در مواجهه با حقوق بشر دانست که فقط وقاحت و پررویی برآمده از آموزه‌های تمدن غربی می‌تواند از پس توجیه به‌کارگیری این منطق متناقض برآید.

فهم این منطق در پیوند با ارزش‌های ادعایی نظام سودمحور لیبرال – سرمایه‌داری غربی ممکن خواهد بود که متأسفانه نه تنها دولتمردان، بلکه شهروندان غربی هم پذیرای آن هستند. مثلاً در همین موارد اخیر، امریکا‌یی‌ها و فرانسوی‌ها اقدامات بایدن و مکرون را نوعی عملگرایی منطقی تلقی می‌کنند که به دلایل زیر صورت گرفته است:

۱- اهمیت ثبات بازار‌های جهانی انرژی و عرضه امن مواد غذایی در شرایط جنگ اوکراین که همکاری کشور‌های بزرگ نفتی از جمله عربستان را با کشور‌های غربی طلب می‌کند و برای ایجاد و تضمین چنین ثبات و امنیتی دیدار و احترام بن‌سلمان قابل قبول به حساب می‌آید.

۲- تضمین فروش و سودآوری شرکت‌های تولید سلاح و مهمات در شرایط رکود اقتصادی ناشی از کرونا و بحران اقتصادی ناشی از جنگ اوکراین که با تغییر در میزان همکاری و تعامل با کشور‌های پولدار و مصرف‌کننده سلاح و مهمات مثل عربستان ممکن می‌شود، ولو اینکه این سلاح و مهمات در جنگ یمن با نقض حقوق بشر و کشتار کودکان یمنی به‌کارگیری می‌شود و دریافت‌کننده آن، پرونده قتل فجیع جمال خاشقچی را داشته باشد.

۳- تقویت موقعیت خود در آینده منطقه غرب آسیا که تنها با پذیرش و همراهی بن‌سلمان در عربستان ممکن می‌شود، ولو اینکه لازمه آن بی‌تفاوتی نسبت به پرونده جنایت در قتل خاشقچی یا رهاسازی مردم و کودکان یمنی در برابر جنایتکاران و مهاجمان جنگ یمن باشد.

چنین منطقی را بیش از همه سران سعودی فهمیده و بازی با آن را تجربه کرده‌اند که سال‌ها از نزدیک با دولتمردان غربی در تماس بوده و با آنان زیسته‌اند. در همین ماجرا عادل الجبیر که سال‌ها در امریکا زندگی کرده و به عنوان وزیر خارجه عربستان با آنان در تماس بوده، در مورد دیدار بایدن از عربستان با وجود مواضع انتقادی قبلی و ادعا‌های حقوق بشری می‌گوید؛ ماجرای خاشقچی اتفاقی دردناک و یک اشتباه وحشتناک برای عربستان بوده است. هرچند ریاض مرتکب اشتباهاتی در ماجرای قتل جمال خاشقچی شده،، اما امریکا هم در کشور‌های منطقه از جمله عراق اشتباهاتی داشته است.

به عبارتی او هم با تکیه بر همان منطق، از این نوع تعامل و همکاری دفاع می‌کند و البته به طور ضمنی اعلام می‌دارد کشور‌های غربی به دلیل انجام اشتباهات یا جنایات مشابه و نقض مکرر حقوق بشر نمی‌توانند نسبت به آنچه بن‌سلمان و عربستان در این عرصه مرتکب شده‌اند، حرفی داشته باشند.

ضمن اینکه در مواردی که الجبیر به عنوان اشتباهات امریکا در منطقه عراق مورد اشاره قرار می‌دهد، عربستان و امریکا همکار و شریک بوده‌اند. در رأس این اشتباهات حمایت از صدام در جنگ علیه ایران اسلامی و داعش در جنگ نیابتی علیه مردم سوریه و عراق بوده که به جنایات وحشیانه و نقض آشکار و مکرر حقوق بشر انجامیده است.»

 

چه کسی ظواهری را لو داد؟

عبدالمحمد طاهری در یادداشتی برای «اعتماد» نوشت: «همه روسای جمهوری امریکا بعد از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در امریکا، به نوعی وامدار این واقعه تروریستی بودند و هر کدام احساس وظیفه می‌کردند که برای جلب افکار عمومی، دست‌کم یکی از عوامل دخیل در این واقعه و سران جریان را حذف کنند. اتفاق‌های مشابهی در هر سه دوره ریاست‌جمهوری بعد از واقعه ۱۱ سپتامبر اتفاق افتاده است. امریکا از سال‌ها قبل دنبال دستگیری یا کشتن ایمن الظواهری بود. پس از اعلام خبر کشته‌شدن ایمن الظواهری، این شائبه مطرح شد که شاید مقام‌های طالبان به صورت پنهانی با اهداف سیاسی، عامدانه محل اختفای او را به دولت ایالات متحده امریکا گزارش کرده‌ باشند. واقعیت این است که امریکایی‌ها ۳-۴ سال پیش یک بار محل اختفای ایمن الظواهری را شناسایی کرده ‌بودند. در آن دوران امریکایی‌ها از تحریک طالبان پاکستان خواستند که ظواهری را تحویل دهند، اما طالبان پاکستان نه تنها این کار را نکردند، بلکه محل اختفای او را عوض کردند تا از تیررس امریکایی‌ها در امان باشد. در مورد احتمال معرفی ظواهری از سوی طالبان، به لحاظ فرهنگی من معتقدم که سیر و سلوک مردم افغانستان اینگونه نیست. درست است که در عالم سیاست هیچ‌چیز ثابت نیست، اما معمولا طالبان در این قبیل مسائل دست به چنین کارهایی نمی‌زند. اتفاق‌های اینچنینی مسبوق به سابقه است. جریان اسامه بن‌لادن شاهدی بر این ماجرا است، در آن دوران پیش از اینکه امریکایی‌ها تصمیم به اشغال افغانستان بگیرند، امریکایی‌ها به طالبان پیشنهاد داده ‌بودند که  بن‌لادن را تحویل بگیرند و به جای آن از حمله چشم‌پوشی کنند، اما طالبان زیر بار نرفت و او را در مرزهای پاکستان پنهان کرد. تاریخ این را نشان می‌دهد که دست‌کم در گذشته طالبان چنین مرامی نداشته است.

ظن من بیشتر این است که پاکستانی‌ها اطلاعات در مورد محل اختفای ظواهری را به واشنگتن داده ‌باشند. پاکستانی‌ها در این زمینه پیشروتر هستند و چندین بار هم تا حالا شاهد معاملاتی از این دست توسط پاکستانی‌ها بوده‌ایم.

مطلب دیگری که وجود دارد، از آنجایی که طالبان مبلغ هنگفتی پول نزد امریکا دارد و به‌شدت برای حل مشکلات اقتصادی به آن نیاز دارند، قطعا بدشان نمی‌آید که بتوانند که به طریقی مشکلات‌شان را با امریکایی‌ها حل بکنند. اما صورت قضیه این را نشان نمی‌دهد، چرا که طالبان براساس توافق دوحه قرار بود که محل اختفا و مامن هیچ‌یک از جریان‌های تروریستی نباشند، اما به هر حال ایمن الظواهری در خانه سراج‌الدین حقانی پناه داده‌ شده ‌بود، این را که نمی‌توان انکار کرد. در صورت قضیه و روی کاغذ این را می‌توان دید که رابطه امریکا و طالبان پس از این پیچیده‌تر می‌شود و رابطه پاکستان با امریکایی‌ها که در دوران عمران خان دچار افول شده‌بود، بهتر خواهد شد. شهباز شریف و جریان جدیدی که در پاکستان قدرت را در اختیار دارند، بر اساس نیاز به امریکا تلاش می‌کنند تا رابطه خود را با واشنگتن بهبود ببخشند و از هر فرصتی برای بهبود روابط استفاده می‌کنند. تحلیل من این است که اگر معامله‌ای صورت گرفته‌ باشد از جانب پاکستانی‌ها است.

در عین حال می‌توان تحلیل دیگری هم داشت، چرا که در حال حاضر طالبان دست‌کم به سه دسته مختلف و گهگاه معارض تبدیل شده است: گروه بازماندگان ملاعمر، گروه حقانی و گروهی که طالبان حاکم هستند. این سه گروه همیشه باهم همسو نیستند و عدم تجانس‌هایی دارند و درگیری‌هایی دارند. علاوه بر این سه دسته نباید داعش خراسان را هم نادیده گرفت.

گروه القاعده، هر چند به‌شدت تحلیل رفته است، اما از سوی امریکا هنوز یک تهدید امنیتی جدی ارزیابی می‌شود. ایمن الظواهری، رهبر این گروه در جایی دورافتاده، در غارها، کوهستان‌ها و نقاط صعب‌العبور پنهان نشده است، بلکه در قلب کابل حضور داشت. منطقه شیرپور در وزیراکبر خان کابل، محلی که من شخصا در دوران ماموریتم سال‌ها در آن سکونت داشتم، جای دورافتاده یا پنهانی نیست. این نوع پناه دادن‌ها به معنای دهن‌کجی طالبان به امریکاست و شاید ترور بعدی شخص سراج‌الدین حقانی، سرپرست وزارت داخله طالبان باشد که محل اقامتش را در اختیار ظواهری قرار داده ‌بود. اگر حقانی هدف حمله امریکایی‌ها قرار بگیرد، می‌توان گفت که مساله افغانستان بار دیگر به یک بحرانی جدی بین‌المللی تبدیل خواهد شد.

پیوندهای سببی طالبان و القاعده

اینکه طالبان همچنان رابطه نزدیکی با القاعده حفظ کرده است به این معنا نیست که همین رابطه را با دیگر گروه‌های افراطی هم داشته‌باشد. گروه طالبان و القاعده نه تنها پیشینه مشترکی با یکدیگر دارند، بلکه باهم قرابت فامیلی هم دارند. خانواده بن‌لادن از سال‌ها پیش با خانواده رهبران طالبان پیوند ازدواج برقرار کرده‌اند. به همین دلیل می‌توان گفت که رابطه طالبان با القاعده با گروه‌های دیگر افراطی و تروریستی از جمله داعش متفاوت است. روی دیگر سکه این است که طالبان با داعش در تعارض هستند تا اینکه همسو باشند. داعش به دلیل توفیقات صوری که در عراق و سوریه داشت، هنوز غره به آن پیروزی‌های خلق‌الساعه بود و وقتی که از آنجا رانده‌شدند، به دنبال جغرافیای تازه‌ای گشتند و به افغانستان آمدند. در طول این مدت چندین بار درگیری‌های خونینی میان طالبان و داعش اتفاق افتاده است. ظن من این است که ارتباط طالبان، از طریق خانواده جلال‌الدین حقانی با خانواده سران القاعده، باعث استوارتر شدن پیوند دو گروه شده است اما در برابر اختلاف میان طالبان و داعش روز به روز افزون‌تر می‌شود. اقدامات داعش نه تنها گهگاه مستقیما به نیروهای طالبان آسیب می‌رساند، بلکه عمدتا به ضرر طالبان هم هستند.

جغرافیای امن برای تروریست‌ها

پیش‌بینی می‌شود که این اقدام امریکا در هدف قرار دادن رهبر یکی از گروه‌های افراطی در خاک افغانستان، دیگر کشورهای صاحب منفعت در منطقه را هم تشویق کند که راسا برای حل مشکلات خود در خاک افغانستان وارد عمل شوند. جریان‌هایی که در شمال افغانستان، در ماه‌های اخیر خاک ازبکستان و تاجیکستان را هدف حملات پراکنده خود قرار داده‌اند، عمدتا وابسته به داعش هستند. داعش از طریق متشنج کردن مرزهای افغانستان، تلاش می‌کند که مرزهای افغانستان را ناامن کند. طالبان به اندازه کافی در داخل افغانستان مشکل دارد در نتیجه بعید است که در راستای ناامن کردن مرزهای افغانستان با دیگر کشورها فعالیت کند. اما داعش به دلیل اینکه در تخاصم با حاکمیت طالبان است، از این طریق در افغانستان و منطقه قدرتنمایی می‌کند. بعد از عملیات امریکا و با توجه به فقدان توانایی و اقتدار طالبان برای کنترل مرزها، هر آن باید منتظر اقداماتی مشابه از سوی همسایگان افغانستان برای مواجهه با عوامل ناامن‌کننده خاک خودشان در خاک افغانستان باشیم.

مجموعه شرایط نشان می‌دهد که وضعیت طالبان وضع خوبی نیست. طالبان در داخل نیز با جبهه مقاومت ملی افغانستان درگیر است که اخیرا نیروگیری خود را افزایش داده است و در مقابل طالبان ایستادگی می‌کند.

من بارها در نوشته‌هایم اعلام کرده‌ام که امروز بهترین پناهگاه برای گروه‌های تروریستی، جغرافیای افغانستان است. نمونه بارزش همین ایمن الظواهری بود که به عنوان یک نیروی خطرناک، دست‌کم از دیدگاه امریکایی‌ها به راحتی در منطقه وزیراکبرخان در قلب کابل زندگی می‌کرد. فارغ از اینکه طالبان از گروهی حمایت بکند، مانند القاعده یا حمایت نکند، مانند داعش، افغانستان بهترین پناهگاه برای گروه‌های تروریستی است.»

 

الظواهری، بایدن و بده بستان با طالبان!

امیر علی ابوالفتح در یادداشتی برای «خراسان» نوشت: «یازده سال پس از کشته شدن اسامه بن لادن، بنیان گذار شبکه تروریستی القاعده در خاک پاکستان، آمریکایی ها این بار نفر دوم این گروه را در افغانستان هدف قرار دادند. جو بایدن، رئیس جمهور آمریکا در سخنانی به ارائه توضیحاتی درباره حمله پهپادی به هدفی در کابل، پایتخت افغانستان پرداخت و گفت: این کشور أیمن الظواهری،  سرکرده گروه تروریستی القاعده را در افغانستان کشته است چرا که به اذعان بایدن، الظواهری باعث کشته‌شدن بسیاری از آمریکایی‌ها در حملات مختلف شده بود. بایدن با بیان این که الظواهری عمیقاً در برنامه ریزی حمله یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ شرکت داشت، گفت که او برای چندین دهه مغز متفکر حملات به آمریکایی‌ها بود و ردپایی از قتل و خشونت علیه شهروندان آمریکایی پشت سرش داشت. منابع مطلع آمریکایی درباره جزئیات این حمله گفته‌اند که سرکرده القاعده در خانه یکی از دستیاران ارشد سراج‌الدین حقانی، وزیر امور داخله طالبان هدف قرار گرفته و از موشک «هِل‌فایر» برای این حمله استفاده شده است.ایمن الظواهری از سال 2011 و در پی کشته شدن اسامه بن لادن در حمله نظامیان آمریکایی به شهری در پاکستان، به سرکردگی القاعده برگزیده شد. الظواهری یکی از اصلی ترین عوامل حمله تروریستی 11 سپتامبر 2001 در نیویورک و واشنگتن شناخته می شد؛ حملاتی که به مرگ حدود سه هزار تن انجامید. از آن زمان به بعد، آمریکا در پی دستگیری یا کشتن الظواهری بوده است که در نهایت، در تابستان 2022 به چنین هدفی نایل آمد. با این حال، تردیدهایی درباره نحوه شناسایی الظواهری در کابل و کشته شدن وی بروز کرده است. این که آمریکا بعد از خروج از افغانستان چگونه به مخفیگاه سرکرده القاعده پی برده است، نکته حائز اهمیت در این خصوص به شمار می آید. به همین دلیل، کشته شدن سرکرده القاعده چند روز بعد از نشست تاشکند و نخستین گفت و گوی مقامات آمریکایی با مقامات طالبان پس از تسلط این گروه بر افغانستان، شائبه همکاری اطلاعاتی و عملیاتی آمریکا و طالبان برای حذف فیزیکی سرکرده القاعده را محتمل تر کرده است. به ویژه این که رسانه ها گزارش دادند که در نشست تاشکند، میان طالبان و آمریکایی ها بر سر موضوع رفع توقیف بخشی از دارایی های بانک مرکزی افغانستان نزد بانک های آمریکایی مذاکراتی انجام شد. به عبارت دیگر چه بسا طالبان در ازای قول آمریکایی ها برای آزاد سازی بخشی از اموال افغانستان، محل اختفای الظواهری را به آمریکا اطلاع داده و زمینه را برای کشته شدن وی در کابل مهیا کرده‌اند. به هر حال با توجه به همکاری  آمریکایی ها با طالبان از چند سال پیش که در نهایت به سقوط افغانستان به دست طالبان در سال گذشته منجر شد، این احتمال قوت می یابد. چرا که آمریکا از 11 سال پیش دنبال یافتن مقر الظواهری بود و حتی در این مدت نیز هزاران نیروی آمریکایی در خاک افغانستان حضور داشتند اما نتوانسته بودند اطلاعاتی از مخفیگاه او به دست آورند. اما اکنون که یک سال است خاک افغانستان را ترک کرده‌اند، به یکباره و از هزاران فرسنگ دورتر از افغانستان مقر الظواهری را به راحتی کشف کرده و با یک حمله او را کشته‌اند. از طرفی، طالبان هم در واکنش به این رخداد، تنها حمله پهپادی به کابل را که به گفته این گروه نقض تمامیت ارضی افغانستان است، محکوم کرده نه کشته شدن الظواهری را. به هر حال اکنون جو بایدن، رئیس جمهور آمریکا قادر است با استفاده از موضوع کشتن سرکرده القاعده، بخشی از مشکلات داخلی و خارجی خود را کاهش دهد. هم اکنون بایدن در پایین ترین سطح از محبوبیت در میان تمامی روسای جمهوری 70 ساله آمریکا قرار دارد و نام وی با خروج مفتضحانه آمریکا از کابل در اوت 2021 گره خورده است. این خروج یکی از عوامل نارضایتی مردم آمریکا از بایدن توصیف شده است. از این رو، کشتن سرکرده القاعده در پایتخت افغانستان، یک سال پس از این خروج مفتضحانه، می تواند به ترمیم وجهه دولت آمریکا نزد برخی شهروندان آمریکایی کمک کند. ضمن این که کمتر از 100 روز دیگر، انتخابات میان دوره ای آمریکا برگزار می شود و بایدن به همراه حزب دموکرات عمیقا نگران شکست در این انتخابات است. تجربه ثابت کرده است اتفاقاتی نظیر کشتن سران گروه های تروریستی، به ویژه افراد کلیدی در حادثه تروریستی 11 سپتامبر، موجی از حمایت را در بین گروهی از رای دهندگان آمریکایی ایجاد می کند. بایدن نیز امیدوار است با صدور فرمان مرگ ایمن الظواهری، بتواند هم تصویر خروج مفتضحانه آمریکا از افغانستان را از اذهان پاک و هم خوراک تبلیغاتی مناسبی را برای نامزدهای حزب دموکرات در انتخابات پیش روی آمریکا فراهم کند.»

 

اختلال در حیات اجتماعی

علیرضا صدقی در سرمقاله «ابتکار» نوشت: «پیکربندی جامعه امروزِ ایران بیش از هر چیز بازنمایی دقیقی از «اختلال در حیات اجتماعی» است. خرده‌بحران‌هایی که تحلیل‌گران علوم اجتماعی و کنش‌گران فضای عمومی طی سال‌های گذشته بیم آن را می‌دادند، امروز به عینیت رسیده و آرام‌آرام می‌رود تا به یک اَبَربحران اجتماعیِ فراگیر بدل شود.

در روزگاری که از یک سو، مشکلاتِ کمرشکنِ اقتصادی که بیش از هر زمان دیگری معیشت و موجودیتِ زندگیِ حداقلی مردم را نشانه رفته، از سوی دیگر حداقل آزادی‌های اجتماعی دستخوش و بازیچه اندک گروه آریستوکراتِ شبه‌مذهبی شده، از منظری چارچوب‌های اخلاقی به شکلی موریانه‌زده در آستانه فروپاشی است و در ساحتی دیگر، هویت جمعی به بیگانه‌ترین شکل تاریخی‌اش درآمده، سخن از چه باید کردها و چگونه‌ها بیشتر به طنزی تلخ می‌ماند. گویی تلخکی نشسته بر مزار خویش، حرف از چیستی و چگونگی چاشت فردا می‌زند.

معضلات پیش‌گفته هر یک به تنهایی می‌‌تواند زمینه و زمانه را برای هر جامعه‌ای تنگ کرده و نفس‌هایش را به شماره بیاندازد. انباشت این بحران‌ها اما، حکایت دیگری است. درهم‌آمیزی این بحران‌ها و تاثیر متقابل آن‌ها بر یکدیگر، در قالبی تزایدی فرم و شکل تازه‌ای پیدا می‌کند و مجموعه بحران‌های مذکور را به کلافی سردرگم تبدیل می‌سازد که سر نخ آن را نمی‌توان به راحتی پیدا کرد.

از دیگر سو، هر چه از زمان پیدایش این موقعیت می‌گذرد، بر پیچیدگی، کلافگی، سختی و صعبی گشودن این کلاف سردرگم افزوده می‌شود. به بیان رساتر، مزمن شدن این درد آن را به یک بیماری لاعلاج تبدیل می‌کند که هیچ پزشک حاذقی یارای درمان آن را ندارد.

این درهم‌آمیزی و مزمن شدن دردهای متنوع و متکثرِ بی‌پاسخ، خود، بیماری تازه‌ای را در ساحت اجتماعی جامعه پدید می‌آورد که می‌توان آن را «اختلال در حیات اجتماعی» نامگذاری کرد. در حقیقت بروز این بیماری موجب می‌شود تا ارگان‌های حیاتی جامعه که می‌توانند و باید در راستای بالندگی، توسعه متوازن و پیشرفت پایدار جامعه حرکت کنند، از کار افتاده و مجموعه ارگانیزم اجتماعی یک جامعه را با اخلال و اختلالی جدی روبه‌رو سازند.

در چنین جامعه‌ای که ایرانِ امروز را می‌توان نمونه‌ای از آن دانست، هیچ‌یک از روندها و فرایندهای اجتماعی رفتاری متناسب، بهنگام و هنجارمند از خود بروز نمی‌دهند و نه تنها با موضعی انفعالی، از اقدامات موثر فاصله می‌گیرند، بلکه در نتیجه این بیماری برهم‌کنشی منفی را موجب می‌شوند. به بیان دیگر، هر یک از ارگان‌های اجتماعی به تنهایی تبدیل به سلول‌هایی سرطانی می‌شوند که با رشدی تصاعدی و در قالب تابعی نمایی، جامعه را به سمت انحطاط و از هم پاشیدگی سوق می‌دهند.

نتیجه آن می‌شود که جامعه با افزایش بزه، عصبیت، تبعیض، ناروادار‌ی، بی‌تفاوتی، سکوت، سکون و اجتناب از گفت‌وگو مواجه خواهد شد. با بروز چنین موقعیتی جامعه با سرعتی افزایشی به سمت نابودی مطلق حرکت خواهد کرد و تمامی ابزارها و الزامات توسعه و آرامش‌دهنده از کار می‌افتند.

فاجعه‌بارتر زمانی است که اندک نهادهای مردمی فعال در حوزه‌های اجتماعی نیز به دلیل سیاست‌زدگی مفرط در چنین جامعه‌ای به چوب «غیرخودی» رانده شده و پروژه غریبه‌سازی آحاد جامعه آغاز می‌شود. با بروز این بیماری و در نتیجه اتخاذ چنین رویکردی، کشور با انبوهی از توده‌های از هم جدا و مجمع‌الجزیره‌ای روبه‌رو خواهد شد که هیچ کلونی کوچک یا بزرگی تحمل آن دیگری را ندارد و راهبرد «حذف» به عنوان مهم‌ترین ابزار هر گروه در دستور کار قرار می‌گیرد.

این حذف‌ها که با دستاویزهایی چون ترور شخصیت، پرونده‌سازی و... آغاز می‌شود در فاصله بسیار کمی به اقداماتی عمل‌گرایانه در صحنه عمومی سوق پیدا می‌کند که نمی‌توان آینده‌ای پس از آن را متصور بود. در حقیقت به نظر می‌رسد بیماری «اختلال در حیات اجتماعی» سرطانی بدخیم در جامعه است که نتیجه متازتاز خرده‌بحران‌ها به یکدیگر است. لذا پس از بروز این وضعیت باید روندهای تشخیصی و درمانی به سرعت دنبال شوند تا آسیب‌ها به «حداقل» برسد. چرا که دیگر نمی‌توان به بهبودی کامل پیکره اجتماعی امیدوار بود.»

 

«طرح بورل» و «فرصت برجام» بازی با روان جامعه! 

محمدحسین محترم در یادداشتی برای «کیهان» نوشت: «آمریکایی‌ها قصد داشتند برای سفر بایدن با فضا‌‌سازی علیه ایران دستاورد‌‌سازی کنند، همان‌گونه که او در عربستان مجددا ادعا کرد «واشنگتن تا ابد منتظر پاسخ ایران درباره مذاکرات برجام نخواهد ماند»!، اما اعلام و انجام سفر رؤسای‌جمهور روسیه و ترکیه به تهران، امکان این پروپاگاندای برجامی را از آنها گرفت. حال آمریکایی‌ها با ادعاهای «سیاسی و غیرفنی» مدیرکل آژانس اتمی در مصاحبه با سی ان ان و یادداشت فریبکارانه و البته ملتمسانه جوزف بورل در فایننشال تایمز که ادعا کرده«زمان برای مصالحه‌های مهم اضافی به پایان رسیده و خطر یک بحران هسته‌ای خطرناک وجود دارد»، و همچنین گزافه‌گویی‌های نخست‌‌وزیر رژیم صهیونیستی و نخست‌وزیر انگلیس که « از ایران خواستند فرصت را از دست ندهد و به برجام بازگردد»، به نظر می‌رسد وارد این فضا‌‌سازی جدید شدند. سخنگوی وزارت خارجه آمریکا و خبرنگار ارشد آسوشیتدپرس نیز تلاش داشتند با سؤال و جواب‌های زرگری و البته متناقضِ خود از یک طرف پایان مذاکرات را القا کنند و از طرف دیگر یاداشت بورل را «طرح» خواندند و وجود «چارچوب زمانی» در آن را رد و در‌باره ادعاهای هشت ماهه آمریکا درخصوص «زمان در حال پایان است»،تنها با این جمله که «هنوز به آن نقطه نرسیدیم»، سکوت کردند.هرچند بسیار مهم است تا مردم و مسئولان کشور حافظه تاریخی خود را به‌روز کنند که آمریکا و غربی‌ها ۲۰ سال است که با اتهام زنی به جمهوری اسلامی، از ایران می‌خواهند فرصت را از دست ندهد!، اما در این خصوص چند نکته مهم‌تر:

۱-«ایران فرصت احیای برجام را از دست ندهد»...، «ایران برای احیای برجام فقط چند روز فرصت دارد»...، «ایران فرصت احیای برجام را از دست داد»!. این پازلی است که در هر دور از مذاکرات در سال‌های اخیر از سوی آمریکا و اروپایی‌ها قبل و بعد از امضا برجام و به خصوص بعداز اینکه به تعهدات خود در برجام عمل نکردند و در تلاش هستند به امید گرفتن امتیازات بیشتری، به برجام برگردند، بارها تجربه کردیم و اکنون و درآینده نیز شاهد آن خواهیم بود.

۲ -تکرار این پازل که یکی از «تجربه‌های تلخ» و در عین حال طنزآمیز روند برجام و مذاکرات بی‌حاصل با آمریکا و چند کشور اروپایی و بلکه مدخل ورود به تجربه‌های تلخ دیگر بود، خود بهترین گواه بر این است که برجام چه دستاورد مهمی برای آنها و چه خسارت محضی برای ملت ایران داشته، چنان‌که اکنون نیز جان کری در کنگره تاکید کرده«هرطور شده باید ایران را به برجام برگردانیم»!. براین اساس اگر صد سال هم صد دور مذاکره دیگر صورت بگیرد، فرصتی برای ایران نیست که از دست برود، بلکه فرصتی است که آمریکایی‌ها از دست می‌دهند و فریبکارانه تلاش می‌کنند این پازل را تکرار و زمینه احیای برجام را فراهم نمایند؛ چنان‌که برای دستیابی به برجام ۲۰ سال زمان صرف کردند و اکنون نیز مجبور شدند علاوه‌بر اروپایی‌ها، عمان و قطر و عراق را هم واسطه قرار دهند. لذا آمریکا در هر زمانی مشتاق برگشت به برجام خواهد بود.

۳-اگر برجام فرصتی برای ایران است که آن را از دست می‌دهد و اگر آمریکایی‌ها گزینه دیگری داشتند، قطعا دیگر نیاز به این همه تلاش برای احیای برجام را نداشتند و به گزینه‌های دیگرشان عمل می‌کردند و ایران را تحت فشار بیشتر وادار به تسلیم می‌کردند. پس گزینه دیگری ندارند و «برجام» «تنها گزینه بایدن»است و «برجام بدون لغو تحریم‌ها» گزینه و فرصتی برای ایران نیست بلکه جمهوری اسلامی گزینه‌های عملیاتی متنوعی برای خنثی‌‌‌سازی تحریم‌ها دارد که آمریکا با برجام می‌خواهد این گزینه‌ها را خنثی کند!

۴- بعد از این که انریکه مورا معاون رئیس‌سیاست خارجی اتحادیه اروپا در دوره قبل به ایران آمد و مذاکرات از سرگرفته شد اما ایران بر مواضع خود برای احقاق حقوق ملت پافشاری کرد، در دوره بعد مجبور شدند در سطحی بالاتر، خود جوزف مورل رئیس‌سیاست خارجی اتحادیه اروپا را به ایران بفرستند و مذاکرات را به منطقه منتقل کنند که این هم خود نشان می‌دهد که در شرایط بحران کنونی انرژی که با جنگ اوکراین تشدید شده، چقدر مشتاق برگشت به برجام هستند. لذا اکنون نیز که با مقاومت

تیم ایرانی نتوانستند به اهداف خود برسند، چه بسا در آینده در سطحی بالاتر، رئیس‌کمیسیون و یا رئیس‌دوره‌ای اتحادیه اروپا و یا رؤسای‌جمهور اروپایی مجبور به سفر به تهران شوند و شاید بایدن نیز برای سفر به تهران اعلام آمادگی کند! کما اینکه سفر بایدن به منطقه نیز به نوعی تداعی‌کننده این مفهوم یعنی تلاش برای فراهم کردن هرچه بیشتر زمینه‌های احیای برجام بود، چه از طریق توجیه و رام کردن متحدانش و چه از طریق وعده‌های فریبکارانه و چه از طریق ارسال پیام‌های تهدیدآمیز توخالی!.

۵- بایدن این را هم درک کرده که در حوزه ژئوپلیتیک تحولات منطقه سرعت گرفته و به سرعت به نفع یکی و به ضرر دیگری خواهد بود. هرچند بایدن به سفرش به منطقه امیدوار بود اما بعد از سفرش دریافت که ورق کاملا برگشته، به طوری که وزیر دفاع اسرائیل هم اعلام می‌کند«ما آمادگی داریم که اگر توافقی صورت بگیرد آن را به رسمیت بشناسیم». در مجموع از یک‌سو مقاومت و اقتدار ایران و از سوی دیگر جنگ اوکراین و بحران انرژی و تورم در غرب نشان می‌دهد که ظرفیت بالا بردن تنش با جمهوری اسلامی را ندارند.

۶- تاکنون تیم مذاکره‌کننده کشورمان دو شیطنت آمریکایی‌ها را به خوبی خنثی کردند از یک طرف مقتدرانه اجازه ندادند ایران را متهم کنند که زیر میز مذاکره زده و از سوی دیگر منفعلانه گرفتار حیله همیشگی آمریکایی‌ها نشدند و نشان دادند ملت ایران دیگر«زیر بار هر مذاکره و توافقی به هر قیمتی» نخواهد رفت و از منافع خود کوتاه نخواهد آمد. اینکه از یک‌سو وزیر امورخارجه کشورمان مذاکرات دوحه را مثبت خواند، و از طرف دیگر آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها ادعا کردند«نتیجه و پیشرفتی که انتظارش را داشتیم محقق نشد»، ناظر به همین رفتار و ایستادگی تیم ایرانی بر منافع ملی است که شیطنت آنها برای ‌انداختن توپ در زمین ایران جواب نداد.

۷- درخصوص اینکه مذاکره در دولت رئیسی جواب می‌دهد یا نه، باید به چند نکته اساسی توجه کرد:اولا دولت و ملت نباید لحظه‌ای از این سخن رهبرمعظم انقلاب غفلت کنند که «مذاکره با آمریکا جواب نمی‌دهد»، کمااینکه در پایان دولت روحانی نیز تصریح داشتند«در این دولت معلوم شد مذاکره با آمریکا مطلقاً جواب نمی‌دهد»!. آمریکایی‌ها روندی در پیش گرفتند که به آنچه روحانی را رسانده بودند، ملت ایران و رئیسی را هم در این زمان به آن برسانند که «باید مستقیما با کدخدا مذاکره کنید»!، و شاید هدفِ آمریکایی‌ها از حضور در قطر بدون حضور روسیه و چین هم القای این گزاره بود که البته با مقاومت تیم ایرانی این شیطنت آنها نیز بی‌نتیجه بود و تیم ایرانی نباید اجازه دهد «هرگونه مذاکره‌ای به اصطلاح غیرمستقیم»، گامی در جهت القای کدخدایی آمریکا تلقی و نیاز به مذاکره مستقیم فضا‌‌سازی شود. ثانیا نکته مهم اینکه مذاکره از نظر آمریکایی‌ها یعنی«بده و بستان سیاسی با آنها»، اما از نظر عقلانیت سیاسی جمهوری اسلامی«مذاکره که فقط با آمریکا و چند کشور پرروی اروپایی معنا پیدا نمی‌کند».لذا در حالی برخی تلاش دارند دولت را متهم به تقابل به جای مذاکره کنند، که دولت در یک سال گذشته با ده‌ها کشور و اتحادیه‌های اقتصادی منطقه‌ای و بین‌المللی از شانگهای تا بریکس، مذاکراتِ منتج به نتیجه برای حل مشکلات کشور و منطقه انجام داده که فقط در دو ماه گذشته با ۱۴ کشور منطقه در سطح مقامات عالی مذاکره صورت گرفته است.

ثالثا اگر براساس نیاز بایدن مذاکرات برجامی به نتیجه‌ای هم برسد، قطعا نتایج برجام رئیسی با برجام روحانی بسیار متفاوت خواهد بود.

۸- در علم مهندسی «استاتیک» و «مقاومت مصالح» دو درسی هستند که نکته جذابشان مبحث فَتیگ «fatigue» است، یعنی بارگذاری‌های متناوب، سازه را خسته می‌کند و درنتیجه طاقتش تمام می‌شود و می‌ریزد. در علم پزشکی هم بیماری وجود دارد بنام «کرونیک فتیگ سندروم»

یا «سندروم خستگی مزمن» که نتیجه وارد شدن استرس‌ها و فشارهای روانی کمتر از حد توان انسان، اما به طور متناوب و مزمن است که نهایتا او را از پای درمی‌آورد. حال این دقیقاً کاری است که جریان برجام زده غربگرا با خط‌گیری از سرویس‌های جاسوسی آمریکا و غرب در داخل کشور با روح و روان جامعه انجام می‌دهند تا جامعه را به «fatigue Social»یا «Society fatigue» برسانند و مردم را خسته و وادار به تسلیم و پذیرش برجام و برجام‌های دیگر کنند. برهمین اساس است که ریچارد نفیو و معمار تحریم‌ها تاکید می‌کند«شکست یا موفقیت تحریم‌ها بیشتر نتیجه عملیات روانی علیه جامعه هدف تحریم‌هاست». لذا بخشی از سخنان رهبری درخصوص ضرورت حفاظت از «امنیت روانی جامعه» و «جلوگیری از تخریب ذهن مردم به وسیله شایعات و اظهارات دروغ و هراس‌افکنی‌های افراد مشخص یا نامشخص» نیز ناظر به همین هدف برجام و تحریم‌ها برای فَتیگ یا خسته‌کردن جامعه است.»

 

درسی از تاریخ و فرهنگ و طبیعت

پیروز حناچی در سرمقاله «شرق» نوشت: « در منطقه امامزاده داوود حدود ۶۸ سال پیش یعنی در سال ۱۳۳۳ سیلی اتفاق افتاد که حدود هزار‌و 500 نفر را به کام امواج خروشان ‌فرستاد. ۴۶ سال پیش هم مجددا سیل سنگینی در همین منطقه آمد و آمار تلفات حدود ۱۵۰ نفر بود و در هفته گذشته نیز این حادثه تکرار شد. کلا دره‌های تهران و به‌ویژه امتداد رود‌دره کن به دلیل شیب زیاد و در منطقه شمالی به‌ویژه در ارتفاعات به دلیل حوضه آبریز کم و کاهش زمان تمرکز آب، به دلیل تهدید سیل، مناطق خطرناکی هستند؛ به این معنا که حتی اگر سیستم‌های هشداردهنده هم در این مناطق نصب شود، فرصت زیادی برای اعلام خطر و دوری از خطر سیل فراهم نخواهد بود. پس چه باید بکنیم؟ دو نکته اساسی در اینجا باید مورد توجه قرار گیرد. به نکته اولی فردوسی اشاره کرده است که در مسیل سیل و رودخانه چیزی نسازید و این محدوده و محل عبور آب را تنگ نکنید. اگر به عکس‌های ماهواره‌ای منطقه امامزاده داوود نگاه کنید، متوجه می‌شوید که هم در امامزاده داوود و هم در روستاهای پایین‌دست به حریم رودخانه تعرض شده و حریمی را که باید در مواقع سیل این دبی را بتواند از خودش عبور دهد، بر اثر ساخت‌وسازها تنگ ‌ یا مسدود شده است. حالا اگر عوامل دیگری هم به این تنگی افزوده باشند، مثلا در این حادثه اشاره شده که یک ماشین پراید در مسیل روددره پارک کرده بوده و گلوگاه کالورت مسیل را بسته و آب و گل‌ولای پشت آن انباشت شده و از روی مسیل پیش‌بینی‌شده آب به سمت صحن امامزاده سرازیر شده که در تصاویر هم آن را دیدیم؛ یعنی اگر این مجرا بسته نشده بود، سیل طبیعتا از زیر آن به اندازه دبی گلوگاه عبور می‌کرد و البته ساخت‌وساز در حریم رودخانه همواره خطرناک است.

مسئولان محلی و کسانی که متولی شرایط بحرانی این مناطق هستند که در اینجا اشاره به استانداری و مسئولان فرمانداری و بخشداری محدوده است، باید دائما مسیل‌ها را لایروبی کنند و مسیرها را باز نگه دارند؛ حتی در زمان‌هایی که کسی احتمال بارش شدید را نمی‌دهد، برای اینکه هیچ مانعی برای عبور آب وجود نداشته باشد. لازم به ذکر است که این منطقه (روددره کن) حوادث مشابه دیگری نیز داشته، برای مثال در تیرماه سال ۹۴، در امتداد این دره در منطقه (سولقان) 12 دقیقه بارندگی شد و ‌ به دلیل اینکه یکی از گلوگاه‌ها با تنه درختان و ساخت‌وسازهای غیرمجاز و خاشاک بسته شده بود، آب ذخیره‌شده در نقطه انسداد مانند شکست یک سد عمل کرد و وقتی که آن گلوگاه شکست و آب آزاد شد، با دبی بالا به پایین‌دست حرکت کرد و ۱۷ نفر از هم‌وطنان ما در آن حادثه جان به جان‌آفرین تسلیم کردند. مجددا به یکی دیگر از حوادث ‌ رود‌دره‌های تهران اشاره می‌کنم که در همین فصل یعنی در ‌ تابستان در چهارم مرداد سال ۱۳۶۶ در میدان تجریش و در دربند و گلابدره و دره‌های منتهی به میدان تجریش سیلی اتفاق افتاد. در دره‌های منتهی به میدان تجریش بر اثر 28 میلی‌متر بارندگی در 107 دقیقه در ظهر چهارم تیرماه و احتمالا باز هم گرفتگی مسیل‌های رودخانه در بالادست و باز‌شدن ناگهانی آن که به شکل سیل وحشتناک به سمت میدان تجریش آمد و حدودا ۳۰۰ نفر از هم‌وطنان جان باختند. همه این حوادث نشان می‌دهد که ما هوشیاری لازم و گرفتن درس از حوادث طبیعی را که معمولا به‌ صورت دوره‌ای و ناگهانی اتفاق می‌افتد، نداشته‌ایم. باید بر اثر پیش‌آمدن حوادث طبیعی احتمالی مانند بارندگی‌های شدید در فصل تابستان یا حتی در دیگر فصول هوشمندی و آمادگی لازم را حفظ کنیم. در بهار سال ۹۸ بارندگی‌های شدید بهاری در تهران را هم به علت آمادگی و هوشمندی بدون حادثه تجربه کردیم. اگر حریم مسیل‌ روددره‌ها حفظ و رعایت شود، این اتفاقات نمی‌افتد؛ اغلب مردم به دلیل سرسبزی باغ‌ها در دره‌ها و اینکه نسیم خوشی در امتداد این دره‌ها به سمت پایین وجود دارد، خیلی علاقه‌مند هستند که در روددره‌ها ساخت‌وساز کنند. در همین زمینه اصلی‌ترین وظیفه شهرداری‌ها و دهیاری‌ها بر‌اساس مصوبات طرح جامع و طرح تفصیلی و هادی رعایت این حریم‌ها و کنترل ساخت‌وسازهای غیرمجاز در این مناطق است و طبیعی است که در صورت رعایت‌نکردن باید همچنان شاهد تلفات و خسارت‌های جانی و مالی ناشی از این موضوع باشیم (هرکه ناموزد ز دست روزگار/ هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار). لازم به یادآوری است که در تاریخ‌هایی که اشاره کردم، سیستم‌های هواشناسی به دقت نمی‌توانستند این بارندگی‌ها را پیش‌بینی کنند؛ مثلا در سیل سال ۱۳۶۶ روزنامه اطلاعات یک روز قبل از سیل تجریش نوشته که بارندگی خفیفی در ارتفاعات خواهد بود و هشدار سیل نداده بود؛ ولی سازمان هواشناسی در هفته گذشته مرتبا این پیام و هشدار را می‌داد که بارندگی شدید خواهد بود و طبیعی بود که باید با آمادگی سراغ این بارندگی می‌رفتیم و تجهیز‌کردن دره‌های تهران و مناطق سیل‌خیز در بقیه نقاط کشور به علائم و سیستم‌های هشداردهنده سیل و ایجاد هوشیاری و آمادگی در مسئولان محلی راه‌حل کاهش صدمات مالی و جانی در این محدوده‌ها است. مجددا به ابتدای بحث برمی‌گردم: به جویی که یک روز بگذشت آب/ نسازد خردمند از او جای خواب. ما در خیلی از شهرهای‌مان این مسیل‌ها را داریم و این مسیل‌ها و این دره‌ها بی‌دلیل به وجود نیامده‌اند.

 وقتی دره‌ای شکل پیدا می‌کند، به این معنی است که در هزاران سال قبل این مسیل دائما در مسیر بارش و شسته‌شدن خاک بوده و این حوضه‌های آب‌گیر به این دلیل به وجود آمده‌اند و باز‌هم به وجود خواهد آمد. ممکن است دوره بارش شدید این دره‌ها بعضا ۲۵ یا ۵۰‌ساله باشد؛ ولی به‌هر‌صورت بارش شدید و سیل در آنها جاری خواهد شد و بی‌توجهی و بی‌مبالاتی نسبت به لایروبی و انسداد مسیر، حوادثی را به وجود خواهد آورد. اکثر شهرهای بزرگ ما رودخانه‌ای خشک از وسط‌شان عبور می‌کند، مثلا قم، شیراز، کرج، کرمانشاه، اصفهان، تبریز و... این شرایط را دارند و اساسا این رودخانه‌ها باعث به‌وجودآمدن و توسعه شهرها در این مناطق بودند؛ ولی این به این معنا نیست که اگر در شرایط خشک‌‌سالی هستیم یا بستر رود مدت مدیدی است که خشک است، پس هیچ‌وقت در اینها بارش نخواهد بود‌ بلکه باید همواره حریم‌های آنها را رعایت کرد و باید جلوی هر‌نوع مانع و مستحدثات داخل آن را گرفت؛ به‌ویژه در شرایط حاضر و تحت تأثیر شرایط اقلیمی ناشی از گرم‌شدن زمین که به‌صورت بارش شدید و خشک‌سالی رخ می‌نماید. رودخانه یعنی خانه رود! و اگر ما به خانه رود توجه نکنیم رود، خانه کسی را که در مسیر او چیزی بسازد، خراب خواهد کرد. امیدوارم که از این تجربیات درس بیاموزیم.»

 

 

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    سایر رسانه ها