آرمان: در روزگار در حال سپری بسیاری از انسانها را میبینیم که از زندگی خود نالان و شاکی بوده و احساس نارضایتی شدیدی از زندگی خویش دارند.میتوان گفت یکی از دلایلی که باعث میشود نارضایتی و تشویش در زندگی به وجود بیاید این است که قناعت ندارد و برای استمرار و گذران زندگی آن را ناکافی میشمرد که میتوان بیشترین دلیل این مساله را این دانست که همواره خود را با بالاتر از خود قیاس میکند که نتیجه این مقایسه احساس ناکافی بودن و ناچیز شمردن داشتهها و در نهایت عدم آرامش و رضایت در زندگی انسان میشود. اما در مقایسه نزولی یعنی قیاس با پایین تر و ضعیفتر از خود، داشتههای انسان برایش نمایان میشود. او دیگرانی را میبیند که در وضع سختتر و اسف بارتری زندگی میکنند که خود او هیچگاه در فکر و اندیشهاش نمیگنجد که روزی بتواند در چنین شرایط طاقت فرسایی حتی برای لحظه ای دوام بیاورد، پس به این نتیجه میرسد که به همین مقدار نیز میتوان زندگی کرد.حضرت علی (ع) درمورد غصه نخوردن برای روزی میفرماید:ای فرزند آدم! اندوه روز نیامده را بر امروزت میفزا، زیرا اگر روزِ نرسیده از عمر تو باشد،خداوند روزی تو را خواهد رساند (حکمت267).
در حکمت 379 نهج البلاغه نیز به چنین موضوعی اشاره شده است.امام علی (ع) همچنین میفرماید:...کسی که به روزی خدا خشنود باشد بر آنچه از دست رود اندوهگین نباشد...(حکمت349). امام علی (ع) قناعت را عاملی میدانند که از اندوه انسان جلوگیری میکند.ایشان میفرماید: کسی که قانع باشد اندوهگین نشود.در جایی از امام(ع) تفسیر سخن خداوند راکه در قرآن فرموده است:فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبه.را پرسیدند.حضرت فرمود: منظور از آن قناعت است، زیرا بدون شک زندگی باسعادت برای ما انسانها در این دنیا همان زندگی با بینیازی است و بینیازی همان قناعت کردن است. پس غنی ترین مردم بینیازترین آنهاست وبه همین جهت خداوند غنی ترین اغنیا است؛ واین را رسول خدا فرمودند که :بی نیازی به زیاد داشتن ثروت نیست بلکه بینیازی روح آدمی است (شرح ابن ابی الحدید55/19 ). نکته بسیار مهمی که باید به آن اشاره کرد این است که قناعت، احساس ناخرسندی و نارضایتی در زندگی رااز بین میبرد.آورده اند:روزی حضرت سلیمان(ع) در کنار دریا نشسته بود ، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل میکرد. سلیمان (ع) همچنان به او نگاه میکرد که دید او نزدیک
آب رسید.در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود، مورچه به داخل دهان او وارد شد، و قورباغه به درون آب رفت.سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکرمیکرد، ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت.سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.مورچه گفت: ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی میکند. خداوند آن را در آنجا آفریداو نمی تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل میکنم . خداونداین قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد. این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است میبرد و دهانش را به درگاه آن سوراخ میگذارد من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم میرسانم و دانه گندم را نزد او میگذارم و سپس باز میگردم وبه دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد میشود او در میان آب شناوری کرده مرا به بیرون آب دریا میآورد و دهانش را باز میکند ومن از دهان او خارج میشوم .سلیمان به مورچه گفت: وقتی که
دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیدهای؟ مورچه گفت: آری او میگوید: ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن... .
دیدگاه تان را بنویسید