بهروز افخمی: «کن» جشنواره دگرباش‌هاست

کد خبر: 523284

اینکه ما بخواهیم از سیدمرتضی مرجع ایدئولوژیک درست بکنیم، کوشش بیهوده‌ای است و اینکه بخواهیم بگوییم روشنفکری بوده که داشته تغییر موضع هم می‌داده و آخر عمری مخالفت با انقلاب پیدا کرده، این هم حرف من‌درآوردی و بی‌ربطی است.

خبرگزاری تسنیم: پربیننده‌ترین برنامه سینمایی را این روزها بهروز افخمی یکی از باسابقه‌ترین کارگردانان سینما و تلویزیون، اداره می‌کند. هفت، این روزها انتقاداتش را صریح‌تر مطرح می‌کند و به قول خود افخمی «تازه لیبرال شده‌ها» را دست می‌اندازد، با آنها شوخی می‌کند و نقاط ضعف‌شان را به چالش می‌کشد. هفت اگرچه از سوی برخی جریان‌های سینمایی تا مرز بایکوت شدن پیش رفته اما قالب متنوعی از اهالی سینما و فکر و رسانه را ایجاد کرده است که گفت‌وگو، نقد و به چالش کشیدن را آسان‌تر کرده است. برنامه هفت، جشنواره‌های خارجی، هالیوود، سینماگران جوان و بحث پیرامون شخصیت سیدمرتضی آوینی محورهای گفت‌وگو با کارگردان «شوکران» و «میرزاکوچک جنگلی» است. متن این گفت‌وگو را در زیر می‌خوانید.

آقای افخمی از خود «هفت» شروع کنیم! برای شما حاشیه‌های هفت از متنش پررنگ‌تر نبوده؟ به عبارت دیگر منتقدان هفت شما را تحت فشار نگذاشته‌اند؟

ما می‌شنیدیم کسانی پیش آقای سرافراز شکایت می‌کردند اما با خود ما تماس نمی‌گرفتند. به طور کلی در تلویزیون نسبت به من اعتماد وجود دارد چون کارمند قدیم تلویزیون هستم و از سال 58 از دانشکده به تلویزیون آمدم. البته تلویزیون برنامه‌های دیگری هم دارد که خط و روش‌شان با هفت فرق می‌کند. برنامه‌های شبکه 6 و 4 هم هستند که سلیقه خودشان را اعمال می‌کنند و رویکردشان متفاوت است. به نظرم باید هم اینطور باشد. اگر قرار است تلویزیون فراگیر باشد باید سلیقه‌های مختلف را پوشش دهد. اگرچه این را هم بگویم من از ابتدا موافق تلویزیون خصوصی بودم اما تا وقتی که این هست تلویزیون باید خودش بازتاب‌دهنده صداهای مختلف باشد.

برخی منتقدان هفت اما انگار این را قبول ندارند.

بله! اتفاقا چند هفته پیش که یکی از برنامه‌های ما باعث جنجال‌های مطبوعاتی شد برخی نشریات که تیراژ‌های محدودی هم دارند، تعجب کردند از اینکه چرا ما یک چیز می‌گوییم و برنامه شبکه 4 یک چیز دیگر.

منظورتان جشنواره بین‌المللی فجر است؟

بله! همین‌ها ادعای آزادی بیان دارند اما مطبوعه کوچک‌شان را مثل بوق اداره می‌کنند و ناراحتند از اینکه چرا صداوسیما بوق نیست.

به نظر می‌رسد تلویزیون هزینه‌های آزادی بیان را می‌دهد اما تصوری که برخی ایجاد می‌کنند، این است که در تلویزیون آزادی وجود ندارد. این روزها بیشتر افراد مثل فریدون جیرانی در تلویزیون اینترنتی‌اش این موضوع را مطرح می‌کنند.

این تاوان انحصاری بودن تلویزیون است. آن شکل دیگر تاسیس تلویزیون‌های خصوصی هم ممکن است نتایج غیرقابل پیش‌بینی داشته باشد و با اطمینان نمی‌شود گفت تلویزیون خصوصی هم عارضه‌ای ندارد اما تا وقتی صداوسیما به این شکل است، همین تصورها ایجاد می‌شود که این مساله طبیعی است. هرچند مثلا امثال هفت یا برنامه‌های دیگر باید فضای تنوع فکری و سلیقه‌ای را ایجاد کنند. فریدون جیرانی هم ژورنالیست است. غیر از اینکه فیلمساز هست ژورنالیست است و سابقه‌اش غیر از سینما بیشتر در حوزه ژورنالیسم بوده. ژورنالیسم می‌گوید «هر حرفی که جذاب و جالب است را بزنیم!» ژورنالیست‌ها خیلی به این فکر نمی‌کنند که حرفشان با حرفی که ماه قبل زدند یا با اظهارنظر هفته پیش‌شان در تناقض هست یا خیر. هر موضوعی که خواننده را جذب کند و مخاطب را به سمت رسانه بکشاند مطرح می‌کنند. به نظرم این اصلا مساله مهمی نیست. خیلی نباید جدی گرفت. این را نباید به این حساب گذاشت که آزادی بیان طرفدار ندارد! واقعیت این است که آزادی بیان را باید بیشتر دولت و نظام جدی بگیرند. حالا ممکن است کسی سنگ آزادی بیان را هم به سینه بزند اما در نهایت دنبال این است که نفع خودش را ببرد.

درباره «هفت» هم این موضوع صدق می‌کند؟

ببینید! ما در هفت در وهله اول می‌خواهیم برنامه جذابی داشته باشیم. شما موضع‌گیری فراستی در هفت را در نظر بگیرید. ممکن است کسی بگوید این موضع هفت نیست. چون 2 هفته بعد یا 2 هفته قبلش احتمالا من یا رسول صدرعاملی آن را نقض و نظر دیگری مطرح می‌کنیم. اصلا ممکن است خود فراستی حرفش را پس بگیرد یا نظر دیگری بدهد. این به این معنا نیست که موضع هفت، حرف‌های فراستی است یا حرف‌های افخمی است یا صدرعاملی. ما می‌خواهیم برنامه جذابی داشته و در خودمان تنوع داشته باشیم و این تنوع به این معنی نیست که من با هر کسی می‌توانم برنامه تولید کنم یا اجازه می‌دهم هرکسی هر حرفی دلش خواست بزند. باید یک همسویی وجود داشته باشد. در حد امکان دلم می‌خواهد برنامه تنوع داشته باشد یعنی تماشاچی احساس کند به او دیکته نمی‌گویم. نقطه نظرات را می‌گویم. اینطور نیست که در هر زمینه‌ای با هم موافق باشیم مواقعی که یک نفر دارد حرف می‌زند خودش بعد نظرش را عوض می‌کند. اگر شما نشان بدهید که نظرات‌تان عوض نمی‌شود و با شنیدن حرف مخالف نظرتان را تغییر نمی‌دهید یک برند و انگ ایدئولوژیک به شما می‌زنند و به لحاظ چارچوب هم می‌گویند «دگم» هستید که شاید درست هم بگویند. شاید اصلا یکی از ویژگی‌های نظر کارشناسی این باشد که حتی یک نفر درباره یک فیلم نمی‌تواند نظر ثابت داشته باشد. مثلا فراستی در ایام جشنواره گفته بود «ابد و یک روز» مشکل امنیت ملی دارد. من معترضش شدم که تو چه کار به امنیت ملی داری؟ گذشته از اینکه این فیلم فیلمی است که قابل تعمیم نیست یعنی فیلمی است که کاملا درباره یک خانه خاص و فضای خاص و موضوع تحقیق شده است ولی به طور کلی لفظ امنیت ملی را به کار نبر چون هرجا درباره امنیت ملی بین من و تو (فراستی) اختلاف بیفتد حق با من است. من بیشتر از تو کارشناس امنیت ملی هستم و فراستی در برنامه قبول کرد البته هنوز از جنبه‌های دیگری مخالف «ابد و یک روز» هستم. این لفظ «امنیت ملی» یک جور پاپوش درست کردن و پرونده‌سازی و خارج از چارچوب نقد فیلم متعارف است. بیشتر ژورنالیست‌ها از آزادی بیان به صورت یک لفظ یا لقلقه زبان استفاده می‌کنند و خودشان اعتقادی به آزادی بیان ندارند. روزنامه‌های اصلاح‌طلب یا برخی محافظه‌کارها بشدت کنترل می‌شوند که با چه کسی مصاحبه کنند و چه تیتری بزنند. این واقعا آزادی بیان نیست. گذشته از اینکه نمی‌دانم اگر خودم اختیاردار بودم چنین کاری می‌کردم که همه نظرات را پوشش بدهم یا خیر. چون انسان در نهایت به این می‌رسد پس خودم چه؟ نظرات خودم چه می‌شود؟! اگر قرار است نظر دیگران را بازتاب بدهم چه چیزی از شخصیت خودم باقی می‌ماند؟

موضوع اظهارنظر درباره «آزادی بیان» و خلاف آن عمل کردن طی این سال‌ها خسارت‌های زیادی به جریان سینمایی زده است. خیلی‌ها بایکوت شدند، کنار گذاشته شدند. فقط به خاطر اینکه در فلان فیلم بازی کردند یا موضع‌گیری خاصی داشتند. به نظر می‌رسد این مافیایی که وجود دارد، خیلی قوی است که دقیقا برخلاف آزادی بیان عمل می‌کند و کسی هم نمی‌تواند به آن اعتراضی کند.

این جریان یا تشکیلات مافیایی که شما می‌گویید صرفا به روشنفکری چپ اختصاص ندارد. یک گروه مسلمان لیبرال هم بتازگی پیدا شده که درست مثل تشکیلات روشنفکرانه عمل می‌کند که از طریق بایکوت کردن و نادیده گرفتن و قهر کردن کارهایش را پیش می‌برد. یکی از دلایل پذیرفتن مسؤولیت هفت این بود که دیدم حالا دیگر یک گروهی به اعتبار ژست مسلمانی درست مثل تشکیلات روشنفکری و ژست لیبرالی داریم که می‌خواهد سینمای جشنواره‌پسند اتحادیه اروپایی را دنبال کند و هرکس این را قبول ندارد، مهم نیست که مسلمان هست یا نیست، باید حذف شود. این هم عجیب نیست. این انتظار را نباید داشته باشیم که چه تشکیلات روشنفکرانه، چه لاییک و ضدانقلابی، چه لیبرال‌ها و چه مسلمان‌های اصلاح شده‌ای که می‌خواهند در جشنواره‌های اروپایی گل کنند، این تشکیلات به وجود نیاید و نباید انتظار داشته باشیم با انصاف و با رعایت قواعد مسلمانی مواجهه کنند. اینها انتظارات کودکانه‌ای است. سینما محل شهرت، قدرت و ثروت است و هرجا این چیزها هست، جنگ مغلوبه و شدید می‌شود. درگیری‌هایی پیش می‌آید که خیلی راحت سر پول است. درگیری‌ها جدی است. در آمریکا پیش آمده فیلمساز یا بازیگری را کشته‌اند به خاطر اینکه داشته رقیب می‌شده. مثلا دوره مک‌کارتی را اگر تحقیق کنید متوجه می‌شوید خیلی از کسانی که اسم‌شان در لیست سیاه رفته فقط به خاطر حسادت‌ها و دشمنی‌های شخصی بوده که فردی را کمونیست خطاب می‌کردند. پس تشکیلات و باند و مافیا به جریان روشنفکری چپ که عموما لیبرال شده اختصاص ندارد. باندهای مافیایی مالی تشکیل شده است. باندهای مافیای مسلمانی نیز تشکیل شده و فیلمساز‌های مسلمانی که احساس می‌کنند باید با اسکار و اروپا ارتباط داشته باشند تشکیلات منسجمی ایجاد کرده‌اند. خلاصه هدفشان ژست‌های روشنفکری و فرش قرمز و... است اما مسلمان هم هستند. این یک تفاوت آشکار با قبلی‌ها دارد که ما می‌شناختیم و رفتار تشکیلاتی را از آنها انتظار داشتیم. گروه‌های مختلفی با تشکیلات گوناگون اعلام موجودیت می‌کنند و این مساله موضوع غیرمنتظره‌ای نیست. هرکسی می‌خواهد در سینما باشد و در سینما رشد و سینما را قدرتمند‌تر کند باید پوست کلفت‌تر از این حرف‌ها باشد که انتظار رعایت انصاف و مروت داشته باشد. برنامه هفت سعی دارد با این تشکیلات تا جایی که می‌تواند برخورد کند، دستشان بندازد و نقطه ضعف‌هاشان را مطرح کند.

مثلا این جمله‌ای که گفتید «میرکریمی لیبرال شده»؟

یکی از بامزه‌ترین چیزهایی که در این مملکت با آن روبه‌رو هستیم این است که دیکتاتور‌ترین آدم‌هایی که در زمینه سینما و رسانه می‌شناسیم ادعای لیبرالی‌شان می‌شود. یعنی یک لیبرالیسم خاص ایران داریم (با خنده). جماعتی که از موضع بالا و اشرافی فکر می‌کنند تفاوت اساسی با دیگران دارند و باید به آنها پول بدهند که فیلم بسازند و مردم نبینند. مثل همان برخوردی که آقای میرکریمی در جریان جشنواره با بچه‌های هفت انجام داد. من اولش باور نمی‌کردم و گفت شوخی کرده و اینکه گفت شوخی است برای مطبوعات گفت شوخی است و به ما نگفت. این برایش سنگین بود چون شرط کرده بود من عذرخواهی کنم و من گفتم حرفم را به آقای میرکریمی روی آنتن می‌زنم. شاید تصور نمی‌کرد چنین موجی علیه‌اش ایجاد شود و روز بعدش شاید به خاطر دستپاچه شدن گفت که «من شوخی کردم». بعد احتمالا مشاورینی داشته که به او گفتند باید این راه را ادامه بدهی و به خاطر همین عذرخواهی نکرد و من تازه فهمیدم میرکریمی لیبرال شده، به معنای ایرانی‌اش! این رفتار، رفتار یک آدم با نگاه اشرافی و تافته جدابافته است که فکر می‌کند دولت باید پول بدهد تا او فیلم بسازد و کسی هم نبیند تا اینکه احتمالا در جشنواره‌های خارجی موفقیت پیدا کند. تصور می‌کنند آدم‌های ممتازی‌اند. در سینما دو-سه سال است این جریان خیلی اعتماد به نفس پیدا کرده و فکر می‌کند حق طبیعی‌اش است که بودجه دولتی را بگیرد به شکل‌های مختلف مصرف کند و مردم فیلم‌هایش را نبینند. ظاهرا یک گروه اشراف‌زاده مسلمان هم پیدا شدند.

به نظر شما خانه سینما اشراف‌زاده‌ها یا لیبرال‌های خاص ایرانی را تقویت نکرده است؟

من خیلی با خانه سینما آشنا نیستم. مساله من با خانه سینما فقط زمانی پیش آمد که با دبیر وقت جشن خانه سینما آقای پوراحمد برای نمایش «فرزند صبح» تماس گرفتم و گفتم فیلم را به این صورتی که سرهم‌بندی شده نمایش ندهید که نه برای من که برای شخصیت امام وهن خواهد بود. نمایش دادند و آبروی خودشان را بردند نه آبروی امام(ره) را. بعد آقای پوراحمد یک مصاحبه‌ای کرد و گفت فیلم برای افخمی است و چون خوب درنیامده مسؤولیتش را نمی‌پذیرد بنابراین موضع من در مقابل خانه سینما این بود که غیرحرفه‌ای رفتار کرده و تصمیم غیرمنصفانه‌ای گرفته است. خانه سینما تصمیم سیاسی گرفت، از این جهت که چون در دسته‌بندی کلی تهیه‌کننده فرزند صبح یعنی موسسه نشر آثار امام جزو جریان اصلاح‌طلب به حساب می‌آمد، آنها طبیعتا طرف تهیه‌کننده را گرفتند. سیاست اقتضا می‌کرد طرف تهیه‌کننده را بگیرند. اما درباره اینکه خود خانه سینما چه مشکلاتی دارد و در جریان اتفاقات بعد از انتخابات 88 چه رفتارهایی کرده است و چه مواضعی گرفته است، موضوع انحلال چطور پیش آمد و چه استفاده‌ای از آن کردند بخشی‌اش را من ایران نبودم و بعد از آنکه آمدم مساله من سیاسی نبود چون فیلمم مثله شده بود و با آبروریزی نمایش داده می‌شد. الان نمی‌دانم چرا خانه سینما باید از لحاظ سیاسی اهمیت داشته باشد. اینکه چه کسانی در خانه سینما انتخاب می‌شوند و کار سیاسی می‌کنند اهمیت ندارد. هنرمندان ما اینطور نیستند که از خانه سینما حرف شنوی داشته باشند. اگر کسی اینطور فکر کرده که می‌تواند بهره ببرد خوش خیال است. خانه سینما حزب نیست و نباید از آن استفاده حزبی شود اما می‌دانم کار خودش را به‌عنوان یک تشکیلات صنفی درست انجام نمی‌دهد؛ مثلا درباره بیمه هنرمندان و کار‌های صنفی. چیزی شبیه بازنشستگی برای هنرمندانی که سن و سالی از آنها گذشته و کار ثبت شده و پرونده واقعی دارند بیشتر از یک‌میلیارد تومان در ماه هزینه نمی‌برد و گرفتن این پول از ارشاد برای آنها کاری ندارد، چرا که گاها می‌بینیم همین بودجه‌ها را می‌گیرند و در جاهای بیهوده‌ای مصرف می‌کنند.

درباره سینمای جشنواره‌ای و جریان‌های سینمایی صحبت کنیم. به نظر شما تصوری که از سینمای آمریکا و اروپا و جشنواره‌های مطرح سینمایی وجود دارد، تصور درستی است؟

ابتدا بگویم که خیلی از فیلم‌های آمریکایی به لحاظ اخلاقی از برخی فیلم‌های ما قابل دفاع‌ترند. تصوری که از جامعه آمریکا در داخل وجود دارد، اشتباه است. در آمریکا به غیر از دو- سه شهر مثل شیکاگو و سانفرانسیسکو که خود آمریکایی‌ها هم از حضور در این شهرها ترس دارند و از این شهرها با ‌عنوان به بلاد کفر یاد می‌کنند (با خنده) بقیه ایالت‌ها ایالت‌هایی کاملا مذهبی و باتعصب هستند. مثلا یک ایالت در آمریکا وجود دارد به نام یوتا که مورمون‌ها در آنجا غالبند و اکثریت دارند. آنها معتقدند مسیح در قرن 19دوباره ظهور کرده و تغییراتی در قوانین مسیحیت به وجود آورده. در یوتا مصرف و خرید و فروش مشروبات الکلی ممنوع است و از همه قوانین سختگیرانه‌تر اینکه هواپیماهایی که بر آسمان این ایالت پرواز می‌کنند در فاصله زمانی که در حوزه یوتا هستند سرو مشروب ندارند بنابراین اینطور نیست که جریان سینمایی غالب در فیلم‌های هالیوودی مسائل غیراخلاقی باشد. سینمای آمریکا اگرچه توسط صهیونیست‌ها راه‌اندازی شده اما می‌داند با مردمی بشدت متعصب مواجه است بنابراین درصد کمی از فیلم‌ها هستند که در رده پایین‌تر از 17سال قابل نمایش باشند. فیلم‌های آمریکایی قهرمان دارد و به لحاظ خانوادگی قابل دفاع‌تر از برخی فیلم‌های سینمایی ماست اما در اروپا کاملا برعکس است. فیلم‌هایی ساخته می‌شود که نمی‌خواهد با آمریکا رقابت کند. یک جای خالی در سینما وجود دارد که به اصطلاح درباره انسان گرفتار تنهای بی‌خدای لاقید است و درباره سکس و مسائل انحرافی جنسی و مدل‌های انحرافی زندگی کردن که این روزها یک اصراری وجود دارد که آنها را «دگرباش» بنامیم. همجنس‌بازی‌های زنانه و مردانه. در واقع سینمای اروپا سینمای دگرباش‌هاست. شاید بتوان گفت در همه جای دنیا 5درصد یا کمتر از 5درصد چنین فیلم‌هایی را دوست دارند ببینند یا چشم‌اندازی مثل این را دوست دارند که با آن آشنا شوند اما همین 5 درصد بازار بزرگی است. یعنی یک‌میلیارد نفر در سال 5 درصدش می‌شود 50میلیون. فرض کنید یک نفر یک راهی پیدا کند که در بازار با 5درصد یا کمتر از 5درصد دگرباش ارتباط برقرار کند. خب، یک تجارت است. جشنواره کن جشنواره این جور تجارت‌هاست. کن جشنواره جریان دگرباش فیلمسازی است. مثلا وقتی به فیلم «آبی گرم‌ترین رنگ است» جایزه دادند اصلا به خاطر این دادند که درباره همجنس‌بازی است و خیلی وقیحانه هم در این باره ساخته شده است. حالا بعضی‌ها می‌گویند به کیفیت هنری فیلم جایزه دادند اما این حرف‌ها مزخرف است. مزخرف جریان روشنفکری وازده و جشنواره‌زده است. در واقع شما می‌توانید مطمئن باشید اگر فیلمی درباره همجنس‌بازی بسازید بالاخره در یکی از این جشنواره‌های اروپایی جایزه می‌گیرد، چرا که پروتکل‌های جشنواره‌ای درباره این موضوع تصریح دارند. جشنواره کن تا 4 سال پیش در بازار فیلم یک بخش خیلی مهم پورنوگرافی و فروش فیلم‌های پورنو داشت اتفاقا برای اینکه شوخی کنند یا توهین کنند یا اذیت کنند، می‌آمدند این غرفه را چسبیده به غرفه ایرانی‌ها دایر می‌کردند. آن کسانی که می‌گویند جشنواره‌های اروپایی جشنواره‌های حرفه‌ای و با اهداف از پیش تعیین شده هستند اگر بچه مسلمانند یعنی وقتی رفتند خارج طبیعتا همه ابعاد جشنواره را ندیدند و به خودشان اجازه ندادند ببینند، نمی‌دانند درباره چه دارند صحبت می‌کنند. آن کسانی که می‌دانند درباره چه صحبت می‌کنند هم عناد دارند. این حرف خیلی مزخرفی که اخیراً زیاد می‌شنوم که جشنواره فجر چه هست و از چه پروتکلی تبعیت می‌کند و چرا شبیه هیچ جشنواره‌ای نیست، این حرف از روی بی‌شخصیتی مفرط است که زده می‌شود. منظورم این است که این افرادی که از کن دفاع می‌کنند، نمی‌دانند از چه دفاع می‌کنند. جشنواره کن بیشتر در کنار ساحل و در تمام میهمانی‌هایی که در کشتی‌ها و هتل‌ها اتفاق می‌افتد جریان دارد، در بخش پورن که حالا جمع کرده‌اند و در بازار تعریف می‌شود. کسی که ادعا دارد جشنواره را دیده و می‌گوید چرا جشنواره فجر مثل کن نیست و امثال این حرف‌ها، خب معنی‌اش این است که ما روی مسلمانی او حساب می‌کنیم و می‌گوییم ندیده است و کارتی داشته و سرش را انداخته پایین و رفته فیلم‌ها را دیده و برگشته است و می‌گوید: به‌به چه نمایش باشکوهی! خلاصه این وضعیت ماست. وضعیت کسانی که واداده‌اند و نمی‌دانند این بازار 5درصدی خودش بازار بزرگی است. با این همه با اینکه بازار بزرگی است اگر آمریکایی‌ها فیلم‌های بازار بزرگ جریان اصلی سینمایی را نیاورند و در افتتاحیه اکران نکنند جشنواره نمی‌تواند روی پای خودش بایستد. جشنواره کن بیشتر درآمدش را از فیلم‌های آمریکایی در می‌آورد، ضمن اینکه فیلم‌های آمریکایی جزو جریان اصلی جشنواره کن نیستند.

وضعیت اکران فیلم‌های سینمای روشنفکری را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

من درباره فیلم‌های روشنفکری نظر دیگری دارم. من با لحن‌هایی مثل لحن ابراهیم (حاتمی‌کیا) مخالفم. مخالفم با اینکه بگوییم این فیلم‌ها ساخته نشود. فیلم‌هایی با تماشاگران محدود همچنان خوب است ساخته شود اما این را هم بدانیم این فیلم‌ها به 2میلیون نفر تماشاچی‌ محدود شده است، یعنی 2میلیون نفر هستند که سالی چند بار سینما می‌روند و این فیلم‌های روشنفکری را می‌بینند. ساخت این فیلم‌ها محل ایراد نیست اما به این همه پرده احتیاج ندارد. یعنی اگر قرار باشد این450پرده‌ای که الان داریم به هزار پرده ارتقا پیدا کنند، قطعا این سینمای روشنفکرانه نیست که آن پرده‌ها را اشغال می‌کند. این سینمای روشنفکرانه کمی جلوتر از «هنر و تجربه» است. یعنی همانطور که هنر و تجربه با 3-2 سالن در طول سال 30،40 فیلم اکران می‌کنند، اگر 30-20 سالن در اختیار آقای علم‌الهدی قرار دهیم، می‌تواند تقریبا تمام فیلم‌های سال 92سینمای ایران را اکران کند. یعنی سالی که این جریان روشنفکری یا به نظر من ملودرام‌سازی که دوره‌اش هم گذشته است، کاملا حاکم بود و فروش رسید به کمتر از 50میلیارد تومان و تعداد تماشاچی در تمام سالن‌ها زیر 10میلیون بود. آن سال اگر 30-20 سالن به آقای علم‌الهدی می‌دادیم همه را اکران می‌کرد و همین فروش را داشت، سقفش بیشتر از این نبود. یعنی 96درصد صندلی‌ها خالی بود. ضریب اشغال به زیر 4درصد رسید. به خاطر همین من اصلا اعتقاد ندارم این سینما را محدود کنیم، برای اینکه این سینما نه خطری دارد، نه خاصیتی، نه به درد کسی می‌خورد و نه سانسور کردنش به زحمتش می‌ارزد.

فیلم‌های اکران عید و فروش بالایی که برای کمدی‌ها رقم خورد بازتاب زیاد و بعضاً متفاوتی داشت. شما به این قضیه چگونه نگاه می‌کنید؟

برخی معتقدند این کمدی‌هایی که ساخته می‌شود در شأن سینمای ایران نیست. حتی اگر اینطور باشد، موضوع نگرانی درباره کمدی‌های بی‌حیا، محلی از اعراب ندارد. یک آزادی‌هایی درباره این فیلم‌ها باید وجود داشته باشد. البته باید این را در نظر بگیریم که الان در سینمای ایران جای فیلم‌های اکشن و ترسناک و قهرمان‌محور و فیلم‌های کودک و فیلم‌هایی که نوجوان‌ها را به سینما بکشاند خالی است و چون آن فیلم‌ها به هر حال فی مدت‌المعلوم ساخته نمی‌شود تنها چیزی که می‌تواند مردم را به سینما بیاورد همین فیلم‌های کمدی است. خیلی از تماشاچی‌ها در نوروز اول من سالوادور نیستم را می‌دیدند، بعد 50کیلو آلبالو را می‌دیدند و بعد که می‌دیدند حالا با اینها خوش گذشت، می‌گفتند برویم مثلا ابد و یک روز را هم ببینیم. البته بادیگارد فروش خودش را داشت. اگر بدون این کمدی‌ها هم اکران می‌کرد فروش خوبی می‌کرد. من قبل از عید هم گفتم که پرفروش‌ترین فیلم ابراهیم حاتمی کیا می‌شود چون اسم «بادیگارد» پرفروش است. فیلمی که درباره محافظت از یک شخصیت که ترور هم می‌شود، است، فروش خودش را دارد ولی این کمدی‌ها هم نقش داشتند در بالاتر رفتن فروش از آنچه پیش‌بینی می‌شد. اما ابد و یک روز در 4-3 هفته اول فروشش کمتر بود، علتش هم این بود که مردم بعد از اینکه 2 تا کمدی دیدند، گفتند می‌شود یک فیلم تلخ هم دید.

و «ابد و یک روز» ؟

ابد و یک روز فیلم خوبی است اما به نظرم جایزه بهترین فیلمنامه را نباید می‌گرفت. یکی، دو تا جایزه دیگر را نباید می‌گرفت. اما به نظرم باید جایزه بهترین بازیگر مرد را معادی می‌گرفت یا اگر من داور بودم جدل می‌کردم درباره اینکه نقش نوید محمدزاده فرعی نیست. به نظرم 15 دقیقه اول فیلم اضافی است و اگر حذف شود فیلم بهتر می‌شود. کارگردانی‌اش هم لایق جایزه بود. حالا اینها بحث‌های کارشناسی است.

کمی درباره سیدمرتضی آوینی صحبت کنیم. به نظر شما مواجهه‌هایی که با سیدمرتضی می‌شود که معمولا هم محدود به ایام شهادتش است، مواجهه‌های درستی است؟ با این توضیح که آدم‌های پرگو درباره سیدمرتضی در مقطعی از سال در باره او با شور حرف می‌زنند و بعد دوباره تا یک سال درباره او سکوت می‌شود و دوباره همین مجادله‌ها درباره شخصیت او در می‌گیرد.

سیدمرتضی برای ما در دوران خودش، یعنی دورانی که هنوز تبدیل به افسانه نشده بود، معما بود. شخصیت خیلی پرشوری بود. شور و حال و مرگ‌طلبی‌ و شجاعتش مثال زدنی بود و اینکه به سمت مرگ هجوم می‌برد مثل اینکه مرگ برایش مساله معمابرانگیزی بود. کنجکاو مرگ بود. همان موقع هم نمی‌توانستیم این معما را برای خودمان حل کنیم. یک نکته دیگر اینکه سیدمرتضی خیلی خوش‌قیافه بود، چیزی که راجع به آن حرف زده نمی‌شود ولی خیلی مهم است. او جوانی خوش‌قیافه بود که قبل از انقلاب در دانشکده هنرهای زیبا درس می‌خواند و بعد از انقلاب هم خوشرویی همراه با مهربانی و گرمای صدایی که داشت باعث می‌شد شخصی جذاب و تاثیرگذار باشد، دورش را بگیرند و حرفش را گوش کنند. به قول حافظ «قبول خاطر لطف سخن خداداد است». قبول خاطر خدادادی داشت که من نمی‌دانم چرا باید سعی کنیم این را تحلیل کنیم. اصلا چه لزومی دارد بخواهیم همه چیز را تحلیل کنیم. یک پدیده غیرقابل تکرار بود، خیلی تاثیرگذار بود، مهربانی و آمادگی‌اش برای کار کردن با جمع‌هایی که خیلی از خودش جوان‌تر بودند، باعث شد تاثیر ماندگاری بگذارد. الان هم جوان‌هایی که حتی او را ندیده‌اند به‌درستی اگر راه را پیدا بکنند مثل محمدحسین مهدویان و سعی کنند جوهر فیلمسازی سیدمرتضی را بشناسند، می‌توانند کارهایی را کنند که خود سیدمرتضی اگر زنده بود، همان کارها را می‌کرد، مثل همین «ایستاده در غبار». اینکه ما بخواهیم از سیدمرتضی مرجع ایدئولوژیک درست بکنیم، کوشش بیهوده‌ای است و اینکه بخواهیم بگوییم روشنفکری بوده که داشته تغییر موضع هم می‌داده و آخر عمری مخالفت با انقلاب پیدا کرده، این هم حرف من‌درآوردی و بی‌ربطی است. حالا هرکسی براساس تمایلش چیزی می‌گوید اما من نمی‌فهمم که این بحث چرا باید از هر چند طرف ادامه پیدا کند! یک چیز را می‌دانم، سیدمرتضی به‌عنوان فیلمساز ماندگار است. یعنی مجموعه روایت فتح سبک و لحن ماندگاری دارد و یک جور تعالی پیدا کرده در کار محمدحسین مهدویان. حالا محمدحسین مهدویان خودش ممکن است مرا تحت تاثیر قرار داده باشد. چنانچه در فیلم بعدی که می‌خواهم بسازم، «خمسه خمسه» مستقیما از روی قسمت چهارم آخرین روزهای زمستان برداشته شده یعنی اقتباسی است از یک فیلم مستند، منتها داستانی. یک سناریوی جنایی دیگری هم دارم می‌نویسم. همینطور که می‌نویسم متوجه شدم در استفاده زیاد از نریشن و گفتار آدم‌های واقعی و اینکه نترسم از اینکه فیلم دیالوگ کم داشته باشد یا نریشن زیاد داشته باشد، خیلی تحت تاثیر «ایستاده در غبار» هستم. او به ما یاد می‌دهد که می‌شود از نریشن خیلی زیاد استفاده کرد و همچنان فیلم داستانی باشد و فکر نکنیم فیلم داستانی نیست. ایستاده در غبار فاصله بین فیلم داستانی و مستند را محو کرده است، بنابراین این تاثیری که سیدمرتضی در زمینه فیلمسازی به دست آورده در پیدا کردن فرم سینمای مناسب بعد از انقلاب ایران است. کوشش‌هایی که کرد و نتیجه‌هایی که گرفت و تاثیری که روایت فتح می‌گذاشت و تاثیرهایی که 25سال بعد از شهادت ظاهر می‌شود، ماندگار است.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها